دین بودا

تاریخ پیدایش دین بودا

اگر به وضع فلسفی سرزمین هند پیش از طلوع آیین بودا نظری بیفکنیم متوجه خواهیم شد که سه جریان بزرگ معنوی و خط سیر فکری ، در آن سرزمین در فعل و انغعال بوده اند. یکی آیین نیایش و قانون " کارما " است که به واسطه مراسم عبادی ناشی از سحر و جادو انجام می پذیرفته و به موجب آن ، آدمی آرزوهای دیرینه ی خود را برمی آورده است. دیگری آیین " اوپانیشادها " است که بعد نامتناهی و جنبه تنزیهی آتمان و برهمن را عرضه می داشته و توجه انسان را به کنه وجود و اسرار هستی خود معطوف می ساخته است و برهمن را یگانه واقعیت باقی محسوب می داشته و جهان را صحنه ی نمایش صور فانی می پنداشته است. علاوه بر این دو راه رستگاری که یکی به منزله ی شریعت آیین هندو، و دیگری در حکم طریقت و حقیقت آن بشمار می آمده است ، رشته ی معتقدات فلسفی دیگری نیز موجود بوده است که ماده را مقدم می دانسته و به اصالت آن معتقد بوده است. این مکتب را " چارواکا " می نامیدند.

مکتب " چارواکا " مبدا و معاد و روح را انکار می کرد و وجدان خودآگاه را مرکب از ذرات ماده ای می دانست و به زندگی بعد از مرگ معتقد نبود. مکتب " چارواکا " از ریشه " چاروا " یعنی خوردن ، مشتق شده است. بدین معنی که پیروان این آیین از لذایذ زندگی بهره کامل می بردند و به آخرت و تصفیه باطن و تهذیب اخلاق توجهی نداشتند و کوچکترین مسوولیت مذهبی و اخلاقی را نمی پذیرفتند.

در چنین سه راهه بزرگ معنوی هند بود که آیین " بودا " طلوع کرد و نفحه ی تازه ای به روح کهنسال این سرزمین دمید و باب نوی در پژوهش چگونگی رنج جهانی گشود و کیش هندو را برای مدت مدیدی تحت الشعاع قرار داد ، بدانسان که یکی از علل گسترش و توسعه فلسفه هندو ، بدون شک بر اثر همین کشمکشی بوده که میان آن و کیش بودایی رخ کرده است و همین امر خود باعث شد که کیش هندو احساس خطر کند و روش جدیدی برای مقابله با دین بودا برگزیند تا از پیشرفت روزافزون آن جلوگیری کند و سرانجام بر آن غلبه یابد.

پیدایش مکتب " ودانتا " و ظهور " شانکارا " یکی از حوادث مهمی است که در بطن فلسفه هندو حادث شده و سهم عظیمی در احیای آیین برهمنی داشته است.

 کیش بودایی که به وسیله " گوتامابودا " در قرن ششم قبل از میلاد مسیح بنیان گزاری شد ، یکی از بزرگترین مذاهب جهان است و بیش از پانصد میلیون پیرو دارد. با این که آیین بودا قرن های متمادی است که از زادگاه خود یعنی هند برای ابد خارج شده است و به کشورهای خاور دور روی آورده و با تمدن های دیگر درهم آمیخته است ، معذلک زادگاه اصلی آن ، هندوستان است و شخص بودا شاهراده ای هندی بوده است. حیات معنوی این کشور هزار سال تحت نفوذ آیین بودایی بوده است و کهن ترین و مقدس ترین آثار بودایی به زبان های هندی یعنی " پالی " و نوشته های متاخر ، به " سانسکریت " نگاشته شده است.

بنا به آنچه در متون پالی آمده بعد از رحلت بودا در سال 480 پیش از میلاد مریدان نزدیک " بودا " و از جمله " کاشیاپای بزرگ " پیشنهاد کردند شورایی از مریدان و برگزیدگان نزدیک وی تشکیل شود و تعلیمات بودا و مبانی آیین و رهبانیت و آداب و رسوم جمعیت بودایی بطور قاطع مدون گردد، تا از گزند فراموشی در امان بماند. اجتماعی از مریدان در شهر " راجاگریها " دور هم گرد آمدند و نخستین شورای بوداییان در همان تاریخ تشکیل شد.

دومین شورای بوداییان طبق سنن بودایی یک صد سال بعد از پیوست بودا به " نیروانا " در " ویشاشالی " تشکیل یافت. شورای سوم بوداییان هنگام سلطنت امپراطور بزرگ بودایی " آشوکا " صورت پذیرفت. آشوکا که به تمام سرزمین هند ، به استثنای جنوب آن ، تسلط یافته و آنرا تحت فرمانروایی خود در آورده بود ، یکی از درخشان ترین و پرجلال ترین دوران تاریخ بودایی را پدید آورد.

شورای دوم بودایی منجر به جدایی دو گروه راهبانی گردید که درباره ی اصول دهگانه آداب معنوی ، اختلاف نظر داشتند. گروه محافظه کار و معتقد به تعلیمات اصیل بودایی که اقلیتی را تشکیل می دادند شورا را ترک گفتند و شورا پس از رفتن آنها بکار خود ادامه داد و همین دسته بعدها به " شورای بزرگ " یا قرایت سرود بزرگ معروف شد. گروهی از دانشمندان معتقدند که همین شورای بزرگ آغاز " ماهایانا " یا " چرخ بزرگ " است ، چه " هی نایانا " علاوه بر معنی " چرخ کوچک " مفهوم " چرخ مردود " را نیز دربرداشته است و " ماهایانا " اشاره به چرخی است که اکثریت بدان پیوسته اند. در این شورای بزرگ راهبان تغییراتی چند در آیین پدید آوردند و مکتب " ماهایانا " از همین جا آغاز شد.

آیین " ماهایانا " که کیش کهن بودایی را به طرز خاصی تعبیر می کرد و تغییراتی چند در آن پدید آورده بود ، رفته رفته پیشرفت کرد و توسعه یافت و آیین بودا را به صورت مذهبی عالمگیر در آورد.

آیین بودا و اوپانیشادها

آیین بودا در محیطی کاملا هندو ظاهر شد. با اینکه بودا پاره ای از معتقدات هندوان را طرد کرده و روش تاره ای برای نجات و گریز از دایره ی مرگ و حیات برگزیده بود ، معذلک افکار و معتقدات او متاثر از رایحه ی " اوپانیشادها " و آیین هندو است.

آیین قدیم بودایی در ابتدای امر چون اندیشه  ای نو ساخته ، در رشته ی معنوی هندو جلوه نمی کند و بودا خود همواره اذعان داشته است آیینی که وی به مکاشفه از نو بازیافت ، راه کهن و طریقه ی جاودانی آریایی است.

هنگام ظهور آیین بودا رساله های گرانبهای " اوپانیشادها " که چکیده ی نبوغ معنوی هند است ، رونق و رواج یافته بود و کیش بودا بی گمان ، نمی توانست در برابر آن بی علاقه بماند و از گنجینه های سرشار معنوی که در سر راه آن قرار داشتند ، بهره نگیرد. اوپانیشادها و آیین بودا وجه مشابهتی دارند. هر دو نسبت به مراسم عبادی و آیین ظاهری نیایش واکنش مشترکی از خود نشان دادند و بدان اعتنایی نورزیدند. قانون کارما و اعتقاد به نجات در این دو آیین و به طور عمومی در تمام مکاتب فلسفی هندی منعکس است. هر دو آنها معتقدند که آزادی از گردونه ی بازپیدایی به یاری انجام دادن مراسم قشری عبادی و ریاضت های طاقت فرسا تحقق نمی پذیرد و فقط از راه کشف و شهود می توان به واقعیت مطلق و " نیروانا " نایل آمد.

دیگر اینکه فرضیه " رنج جهانی " در این دو مشرب فکری و معنوی و بطور کلی در تمام مکاتب فلسفی هند پذیرفته شده است و جنبه بدبینی معنویت هندو است و ارتباط نزدیکی با قانون " کارما " دارد و یکی از عوارض اجتناب ناپذیر آن است. جای تردید نیست که در آغاز اختلاف فاحشی بین این دو وجود داشته که منجر به جدایی قاطع آنها گردید و آیین هندو ، کیش بودایی را غیر متشرع و خارج از نظام خود دانست. زیرا کیش بودا در بدو امر ، سندیت معنوی " وداها " را نمی پذیرفت و آیین " آتمان " را که اساس تعلیمات " اوپانیشاد " بود تکذیب می کرد.

بزرگترین اختلاف این دو آیین درباره ی حقیقت ثابت عالم صغیر و کبیر است. بودا می گفته است : " هر آنچه تغییر می کند رنج ببار می آورد و هر آنچه رنج ببار آورد حقیقت باطن یعنی آتمان نمی تواند بود ". اوپانیشادها از سوی دیگر معتقد به اصل ثابتی هستند که در پس مظاهر جهان متجلی است و وجد و شادی محض و تغییر ناپذیر است.

جوهر ثابت باطن و یا آنچه اوپانیشاد بدان " خود " اطلاق کرده است تجربه ایست عرفانی و وصف ناپذیر. این حقیقت هم در ورای مقولات ذهنی و روانی قرار یافته و هم در عین حال واقعیت فطری انسان و یگانه اصل خلل ناپذیر و باقی ، در پس مظاهر فانی عالم است. ولی آیین بودا می گوید این " آتمان " که ضمیر باطن انسان و اصل تغییر ناپذیر است ، پندار و گمانی بیش نیست و واقعیت ندارد و انسان اسیر نادانی است و نادانی به چهار گونه متجلی می گردد :

1- ندانستن رنج

2- ندانستن مبدا رنج

3- ندانستن اینکه این رنج باید خاموش شود.

4- ندانستن وسایلی که منجر به فرونشاندن این رنج می شود.

نادانی در اوپانیشادها ندانستن آیین " آتمان " است و آنرا در مقابل دانایی یا " معرفت به خود " آورده اند. در اوپانیشادها واقعیت مطلق ، اصل ثابت باطن است ولی در کیش بودا هیچ امری ثابت نیست و همه چیز در تغییر و تحول است پس رنج و درد در بردارد و این اساس تعلیمات بودا است. چهار قسم نادانی که بدان اشاره شد در برابر چهار حقیقت شریف بودایی قرار گرفته اند که عبارتند از :

1 - دانستن رنج جهانی

2- دانستن علت رنج

3 - دانستن اینکه این رنج باید فرو نشیند.

4 - دانستن وسایلی که به کمک آن این رنج فرو می نشیند.     

آثار کهن بودایی

نوشته های کهن بودایی به زبان پالی است و شامل سه مجموعه یا " سبد " است که عبارتند از :

سوتاپی تاکا ، وینایاپی تاکا ، آبهی داماپی تاکا

تاریخ دقیق نگارش این آثار هنوز تعیین نشده است. " سوتاها " نسبت به " آبهی داماها " قدیمی تراند و بیشتر مربوط به مبانی آیین بودایی است ولی " وینایاها " آداب و قوانین مربوط به راهبان و مقررات دیر و صومعه و بطور عمومی اصول رهبانیت را تعیین می کنند. " آبهی داماها " مطالب و امور مربوط به آیین را ، بنحو مبسوط تر و مشروح تر از " سوتاها " بررسی می کنند و به تفسیر و تعبیر آن می پردازند.

" سوتاها " شامل پنج مجموعه یا " نیکایا " است :

1- " دیگانیکایا " این دسته شامل عبارات طویل " بودا " است و به سی و چهار " سوتا " بخش شده است و در آن امور مربوط به ریاضت و رابطه ی آیین بودا و کیش هندو و قانون سلسله علل و معلول و نظرات آیین درباره نظام طبقاتی و اصول مبانی مهم دین بودا بحث شده است.

2- " ماجهیمانیکایا " این دسته شامل عبارات و مصاحباتی است که نه دراز است و نه کوتاه و به همین جهت لفظ " ماجهیما " یا میانه بدان اطلاق شده است.

3- " سامیوتانیکاها " مربوط به عباراتی است که طی مناظرات مخصوص گفته شده است و موعظه ی معروف " بودا " درباره برگرداندن چرخ آیین ( داما ) در این مجموعه آمده است.

4- " آنگوتارانیکایا " به 2300 " سوتا " و یازده فصل تقسیم می شده است.

5- " کوداکانیکایا " شامل مجموعه های کوتاه است.

رساله های " آبهی داما " عبارتند از :

 " پاتهانا " ، " داماسانگانی " ، " داتوکاتا " ، " پوگالوپانیاتی " ، " ویبانگا " ، " یاماکا " و " " کاتاواتهو "

اضافه بر این سه گروه اثر مقدس ، ماخذ مهم دیگر شامل تفاسیری است که درباره آثار مقدس بجا مانده و به " آتهاکاتها " معروف است. رساله مشهور به " می لینداپانها " یا " پرسش می لیندا " دارای اهمیت بسزایی است.

مطالب مربوط به آیین بودایی که در رساله های بالا منعکس است به عنوان " ستاریراودا " یا " تراودا " ( آیین نیاکان و بزرگان ) معروف است.

زندگی بودا

" گوتاما بودا " در سال 560 پیش از میلاد در " لومبینی " نزدیک شهر " کاپیلاواتسو " در جنوب نپال پا به عرصه هستی نهاد. " گوتاما " پسر " سودودانا " یکی از شاهزادگان قبیله " شاکیا " یا طبق بعضی روایات ، پادشاه " شیاکیاها " بود.

اسم " گوتاما " عنوانی است که قبیله های " شاکیاها " بنا به سنن کهن خانوادگی از اسامی پاکبازان کهن ودایی گرفته بوده اند. " بودا " پیش از آن که به واقعیت بیدار شود معروف به " گوتاماشاکیامونی " یا " مرتاض شاکیاها " بوده است ، بعد از آنکه وی به واقعیت رسید او را " بودا " یا "" آنکه به واقعیت بیدار شده است " نام گذاردند و اسامی دیگری نیز چون " سیدارتا " آنکه به هدف نهایی رسیده است و " تاتهاگاتا " آنکه بدان ساحل پیوسته است یا " چنین رفته " به او تعلق گرفت.

رساله های " جاتاکا " شرح زندگی " بودا " را توام با افسانه های معجزه آسا جلوه داده اند و ما بودا را بنا به همین افسانه ها معرفی خواهیم کرد.

پیش از آنکه بودا در این جهان ظاهر شود ، " بودی ساتوایی " بودای بالقوه بوده است که در فردوس معروف " توشیتا " میزیسته است. خدایان او را مامور ساختند تا ظاهر شود و بر گسستن زنجیر اسارت همت بگمارد.    

هنگام تولد بودا تمام جهان هستی در جوش و خروش بود. این علایم در وافع غیر عادی تعبیر نشده اند ، چون هر گاه بودایی ظاهر شود چنین علایم خارق العاده ای در بر خواهد داشت.

چون نوزاد را نزد پدر بردند و برهمنان نشان های او را باز شناختند و گفتند که وی در سن سی و پنج سالگی یا فرمانروای جهان خواهد شد و یا بودا. پدر بودا اطلاع حاصل کرد که فرزندش پس از دیدن چهار علامت که شامل یک پیرمرد و یک بیمار و یک جسد و یک راهب است ، زندگی دنیوی را ترک خواهد کرد و راه " بوداها " را در پیش خواهد گرفت. پس سپاهیان بسیار در هر یک از جهات نهاد تا هیچ یک از چهار علامت به نظر فرزندش نیاید.

بیشتر افسانه ها " گوتاما " را جوانی نیرومند جلوه داده اند که دست به کارهای پهلوانی بسیار می زده است. وی در ضمن هوش سرشاری نیز داشته و مطالب مشکل را در اسرع وقت می آموخته است. در سن شانزده سالگی در مسابقه تیراندازی قهرمان شناخته شد و همچون پاداش ، دختر عمویش را که " یاشودا " نام داشت برای همسری وی برگزیدند و " گوتاما " بعد از ازدواج دارای پسری شد که او را " راهولا " نامیدند.

" بودی ساتوا " روزی که در شهر گردش می کرد با چهار علامت پیش بینی شده برخورد کرد. با این که پدر بودا تمام نشانه ها را از شهر دور کرده بود ، معذلک تقدیر چنین بود و خدایان خود ، به صورت چهار علامت ظاهر شدند و شاهزاده ی جوان برای نخستین بار با پیری و بیماری و مرگ و وارستگی شخصی که از بند حیات و مرگ گریز یافته است ، برخورد کرد و آنچنان تحولی ژرف در وجود خود احساس نمود ، که بیدرنگ نزد پدر شد و قصد خود را برای گوشه گیری از دنیا ، ابراز داشت.

بودای آینده همان شب نزد همسر و فرزند شد و در حالی که این دو خواب بودند ، در سکوت شب آرام آنها را وداع گفت و با ارابه ران و اسب خود از دروازه های شهر که به دست خدایان گشوده شده بود ، خارج شد و بدون آنکه کسی او را ببیند ، به سکوت مرگبار شب تاریک پناه برد تا آرامش روح و بقای ابدی بدست آورد و از بند جهان فانی بگریزد. پشت سر او " مارای " حیله گر همچون سایه ای او را تعقیب می کرد تا لحظه ای پیش آید و خللی در روح ریاضت جوی " گوتاما " پدید آید و بودای آینده در چنگال او افتد.

 از این پس دوره ی ریاضت بزرگ آغاز شد. مدت شش سال " گوتاما " در تحمل این ریاضات مافوق بشری اهتمام ورزید و در پایان این مدت برای او واضح شد که واقعیت مطلق از این راه بدست نمی توان آورد. پس به زندگی عادی برگشت. همراهان او گمان کردند که خللی در اراده ی مرتاض بزرگ پدید آمده است و از او مایوس شدند و او را ترک کردند و گوتاما تنها شد.

بودا زیر درختی که از آن پس آنرا درخت " بیداری و روشنایی " نام گذارده اند در جهت مشرق نشست و با خود گفت : " تا هنگام که به واقعیت نرسم از این محل تکان نخواهم خورد " سپس به تفکر و تمرکز نیروی معنوی و مراقبه ی احوال درون پرداخت ، ولیکن " مارای " حیله گر و شیطانی مدام سعی می کرد تا او را اغوا کند. ولی کوچکترین خللی در اراده گوتاما پدید نیامد و سرانجام هنگام شب ، واقعیت نقاب از چهره فروغ آگین خویش برداشت و وی به تدریج به مراتب بالاتر و ممتازتر آگاهی و هشیاری شاعر شد ، و فروغ بی پایانی در اعماق وجودش سریان یافت و با علمی شهودی ، به کنه اسرار جهان پی برد و به واقعیت های شریفی همچون سرگردانی روح در گردونه ی بازپیدایی و دایره مرگ و نیستی و مبدا رنج و اسارت جهان و راهی که منجر به فرونشاندن این رنج می شود ، بیدار شد.

بودا برای مدت هفت هفته ، در ناحیه همان درخت بیداری سکنی کزید و از لذت آرامش و آزادی در سکوت و تنهایی بهره مند شد.

در این مدت دو حادثه مهم بوقوع پیوست که یکی حیله های جدید " مارا " برای اغوا و انحراف بودا است.

اتفاق دیگری که در آن لحظه ی  حساس حیات بودا رخ داده است تردیدی است که در دل او سایه می افکند و وی در " گرداندن چرخ آیین " مردد می شود. خدایان چون این ندای تردید را شنیدند جملگی به دامن برهمن متوسل شدند و از او مدد طلبیدند. برهمن به بودا فهماند که گروهی را وقت فرا رسیده تا آیین او را دریابند. بودا پذیرفت و به سوی شهر " بنارس " شتافت و در خطبه ی معروف بنارس " چرخ آیین را به گردش در آورد ".

  پنج مرتاض آیین بودا را پذیرفتند و اولین اعضای جامعه بودایی شدند. از آن پس تعداد مریدان و پیروان رو به افزایش رفت و بودا راهبان را به چهار کنج هند فرستاد تا آیین او را ترویج و بسط دهند و آیین را به آدمیان بیاموزند و راه گریز از مرگ را بدیشان نشان دهند. مهمترین مریدان قدیمی بودا ، " سارپیوتا " و " موگالانا " بوده اند که حقیقت بودایی را از دهان راهبی بنام " آساجی " فرا گرفتند و از آن پس مریدان راسخ بودا شدند. مریدان مهم دیگر بودا " کاشیاپا " و " آناندا " بوده اند. آناندا پسر عموی بودا بوده و از سایر مریدان به او نزدیک تر بوده است.

بودا طبق روایات بودایی چهل سال تمام در کشور هند سفر کرد و در همه جا آیین خود را ترویج داد و بیشتر کوشش او مصروف بنیان گزاری جمعیت بودایی . اشاعه ی آیین به وسیله ی خطبه های گوناگونی که در مقابل جماعت مریدان و برهمنان ایراد می کرده ، شده است. در مباحثات با برهمنان بودا اغلب برتری معنوی و جدلی خود را به اثبات می رسانده است.

در سن هشتاد سالگی بودا متوجه شد که هنگام وداع و پیوستن به " نیروانا " فرا رسیده است. دستور داد که تختی بین درختان " شالا " بگذارند و خود روی آن جای گرفت و شاخه های تازه رس ، شکوفه های نوشکفته گستردند و باران گلبرگ بروی تخت او فرو ریختند. بودا آخرین لحظات عمر خود را صرف پیروان کرد و از آنها خواست تا هر گونه شکی که درباره ی بودا و آیین و جامعه بودایی دارند مطرح سازند و با او در میان گذارند تا وی پاسخ دهد و تردید آنها را فرو نشاند.

سپس آن روح مقدس وارد مقام تفکر و مراقبه شد و بعد از مقام مشاهده و مراقبه برخاست و به مقام دوم پیوست و از مقام دوم برخاست و به مقام سوم راه یافت و از مقام سوم برخاست و به مقام چهارم اتصال یافت و از مقام چهارم برخاست و به عالم فضای لایتناهی نایل آمد و از فضای بینهایت برخاسته و به عالم آگاهی بینهایت پیوست و از آگاهی بینهایت برخاست و وارد خلا شد و از آن نیز برخاست و به مقامی رسید که در آن نه ادراک بود و نه غیر ادراک و از این نیز برخاست و به حالتی پیوست که خاموشی و انقطاع هم ادراک بود هم احساس.

فرضیه رنج جهان و چهار حقیقت شریف

بودا پس از ریاضت و رنج فراوان به کنه چهار حقیقت آگاه شد که :

1- هر آنچه به هستی می گراید محکوم به رنج و درد بی پایان است.

2- مبدا این رنج تولد و پیدایش است.

3- ایستاندن گردونه ی مرگ و حیات باعث رهایی از رنج خواهد بود یا به عبارت دیگر بایستی این رنج را فرو نشاند.

4- راهی که به سوی آزادی مطلق می رود هشت گانه است.

این چهار حقیقت شریف بودایی شالوده ی آیین بودا است. آن شبی که بودا زیر درخت " آشواتا " جای گزید و غرق تفکر در ماهیت جهان شد ، فروغ این حقیقت در دل او تابید و از آن پس هسته ی تعلیمات او شد.

چنانچه قبلا بیان شد ، آیین کهن بودایی به مباحثات صرفا فلسفی و نظری توجه نداشته است. بلکه به جنبه " عملی " واقعیت توجه مبذول داشته و معتقد است زندگی یعنی رنج. علت این رنج دایره مرگ و حیات و سرگردانی انسان از ازل در سلسله مراتب پیدایش های بی پایان است و تا انسان آزاد نشود و نداند رنج چیست و چگونه پدید می آید از گردونه ی بازپیدایی گریز حاصل نخواهد کرد و آزادی ذهن و دل بدست نخواهد آورد و این رنج انتها نخواهد داشت و برای آنکه به هدف مطلوب برسد و از چنگال تولد و پیری و مرگ آزاد شود بایستی راه هشت گانه ی بودا را در پیش گیرد ، بعبارت دیگر ، به مجرد اینکه انسان به مبانی رنج حیات پی برد ، باید در نابودی و انهدام آن همت بگمارد.

در آیین بودا مساله ی رنج و ناپایداری پدیده های جهان توام با مدح و ستایش آنکسی که خویش را از بند جسم آزاد گردانیده ، آمده است. درست است که رنج جهانی غم و حزن دربردارد و غبار اندوهی در دیده ی آدمی می افکند ، ولی فرضیه رنج جهانی در آیین بودا همچون فلسفه ای " اندوه گرای " تعبیر نمی توان شد. تنگنای اندوه برای آنهایی است که از مبدا رنج و طریق فرو نشاندن آن ، آگاهی حاصل نکرده باشند ، اما در دل یک بودایی که خویش را از این رنج آزاد گردانیده است ، این اندوه مبدل به ترحمی آکنده از مهر می شود که وی برای تیره روانانی که هنوز دست به گریبان نادانی اند و در بند اسارت یک چندی بسر می برند ، احساس می کند و خود او نه فقط کوچکترین احساس اندوه نمی کند بلکه نوعی وجد و شادی هم در ژرفای وجودش متجلی می شود. همان شادی فرزانه حکیمی که از " رنگ هر چه تعلق پذیرد آزاد است ". همان سروری که از آزادی نشات می گیرد و در آن ، معرفت بر این آزادی هم تحقق می پذیرد.     

عدم دوام و ناپایداری اشیا

سه رکن آیین کهن بودایی عبارت است از :

رنج جهانی و ناپایداری اشیا و عدم جوهر ثابت.

تصور اینکه جهان صحنه ی گذران پدیده های بی بود ، و منشا درد و رنج بی پایان است منجر به این می شود حال که همه چیز رنج و مشقت است ، پس ثبات و سکونی در پس مظاهر هم نمی توان یافت و پدیده ها دایم در تغییر و تبدیل اند و عوارض پذرنده اند و مرگ دربردارند.

هر آنچه پدید می آید محکوم به فناست و مانند شعله شمعی ست که با این که می افروزد و ثابت و پیوسته به نظر می رسد مع الوصف ، هر لحظه ی آن با لحظه ی بعدی متفاوت است و شعله ی آن به یک اعتبار هستی است ، و به یک اعتبار نیستی است ، و زندگی به مثابه ی جریان آبی است که دم پیشین با دم پسین متمایز است و حیات به منزله ی یک سلسله مظاهر پیدایش های زود گذر است که به مجرد این که پدید می آیند ، نیست و فانی می شوند و در عالم هیچ جوهر ثابت و واقعیت ساکنی که بتوان آن را اساس اشیا و اسباب جهان دانست ، نیست. همه چیز غیر واقعی ، بی بود و بی اساس است و " غیر خود ".

در جهان مظاهر ، هیچ لحظه ی ساکنی نمی توان یافت که در آن امری به هستی بگراید و استقرار یابد و سکون اختیار کند ، چه به مجرد این که این چیز را به مدد صورت و نامش درک می کنیم ، متوجه می شویم که آن چیز دیگر است و صورت دیگری یافته و خاصیت دیگری به دست آورده است. پس هر حادثه ، حلقه ای ناپایدار در سلسله ی علل و اسباب است و بدانگونه که معلول علت پیشین بوده است ، خود علت معلول پسین خواهد بود و این حلقه های پی در پی ، زنجیر سلسه اسباب جهان اند و همین استمرار لحظات متوالی است که به اشیا پیوستگی ظاهری می بخشد و چنین می نماید که جوهر ثابتی در پس مظاهر ایستاده و پدیده ها را به خود متصل کرده است.

وجود یعنی مسخ و دگرکونی مراتب متوالی پیدایش و انهدام. همه ی اشیا محکوم بدین نظام دگرکونی است ، اشیا پدید می آیند یک چندی می مانند ، رشد و نمو می کنند و معدوم می گردند و تمام این فعل و انفعالات لحظه ای بیش در ابدیت نیست.

عدم جوهر ثابت

اصل عدم جوهر ثابت یا " غیر خود " نیز مربوط به دو اصل پیشین است. آنچه در فلسفه برهمنی بدان خود ( آتمان ) اطلاق می شود ، واقعیت لایتناهی برهمن است که در دو سطح عالم کبیر و صغیر منعکس است و واقعیت درونی انسان محسوب می شود و مانند رشته ای نامریی ، جمله ی کاینات را بهم می دوزد و سلسله ی مراتب هستی را بهم متصل می سازد و در عین حال اساس همه موجودات عالم است و آنرا برهمن گفته اند ، و برهمن همان " خود واقعی " یا ضمیر انسان یا " آتمان " است.

در آیین بودا بالعکس اشیاء و صور عالم از منشاء نامعلومی سرچشمه می گیرند و روانه می شوند و همچون رودی در جریان اند و به مقصد نامعلومی رهسپار. مساله اینکه اشیاء از چه پیدا شده اند و چه انگیزه ای سبب ایجاد آنها شده است و یا هدف عالی خلقت و آفرینش چیست ؟ ، در دین بودا مطرح نشده است. آنچه مهم است اینست که پیدایش است و نابودی ، تولد است و مرگ ، و بین دو لحظه ی گذرانی که آغاز و پایان و ابتدا و انتهای حیات انسان و موجودات جهان را تشکیل می دهد ، یک دنیا رنج و ناکامی و تلخی و پیری و بیماری و مرگ را باید متحمل شد. پس حال که ما هر جا می رویم و هر چه می کنیم با رنج مواجه هستیم و از چنگال آن خلاصی نمی یابیم ، بایستی مبدأ آنرا بجوییم و آنرا بشناسیم تا از آن آزاد بگردیم.

   بودا به این نتیجه می رسد که مبدأ رنج ، پیدایش و تولد است و چون پیدایش و تولد وجود دارد ، نابودی و مرگ نیز خواهد بود ، زیرا این دو همواره با یکدیگر قرین و متلازم و تفکیک ناپذیرند. عناصر و موجودات دایم در تغییر و تبدیل اند و چون همه چیز متغیر است و رو به زوال و نیستی می نهد و در واقع تغییر و تبدیل و رنج مترادف یکدیگرند ، پس چکونه می توان ثبات و آرامشی در این دریای متلاطم " سامسارا " به دست آورد ؟ و کجا می توان ایستاد و به چه پناه می توان برد ، در حالیکه همه چیز می جنبد و آنی از حرکت خود باز نمی ماند.

حال که انسان قادر به مهار کردن عناصر نیست ، یگانه راه گریز اینست که خود را از آنها بی نیاز بگرداند و از پلیدی های آنان دوری بجوید و از تماس با آنها امساک بورزد تا خود او ، محور چرخ گیتی بشود و در میان سراب هستی و گردش عناصر گذرنده ، ثابت و ساکن بنماید.

راست است که آیین بودا به اصل ثابت و " آتمان " اوپانیشادها توجهی ندارد و صانع و خالق را انکار می کند ، و یا بهتر بگوییم بدان توجهی معطوف نمی سازد ، ولیکن نمی توان گفت که معتقد به اصالت ماده و منکر " واقعیت " مطلق عالم است. زیرا آیین بودا جسم و ماده را هم با همان نظر می نگرد زیرا در این آیین جسم و روح هر دو به منزله ی مظاهر ناپایدار جهان اند.

پس " آتمان " یعنی مجموعه ی پنج گروه کیفیات گذران ، و پنج گروه " اسکاندا "[1] که با هم ترکیب می یابند و مظاهر شخصیت انسان و اشیاء را تشکیل می دهند ، بقاء و ثباتی ندارند چه به مجرد اینکه پدید می آیند فانی می شوند و واقعیت ثابت و اصل ساکنی وجود ندارد.

سلسله علل و معلولات

قانون سلسله علل و معلول را " پراتی تیاساموتپادا " می گویند یعنی " علیت متکی بر شرایطی چند " . این فرضیه یکی از پایه های اساسی آیین بودایی است و در اغلب رساله های کهن بودایی مورد بحث قرار گرفته است. در این رساله فقط به نه علت اشاره شده است ، آثار دیگر بودایی به سه علت دیگر یعنی شش زمینه ادراک که علت احساس اند و تاثیرات زندگی های پیشین که به صورت ترکیبات و تاثرات ذهنی موجودند و نادانی اشاره کرده اند. پس اگر سلسله علل را دنبال کنیم می توانیم بیافزاییم که علت آگاهی ، تاثرات ذهنی ناشی از تاثرات گذشته است و علت این تاثرات گذشته نادانی است.

حال می توانیم این سلسله دوارده علت را در جهت معکوس بررسی کرد. بدین معنی که اگر نادانی معدوم گردد تاثرات ذهنی از بین خواهند رفت و چون تاثرات ذهنی معدوم گردند ، آگاهی خاموش خواهد شد. اگر آگاهی از بین رود ، اسامی و صور نیز معدوم خواهند شد و به علت انهدام و بطلان اسامی و صور ، شش زمینه ی ادراک که پدید آورنده ی تماس حسی اند از بین می روند و چون تماس معدوم شود ، احساس نیز خاموش خواهد شد ، و اکر احساس از بین رود عطش و میل رو به زوال خواهد نهاد و اگر عطش و میل فرو نشانده شود ، دلبستگی نیز متعاقب آن خاموش خواهد شد و چون دلبستگی از میان رود ، میراث روانی انسان که محرک باز پیدایی است و مرتبه ی وجودی او را تشکیل می دهد از بین خواهد رفت و چون مرتبه هستی و " شدن " معدوم شود ، زایش و پیدایش هم خاموش خواهد شد. و اگر تولد از بین رود پیری و مرگ نیز معدوم خواهد شد و در نتیجه رنج و درد و اندوه نیز از بین خواهند رفت.

این سلسله دوازده علت را چرخ حیات نام گذارده اند. حال اگر این علت را بر حسب عناصری که از گذشته همچون میراث معنوی به ما منتقل شده اند ، و یا عناصری که در زندگی کنونی ما موجودند ، و یا عناصری که در سرنوشت زندگی آینده ما موثر واقع می شوند در نظر بگیریم چنین جدولی می توان ترتیب داد :

علل و عناصری که از زندگی های پیشین به ما منتقل شده اند :

-         نادانی

-         تاثرات گذشته

عناصری که در قید همین حیات موجودند :

-         آگاهی

-         اسم و صورت ( جسم و نفس )

-         شش منشاء ادراکات

-         تماس

عناصری که در قید همین حیات موجودند :

-         احساس

-         عطش و میل

-          دلبستگی

عناصر و عللی که مربوط به حیات آینده اند :

-         میراث روانی پیشین ، شدن ، مرتبه هستی

-         زایش و پیدایش

-         پیری و مرگ

نادانی

تعداد این علل چنان که گفته شد دوازده است و هر یک معلول علت پیشین و علت معلول پسین بشمار است و در آغاز این سلسله نادانی است. حال باید دید مفهوم نادانی در آیین بودا چیست ؟

مفهوم نادانی در آیین بودا در واقع ندانستن حقایق بودایی مربوط به رنج عالم و مبدأ این رنج و طریقی که منجر به انهدام آن می شود است. به عبارت دیگر این نادانی ندانستن موجباتی است که این سلسله دوازده علت را پدید آورده است. پس نادانی اشاره به نیروی جهان شناسی که موجب تکوین صور عالم بوده باشد ، نیست بلکه حقیقتی است تجربی که در قلمرو حیات خاکی ما قرار یافته است. این نادانی چهارگانه در مقابل چهار حقیقت شریف بودایی آمده است.

 

 

تاثرات ذهنی

بنا به فرضیه سلسله علل ، از نادانی ترکیبات ذهنی ناشی از تاثرات اعمال گذشته پدید آمده است. کلمه " سامکارا " ( سامسکارا ) مفهوم " پرداختن " ، " ساختن " ، " جور کردن " و " بهم آمیختن " را دربردارد. مفهوم کلی آن هم به معنی ساختن آمده است و هم به معنی ساخته شده ، هم صانع و هم مصنوع. " سامسکارا " را می توان از لحاظی مترادف با مفهوم " کارما " یا عمل دانست. آنچه به نظر انسان همچون جسم جلوه می کند در واقع تاثرات اعمال پیشین است که صورت یافته و تحقق پذیرفته اند و به شکل موجودی مادی درآمده اند. این مطلب مربوط به قانون " کارما " است. قانون " کارما " تعادل و توازن نظام اخلاقی جهان است که به موجب آن روح در سلسله مراتب بازپیدایی سرگردان است و به کیفر اعمال گذشته خود می رسد و از مرتبه ای به مرتبه ی دیگر برای تصفیه کردارهای پیشین خویش تجسم می یابد و به دنیا می آید و معدوم می شود و دوباره پدید می آید. اساس فرضیه و قانون " کارما " در " اوپانیشادها " توسعه یافته است و به طور قطع ماقبل بودایی است.

" کارما " چند قسم است و بر حسب آنکه " کارما " از جسم و گفتار و ذهن پدید آید آنرا کارمای جسمانی و کارمای ناشی از گفتار و کارمای ذهنی می گویند. ولی سرچشمه ی همه ی " کارماها " همان ذهن و آگاهی است و اگر کارمای ذهنی متوقف شود کارماهای دیگر اثری نخواهند داشت. در واقع هیچکس از کیفر کردار گذشته ی خود نمی تواند بگریزد.

آگاهی

آگاهی حلقه سوم سلسله ی علل است که از ترکیبات ذهنی پدید آمده است. هنگام مرگ در حالیکه عناصر دیگر چون جسم و احساس و ادراک معدوم می شوند ، آگاهی همچنان باقی می ماند و حلقه ی رابطه بین زندگی گذشته و آینده است. آگاهی هنگامی باطل می شود که سلسله علل قطع گردد و روح به " نیروانا " نایل آید. همان طوری که جسم انسان از عناصر مادی تشکیل یافته ، به همانگونه نیز آگاهی از عناصر معنوی و لطیف مرکب است و چون انسان درگذرد ، آگاهی ای که از اعمال گذشته و آگاهی های پیشین وی حاصل شده بود ، وارد بطن دیگری می شود و در آن رشد و نمو می کند و به سیر تکامل خویش می پردازد و مرتبه ی جدید هستی به وجود می آورد. در واقع اآگاهی نطفه ای است که از وجود پیری به جوانی منتقل می شود. آگاهی است که صورت و اسم یعنی جسم و روان را پدید می آورد.

اسم و صورت

حلقه چهارم این سلسله علل است. این لفظ مرکب در " اوپانیشادها " نیز به چشم می خورد ، ولی معنی آن در " اوپانیشادها " اشاره به تعینات و محدودیت هایی است که نقاب بر چهره ی آتمان می افکنند و همچون حجابی بین خالق و مخلوق جای می گیرند و مانع تجلیات حق می شوند ، درحالیکه در آیین " بودا " اسم و صورت یک مفهوم کاملا دیگری دارند و معنی خاصی یافته اند. " بوداکهوشا " در رساله " ویسودی ماگا " معتقد است که مراد از اسم اشاره به سه گروه احساس و ادراک و تاثرات دهنی است و غرض از صورت همان چهار عنصر و صور ناشی از آنها است.     

شش ادراک حسی

از " ناماروپا " ( اسم و صورت ) شش ادراک حسی به وجود می آیند که عبارتند از : پنج حس یا زمینه ی ادراک و ذهن. حال این شش زمینه ی ادراک یا به قول بوداییان شش " دروازه " با اشیاء عینی برخورد می کنند و تماس حاصل می شود ، چنانکه در سلسله علل منعکس است : " از شش حس ، تماس پدید می آید و از تماس احساس بوجود می آید. "

رابطه بین آگاهی و ادراکات چیست ؟ هنگام ادراک شییی ، آگاهی است که آن ادراک را تعقل می کند و هنگامی که مدرکات به شکل صور دهنی درمی آیند ، باز آگاهی است که به ماهیت آنها شاعر است و از کیفیات آنان یقین حاصل می کند. هر مرتبه آگاهی سه مرحله دارد : ایجاد ، توسعه و انحلال ، و به لحظه بسیار کوتاهی که در آن این سه امر متوالی تحقق میابند ، لحظه ی ذهنی گفته اند. 

تماس و احساس و میل

مراد از احساس حالات متضادی است که ما را به سوی خوشی و تلخی و کامیابی و ناکامی و غیره می کشاند. همین احساسات از سوی دیگر هستی بخش عطش و میل و حرص است. در آیین " بودا " عطش و میل را مبدأ و سرچشمه ی همه ی دردها و رنج ها دانسته اند. اگر آتش میل و عطش فرو ننشیند ، آدمی از گردونه ی مرگ و زندگی خلاصی نخواهد یافت و در اقیانوس " سامسارا " سرگردان خواهد ماند ، زیرا رنج و محنت از همین بلای پیگیر سرچشمه می گیرد. عطش و میل بر حسب اینکه یکی از مراکز حسی بخصوص موجب پیدایش آن شده باشد ، شش قسم است و با عضو حسی ای که باعث ایجاد آن شده است ، هم بستگی نزدیک دارد و بدان دل می بندد و علاقه می ورزد.

همین علایق و توجه به دنیای خارجی مظاهر ، سبب می شود که دلبستگی از عطش و میل به وجود آید ، ولی وجود دلبستگی ها مستلزم آنست که محرکی چون میل و عطش موجود باشد.  

مرتبه هستی و پیدایش

از دلبستگی ها مرتبه وجود پدید می آید و از مرتبه وجود ، زایش و تولد پیدا می شود و از تولد ،پیری و مرگ حاصل می شود. پس این دایره انتها ندارد و بمثابه حلقه بسته ایست که تا ابد در گردش است و آنی از حرکت دورانی خود باز نمی ماند.

نیروانا

" نیروانا " هدف ممتاز آیین بودا است. " نیروانا " یعنی فرونشاندن عطش تمایلات و گریز و آزادی از سلسله علل پیدایش ها و رنج جهانی و ساحل ممتاز و کمال مطلوبی که بر اثر طریق هشت گانه بودایی تحقق می پذیرد.

در تفسیر " نیروانا " بین ارباب تحقیق اختلاف نظر وجود دارد. " پوسن " آنرا مقام سرور و شادی و خاموشی و " موجودیت تصور ناپذیر " و " مقام تغییر ناپذیر " بیان کرده است. در بسیاری از آثار مقدس بودایی این مطلب را نزد بودا عنوان کرده اند ، ولی وی از دادن پاسخ مثبت همواره اجتناب ورزیده ، اینست که هرگونه تفسیری که از " نیروانا " در جهت مثبت و یا منفی بعمل آید نزد بوداییان کفر محض تعبیر خواهد شد.

" پوسن " معتقد است که از " نیروانا " دو قسم تعبیر شده است : یکی مفهوم گریز و آزادی از ناپایداری مظاهر جهان است و احتمال دارد که این مفهوم گروهی را به   این عقیده وا داشته باشد که به مثابه ی برهمن و آتمان اوپانیشاد ها، مراد از " نیروانا " ارتقا یافتن به مقام مطلق و جاویدانی و بقای سرمدی است، ولی در عین حال عدم اعتقاد و اعتنا به اصل ثابت و جوهر ساکن ممکن است پاره ی دیگری را به این نتیجه رسانده باشد که " نیروانا " انقطاع و خاموشی پدیده ها و سکوت محض است البته باید متذکر شد که بیشتر بودائیان مفهوم ثانی " نیروانا " را پذیرفته و حجت قرار داده اند.

" نیروانا " چنان که گفته شد سکوت محض است. و سکوت را به لباس اصوات نتوان آراست و آن را به هیچ عبارت و گفتاری مزین نتوان ساخت، زیرا آن بی رنگ و صفت است و رنگ ادراکات بدان تعلق نمی گیرد. " نیروانا " خود دلیل خود است. و تا کسی بدان مقام نرسیده و ارتقاء نیافته باشد، بحث در اطراف آن بی حاصل و اتلاف وقت خواهد شد.

" نیروانا " انتها و هدف غایی تعلیمات بودایی است و مستلزم آن است که جوینده ی حق ابتدا به واقعیت حق، بیدار شده باشد، مانند خود بودا که زیر درخت روشنایی ناگهان به واقعیت مطلق رسید و به قول بوداییان روشنایی محض در اعماق وجودش تابید و در حالی که شمع هوی و هوس دنیا، خاموش می شد، چراغ روشنایی حق در دل او می افروخت و پرتو بر سایه های تیره ی نادانی می افکند و لبخند اسرار آمیزی بر لبان مرتاض بزرگ نقش می بست. لبخندی که قرن های متمادی است که در تمثال ها و مجسمه ها و تصویر های بودا و |" بودی ساتوا ها " منعکس است و راز آن در دل هر بودایی واقعی متجلی است.

پایان


[1] " اسکاندا " در اصل به معنی ساقه ی درخت است و در فلسفه ی بودایی اشاره به پنج گروه عناصری است که جسم و روح را تشکیل می دهند. در دین بودا این پنج گروه جایگزین آیین آتمان اوپانیشادها گردیده است. پنج اسکاندا عبارتند از : جسم و احساس و ادراک و تاثیرات ذهنی و آگاهی.