شیخ کربی و خلفایش 

در دوره ای که مناظرات امام فخررازی (606-544) در خوارزم و هرات اهل سنت را به شدت با معتزله و کراميه به معارضه وا می داشت و خود امام در اواخر عمر خویش به تصوف علاقه نشان می داد ظهور یک شیخ بزرگ صوفی درخوارزم و خراسان چنان حيثيت و اعتباري براي تصوف به وجود آورد كه خلفا و تربيت يافته گان او تقريبا تا چند سال بعد از شاگردان مکتب امام ، و از پیشوایان و رهبران رسمی و روحانی مورد قبول و اعتقاد عامد و مرجع روحانی آنها واقع شدند ایشان شیخ نجم الدین کبری که در واقع خلفای این شیخ کبری که تحت عنوان كبرويه در عهد خوارزمشاهیان و ایلخانیان از خراسان و ماوراء النهر تا شام و آسیای صغیر به نشر و ترویج طریقه او کوشیدند .

تاریخ ولادتش چنانچه که از روایت علاء الدوله در رساله فضل الطریقه بر می آید ظاهراً سال 540 بوده است 

شیخ کبری نجم الدین محمد بن عبدالله خیوقی خوانده می شد و ازخانواده اهل علم بود . ازجوانی شوقی به علم حدیث يافت و در طلب آنچنانكه رسم بود به مسافرت در بلاد پرداخت از جمله در نيشابور بر ابوالمعالي خراوي در همدان بر حافظ ابوالعلاء عطار دراصفهان برکسانی چون ابوالمکارم لیان و ابوجعفرصیدلانی – در تبریز ابومنصور حفده در مكه بر ابو محمد الطباخ – و در اسكندريه بر ابو طاهر سلفي سماع حديث كرد و خود او نيز چنانكه شاگردانش  مجد الدین بغدادی از وی یاد می کند بعنوان حافظ ابوالخباب در شمار علماء حدیث محسوب می شد.

به هر حال پیداست که مسافرت وی در طلب حدیث از خوارزم به خراسان و عراق قبل از بیست و هشت سالگی وی آغاز شده است و وی رساله قشيریه را در سال 568 درهمدان از ابوالفضل محمد بن سلیمان بن یوسف الهمدانی سماع کرده است .

در روایتی که در نفحات الانس جامی هست ملاقات با یک درویش بنام بابا فرج در خانقاه وی را به صحبت او فوق العاده علاقه مند ساخت با یا فرج در حق وی توجه خاص نشان داد اما درعین حال چنانکه رسم صوفیه است وی را از اشتغال به علم منع کرد. او به اشارت بابا فرج درضمن سفر به نزد عمار یاسر بدليسي که از خلفای ابولنجیب سهروردی بود رفت. آنگونه که از سخن خود او درفوایح الجمال برمی آید در این هنگام هنوز درگرایش به طریقت تردیدها داشت اولین بار به اشارت شیخ به خلوت درآمد هنوز وسوسه ریا و غرور دانشمندانه از خاطرش نرفته بود چنانكه گاه با خود می اندیشید که آنچه از این خلوت حاصل آید چیزیست که می توان آنرا بر منبر گفت خلایق مرا از اهل طریقت پندارند و گر چه من نه از  آنها هستم . در هر حال چون دل وی هنوز نگران علم و کتاب بود نتوانست این خلوت را به سرآورد و بعد از یازده روز بی آنکه هیچ فتوحي حاصل کرده باشد ازآن بیرون آمد وقتی دوباره آماده شد که خلوت گزارد نيت خود را اصلاح کرده بود. باردوم که نجم الدین قدم به خلوت نهاد اندیشه ای از اینگونه در دل داشت که سالک باید پیش خود چنان پندارد که خلوت قبر او محسوب است و تا قیامت درون آن مدفون خواهد ماند از این رو کتابهای خویش وقف کرد لباسهایش را بخشید و هر چه نقدينه داشت نیز صدقه داد. آنگاه بی آنکه به آنچه مردم درباره اش خواهند گفت بیندیشد قدم به خلوت نهاد و چون با عزم صادق بدانجا درآمد دیگر از خلوت برنیامد الا به اذن شیخ .

با آنکه اندیشه هایی که درین خلوت دست می داد و صورتهایی که این بار برایش کشف می شد برای خود وی مطبوع و برای شیخ وی نیز جالب بود ، ظاهراً صحبت عمار یاسر هنوز وی را به کلی از علاقه ای که به علم و حدیث داشت باز نیاورد و باز جاذبه شوق حدیث پیغمبر صحبت ابو طاهر سلفی او را به مصرکشانیده ابوطاهر در اسکندریه حوزه تعلیم داشت و درهمین جا يا هنگام بازگشت بود که نجم الدین پیغمبر را به خواب دید و از آن حضرت درخواست کرد تا وی را کنیتی بخشد رسول وي را ابوالخباب خواند(پرسيد كه ابوالخناب مخففه )؟

فرمود لا مشدده چون از واقعه باز آمد در اين معني وي را اين روي نمود كه از دنيا اجتناب مي بايد كرد در حال تجريد در طلب مرشد مسافرگشت آنچه سبب می شد که او به هیچ یک از مشاييخ ارادات پیدا نکند غرور دانشمندانه اش بود.

در فوایح الجمال هم از تجربه عشقی خویش گه گاه سخن می گوید و پیداست که زندگی وی با وجود اشتغال به خلوت كه مقتضای عروض (( قبض)) به نظر می آید از لوازم آنچه صوفیه (بسط) می خوانند نیز خالي نبوده است و با وجود علاقه ای  که در آثار و اقوال خویش به آل علی نشان می  دهد و با وجود مسافرت کربلا که در فوایح بدان اشارت دارد اهل سنت او را به تشيع منصوب نداشته اند و امثال يافه اي و ذهبي او را همچون يك شيخ شافعي تلقي كرده اند از قرائن بر مي آيد که خود او به هیچ وجه اقدام به تاسیس طریقه و سلسله مستقلی نکرده است و خلفایش هم غالبا اززمان علاء الدوله و بعد از آن به تشيع منسوب (مربوط) شده اند بدون شك تعدادي از شيعه ي خراسان و ماورالنهر هم در بين مريدان وي بوده اند و  اینکه او را شیخ ولي تراش گفته اند نیز خود حاکی است از وسعت دایره نفوذ او در بین طبقات مختلف .

درعین الحیات قرآن را به سبکی در دوازده مجلد تفسیر می کند در بین آثار صوفیانه او کتاب فوایح الجمال – و فواتح الجلال اهمیت خاص دارد- درین کتاب شیخ با عبارتی موجز دقیق و عمیق احوالی را که برای سالک در طی طریق پیش می آید بیان می کند و می کوشد تا بدان وسیله نمونه ای عرضه کند از آن ذوق و وجدی که برای رهروان طریق حاصل می آید. 

طریق مجاهده ای که جنيد پیشنهاد می کند عبارتست از دوام وضو، دوام صوم ،دوام سکوت دوام خلوت ، دوام ذکر لااله اله الله ، دوام ربط قلب به شیخ ، دوام نفی خواطر و دوام ترک اعتراض و سوال وجود ، شیطان ونفس كه سالک باید در طی مجاهده خویش از طریق دوام خلوت و قبول ولایت شیخ آنها را دفع کنند هر یک رنگ و نشاني دارد که درآنچه در طی خلوت برای سالک خلوت گزیده حاصل می شود وی آنها را به همان الوان و نشانیها می تواند باز شناسد بین وجود – نفس شیطان تفاوتها هست که باید آنها را شناخت وجود در اول ظلمت شدیدی است چون اندک باید صفاتی یافت به شکل پاره پاره ابر تیره پیش روی انسان ظاهر می شود . البته این امر وقتی هنوز جایگاه شیطان هست رنگ سرخ دارد و چون حظوظ شیطان ازآن زدوده آید سپید می شود – ابر سپید – اما نفس وقنی ظاهر آید و رنگ و شکل پذیرد رنگ آن لون آسماني دارد : یعنی کبود – به علاوه نفس مثل آب که از چشمه می طراود و طراوش دارد و این طراوش فیض نفس است که به وجود يعني وجود جسماني انسان مي رسد و در واقع تربيت وجود از فيض نفس است اما نفس وقتي تكيه گاه و عرش شیطان شود نه فقط رنگ و شکل او به گونه چشمه ای از ظلمت و آتش در می آید بلکه طراوش آنهم کاستی می گیرد ، از آنکه شیطان هرگز منشاء نيكي نمی تواند شد فان الشیطان لا خیرضیر. اما شیطان آتشی است ناپالود غیرصافی و آمیخته به ظلمات كفر يا شکل و هیئتی که گاه درخلوت به شکل زنگی باشد بالای پیش روی سالک می آید و او را تهدید می کنند 

سالک هر زمان در مدارج سلوک انوار و عوالم تازه ای کشف می کنند که حاکی از احوال روحانی او در مراحل مسیر خواهد بود مثلا اگر چنان مشاهده کند که گویی آتشی هست و او از آن بیرون می آید این مشاهده حاکی است از فناي آن بهره ي آتشي که در وجود او هست وقتی نیز هست که سالک پیش روی فضایی گشاده مشاهده می کندکه فراز آن هوایی صاف و در آنجا كه نظر به پايان مي رسد رنگ ها مي بيند چون سبزي ، سرخي ، زردي و كبودي اين مشاهده هاكي است از آن كه وي از اين هوا كه ركني از اركان وجود جسماني اوست عبور خواهد كرد و به آن الوان كه رموز و نشانه هاست خواهد پيوست اين الوان در واقع الوان احوال است رنگ سبز نشان حياط قلب است رنگ آتش چون ساقي باشد نشانه ي حيات همت يعني قدرت است و چون آلوده به دود باشد نشانه ي شدت است و اينكه سختي ها در راه است و دشواري ها رنگ كبود نشان حيات نفس است و رنگ زرد نشانه ي ضعف و اين ها آنگونه معاني است كه يا صاحب خويش به رمز و زبان ذوق و مشاهده سخن مي گويد و در واقع شاهد عدلند بر ادراكات نفساني چون سالك آنچه را به نفس خويش درك مي كند با مشاهده اين الوان و انوار آنرا دوباره ادراك مي كند و آنچه را به بصر و بصيرت در مي يابد باز از طريق ادراكات وجداني تجربه مي كنند و در حقيقت اين دو گونه ادراكات يكديگر را تعديل و تثبيت مي كنند و سبب مي شوند كه سالك در طي مجاهدات و رياضات خويش كه البته بايد به مدد و رهبري انجام يابد پيوسته از مدارج و سير و سلوك خويش واقف باشد و آنچه را به قلب و ذوق درك مي كند به بصيرت و مشاهده هم در يابد به قول شيخ وقتي سالك رنگ سبز را به مشاهده در مي يابد در دل خويش انطلاق و در سينه خويش انشراح مي يابد و در نفس خويش آسودگي و در روح خويش لذت مي بيند و اينهمه ي اوصاف حيات است كه رنگ سبز علامت آن است .

اينكه شيخ نجم الدين را ولي تراش گفته اند تا حدي نيز ظاهرا به همين سبب است كه وي مسئله ي ولايت و ولي را از اركان عمده طريقت خويش مي داند و گويا بي ولايت شيخ و بي تصرف كردن ولي در وجود سالك نيل به ثمره مجاهدات را جهت سالك تقريبا غير ممكن مي شمارد  اما ولي كه صاحب اسم عظم است به اين درجه فقط وقتي تواند رسيد كه از مرحله ي تلوين و تمكين هردو گذشته باشد و به درجه تكوين رسيده يعني سالك ساير وقتي از مشاهده صور و مشاهده معاني هردو عبور كرد و به فناي از معاني ((در معني المعاني))  واصل شد صاحب مقام ولايت مي شود كه به منزله ي وصول به عين اليقين است پس از عبور از مقام عين اليقين و حق اليقين .

شيخ در فوايح تاكيد مي كرد كه سالك وقتي وارد خلوت مي شود بايد هرگز پيش خود چنان نيانديشد كه چون يك اربعين به سر آيد از خلوت بيرون خواهد آمد چون در خلوت بايد هرچه را جز خداست فراموش كرد نبايد انديشيد كه باز چيز ديگري هست كه بدان رجوع توان كرد .

اين طرز تلقي از خلوت سبب شده است كه وي در رساله ديگر خويش موسوم به رساله الي الهايم الخايف من لومته اللائم خاطر نشان كند كه در خلوت باشد سالك در خانه تاريك بنشيند چنانكه نور آفتاب و روشني روز در آنجا رخنه ننمايد و بدين ترتيب طرق حواس را بر نفس سد كند . اين سد كردن حواس لازم است تا حواس قلب گشاده شود . نه آيا بسا چيزها هست كه  

انسان آنها را در بيداري نمي تواند ديد و وقتي به خواب مي رود آنها را در رويا مشا ه مي كند در هر حال اين طرز تلقي از خلوت را شيخ كبري به دقت با مريدان و خلفاي خويش تلقين و تعليم مي كرد و آنچه را از ذكر و غيبت و كشف واقعه در طي اين خلوت ها حاصل مي شد فتوح واقعي و معرفت يقيني مي شود چنانكه پيروان وي نيز در توجه به آنچه از اين خلوت ها حاصل مي شد  اصرار و مراقبت تمام مي ورزيدند . در رساله الهايم الخايف من لومه اللائم در بيان اين معني است كه سالك چگونه مي تواند خود را از وساوس شيطان و هواجس  نفوس برهاند و بي آنكه اعتنايي هم به سرزنش مدعيان و ملامت گران داشته باشد راه خوش را در سلوك به حق طي مي كند ميگويد مشايخ ما مي گفتند در صدر اول شياطين و نفوس از مسلمين چيزي مي دزديدند و آنها آنچه را ايشان دزديده مي شد تدارك مي كردند اما در زمان ما همه هرچه هست در دست نفوس و شياطين است بايد شما چيزي از آنها بازدزديد گفتيم ما از آنها چه توانيم دزديد ؟ گفتند يك ساعت از عمر خويش را كه از دست آنها باز دزديد و آن ساعت را در كار خداي تعالي كنيد اكنون آنكس كه طالب مخلص و مريد صادق است مي بايد نخست ظاهر و باطن خويش را تطحير كند و اين طهارت كردن ظاهر و باطن كمال نيابد الا به ده چيز شيخ اين ده چيز را به تفصيل بيان مي كند و در فصل مقدمه ي تحرير فارسي كتاب كه خود شيخ آنرا بنام رساله الساير الحاير الي ساتر الواحد الماجد به پارسي مي نويسد و در اين باب تصريح مي كند كه پيشينيان هشت شرط نهاده اند و ما در آن هشت شرط دو ديگر در افزوديم تا ده شود اين ده شرط هم بدين بيان است : اول : طهارت ،دوم : خلوت ، سوم: دوام سكوت جز به ذكر خداي ، چهارم : دوام صوم ، پنجم : دوام ذكر با لسان با حضور قلب ، ششم : تسليم  كه رضا و تفويض و مبادي توكل نيز در آن داخل است ، هفتم : نفي كردن خواطر ، هشتم : ربط دادن قلب به شيخ و او را همچون رفيق راه خويش شمردن ، نهم : خفتن در هنگام غلبه و آن وقتي است كه ذكر بر وي مشوش گردد و خفتن و آسودن سبب شود تا او آنچه را مي گويد و ذكر مي كند درك نمايد ، دهم: ميانه روي در خور و نوش كه نه زياد سير شود و نه بسيار گرسنه .

رساله ديگر شيخ رساله في بيان اقرب الطرق الي الله كه مير سيد علي همداني آن را بنام ده قائده به فارسي ترجمه كرده و شيخ در اين رساله اصول و قواعدي را بيان مي كند كه در طي طريق سلوك رعايت آنها را براي سالك لازم مي شمارد –توبه-زهد و توكل – قناعت – عزلت – ملازمت ذكر – توجه كردن به خداوند به تمامت وجود خويش – صبر – مراقبت و رضاء.

رسالت ديگر شيخ رساله ي چهار اركان و كتاب نصيحه الخواص كه در شناخت طريقه ي شيخ اهميت زيادي دارد .

شيخ طريقه خاصي به نان كبرويه بنيان نكرده است و خلفاي او در واقع كساني بوده اند كه از وي تربيت يافته اند و به اشارت او مراحل خلوت و سلوك را طي كرده اند و آنچه طريقه ي كبرويه خوانده شد و ذهبيه و نور بخشيه آنرا از طريق معروف كرخي به ائمه شيعه مي رسانند د واقع ظاهرا بعد از شيخ اما بر مبناي تعليم او به وجود آمد .

از خلفاي شيخ كبري به مجدالدين بغدادي مي توان اشاره كرد كه در عهد حيات شيخ وفات يافت . ديگر آنكه طريقه ي تربيت او را در اطراف نشر و ترويج كردند از جمله سيف الدين با خرزي در بخارا – رضي الدين لالا در خراسان – سعد الدين حموي در خراسان و شام و ساير تربيت يافته گانش نيز در قزوين و ري، قونيه و در هرجا كه بودن طريقه او را نشر و ترويج كردند چنانكه مدت ها بعد از وفات شيخ هنوز سايه او در مجالس صوفيه خراسان و عراق و شام و روم گهگاه احساس مي شود و كساني هم كه از خود وي تربيت نيافته بودند هريك به نحوي به وي يا شاگردانش منسوب شدند و از آنجمله عطار در نيشابور – نجم الدين راضي در رم – و بهاء ولد در بلخ و ماورالنهر در اين ميان نام مجد الدين ابو سعيد شرف بن مويد بغدادي در روايات سوفيه با فاجعه ي مغول مربوط مانده است و كرامات پردازان سوفيه فاجعه ي عظيم تتار و ظهور چنگيز را تقريبا به منزله ي كفاره اي تلقي كرده اند كه دنياي اسلام و محمد خوارزم شاه بخاطر خون نا حق وي پرداخته اند . مجد الدين بغدادي داراي ثروت و مكنت فراواني بود و رساله اي عربي بنام تحفه البرره في اجوبه مسائل العشره از او باقي است در پاسخ به ده مسئله كه آنرا براي شاگرد خويش نوشته است . 

رضي الدين علي لالا از اجله خلفاي شيخ نجم الدين محسوب است و رشته بزرگ كبرويه از ايشان جاري گرديده است . 

شيخ نجم الدين رازي ملقب به دايه از تربيت يافتگان شيخ مجدالدين بغدادي بوده است و انتصاب او به طريقه ي شيخ كبري سبب تربيت و ارشاد شيخ مجدالدين است با اينكه مرصادالعباده را به درخواست دوستان و عزيزان بنام سلطان سلجوقي كرد در آنجا مورد استقبال جدي قرار نگرفت از اين رو به ارزنجان رفت و خلاصه اي از مرصادالعباده را با بعضي ملاحظات جديد و طرح تازه اي بنام پادشاه آنجا ملك علاءالدين داودبن بهرام شاه پرداخت كه آن را مرموزات اسدي در مرموزات داوودي ناميد .

مرصادالعباد اين كتاب شامل پنج باب و چهل فصل است كه بعد از مقدمه در اسباب و شيوه ي تنصيف كتاب ( باب اول ) متضمن بحث در باب مبدا موجودات ( باب دوم ) معاش خلق ( باب سوم ) معاد نفوذ (باب چهارم ) سلوك طوايف مختلف است و مجموع مباحس اين ابواب را در طي چهل فصل به بيان مي آورد .

سيف الدين سعيدبن المطهربن سعيد با خرزي از روايت اوراد الاحباب بر مي آيد كه هم خرقه ( اصلي ) و هم تلقين ذكر وي از خود شيخ كبري است و از آثار او وقايع الخلوه است و رساله در باب عشق.

سيف الدين باخرزي به سبب شهرت و نفوذي كه به عنوان فقيه و مدرس در ماواالنهر يافت گهگاه مورد طعن و نقد علماي عصر مخصوصا علماي شيعه واقع مي شد و به همين سبب بود كه خواجه نصيرالدين طوسي در قطعه اي وي را هجو كرد و وي نيز به آن قطعه جوابي سخت داد و قبل از سي سالگي به صحبت شيخ تجم الدين رسيد . سيف الدين باخرزي درباره ي عشق مي گويد سر عشق عبارت است از اخلاص در بندگي بارگاه كبريا به تعبير قرآن و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون . اين صحبت حق چنان كه سيف الدين بيان مي كند لازمه اش آن است كه عاشق حق (هرچه رقم ما سوي الله دارد از حرم سينه بيرون كند تا محبت او تمام باشد و يحبهم و يحبونه درباره ي او صادق آيد .

شيخ سعد الدين حموي وي ظاهرا فقط اواخر عمر شيخ كبري را در يافته است با جاذبه ي شخصي وي و حيثيت خانواده ي حموي از اسباب عمده نشر و رواج طريقه ي شيخ كبري در خراسان و حتي شام و عراق بوده است و از اين حيث نقش وي در نشر طريقه شيخ اهميت دارد و خاندان حموي در خراسان از قديم به علم و عرفان موصوف بوده اند.

سعدالدين محمدبن مويد جويني  نخست در نشابور به كسب علم اشتغال سپس به خوارزم رفت و آنجا در نزد شهاب الدين خيوقي از مشاهير علماي عصر به تلمذ پرداخت اما چهار سال بعد درس و بحث را ترك كرد به حج رفت و در بازگشت به خراسان به اشارت سلطان در مدرسه سلطانيه به تدريس اشتغال يافت اما بزودي آن كار را ترك كرد به خوارزم بازگشت و آنجا به صحبت شيخ كبري پيوست و از او اجازه ي ارشاد يافت. سعد الدين پس از ملاقاتي كه با ابن عربي داشت تحت تاثير او قرار گرفت و بدون آنكه نسبت به وي همچون شيخ و مرشد بنگرد در حق وي تعظيم و ارادت نشان داد و ظاهرا ابن عربي هم در حق وي با تكريم و ادب سخن گفته است شيخ سعد الدين صاحب الزمان را مظهر ختم ولايت مي خواند و وچنانكه عزيز نسفي از قول وي در رساله اي كه در بيان نبوت و ولايت دارد نقل مي كند اولياءدين محمد را در دوازده كس منحصر مي داند كه ولي دوازدهم مهدي و ختم اولياست.

Template Design:Afzadi