عرفان مسیحی آلمان و فلاندرز

 

عرفان مسیحی آلمانی جنبشی درون گرا و مذهبی است . که در دوران گوتیک از قرن دوازدهم تا قرن پانزدهم به ویژه در زمان شکوفایی آن یعنی قرن سیزدهم و چهاردهم شکل یافته است . این بینش دینی همانطور که ازنام آن پیداست در سرزمینهای آلمانی زبان به وجود می آمد واز فروپاشی فرهنگ شهسواری درباری از سویی و پدیده هایی مانند بلایای طبیعی از سوی دیگرزمینه مساعدی برای انسجام عرفان مسیحی آلمانی گردید . و همین تحول اجتماعی بر اساس علوم دینی قدیسین مسیحی و حکمت مدرسی و عرفان نوافلاطونی پایه ریزی شد و قواعد دومینیکی به آن تکامل بخشید . این جنبش در ابتدا در صومعه در میان مردان و زنان روحانی رواج داشت اما به تدریج روحانیون خارج از دیر و افراد غیر روحانی را هم در بر گرفت . و عرفان زنان احسا سی و عرفان مردان نظری و شهودی بود . و از جمله زنان عارف می توان : مشتیلد اهل ماگدبورگ و هیلد گارد اهل بینگن اشاره کرد ونامی ترین عارف مرد این جنبش است که شاگردانی مانند زوزو و تاولر نام برد .

 

و هدف عرفان آلمانی این است که انسان را از حقیقتی که در باطن او وجود دارد آگاه سازد و او را به درون گرایی و آزادی رهنمون کند .

 

مایستر اکهارت

 

تعالیم اکهارت عرفان مسیحی آلمانی را از سنت رایج حیات باطنی در جامعه مسیحی ممتاز می سازد . و به دورنمای معنوی اواخر قرون وسطا عمق و رمزی تازه ای بخشید . و فهم عمومی از خدا را تقویت بخشید .

 

اکهارت در سال 1260 م زاده شد . و در جوانی وارد فرقه دومینیکن (  که تعالیم آن تلفیقی از فلسفه ارسطویی و الهیات ) گردید و تحت تربیت وتأثیر اساتید چون آلبرتوس کبیر و تومای آکوئیناس تحصیل پرداخت . آثار قدسیس توماس را نقل می کند و فسلفه نو افلاطونی با تفکرات و ذهنی شدید دینی او که  باریک اندیش و پژوهشگر وی سازگار است. و از طرفی پاکی و بی علاقه بودن به دنیا و علاقه او به ماوراءطبیعی و شوق عقلی و تجربه معنوی تا حد زیادی اورا به برداشت نو افلاطونی سوق داد . و این برداشت اورا تحقیر کامل تاریخ وتوالی آن و نوعی گرایش به خارج ساختن خدا از مخلوقاتش ترغیب کرد . و او بین الوهیت مطلق و نامشروط که ناشناخته است . و خدای حاضر در تجربه دینی او تمایز دقیقی گذارد . و این تمایز اساس اندیشه های اکهارت بود و برتمام مراحل عرفان آلمان تأثیر دارد .

 

نظریه وحدت وجود اکهارت

 

 در این مبحث برای درک و ملموس  بودن بیشتراین قضیه توضیحات خارج ازاین فصل ارائه می شود : اکهارت بر اساس روش و عرف فلاسفه ای مانند افلاطون و ارسطو وهم چنین به کمک تفسیر پیام الهی در کتاب مقدس بحثی درباره خداوند و آفرینش و به خصوص انسان مطرح می کند و حکمت اکهارت را نمی توان بسته توصیف کرد اکهارت به این نکته تأکید دارد که خداوند در عظمت مطلق بودن و وحدانیتش هیچ محدودیتی ندارد و به دلیل وحدانیت وجودی در انسان پدیده ای غیر قابل توصیف درارتباط بدون واسطه با خداوند وجود دارد که اغلب جرقه و بارقه ای کوچک نامیده می شود و انسان میتواند در طول زندگی خود از این طریق به این ارتباط تحقق بخشد . او می گوید : «انسان باید درهمه موارد در جستجوی خداوند باشد و این جستجو در همه زمانها و مکانهاو در نزد همه مردم و به هر طریق می تواند انجام پذیرد » و به این ترتیب ممکن است انسان در طی جریان دائم از پراکندگی در کثرت به وحدت و منشا اصلی باز گردد. وصالی که از این طریق بین انسان و خدا میسر می گردد همان وحدت عرفانی است که نزد اکهارت مهمترین اصل است و پایه و اساس نظریه پردازی اورا تشکیل می دهد . و این تجربه عرفانی از طریق شناخت و آگاهی و معرفت حاصل می شود و چنین معرفت و شناخت از طریق شهود و مکاشفه خلسه گونه برای انسان حاصل می گردد در اینجا دیگر صحبت از درک و مفهوم یک کلمه نیست و این وصال شهودی آمیخته به تفکر است . که از عقل فراتر می رود و حضور خداوند در جان به تجربه در می آید و شاگردان اکهارت شهامت آن را ندارند تا به بالاترین درجه وصال طی طریق کنند و بیشتر بر دو مرحله از مراحل سه گانه سلوک یعنی راه پاکی و را روشنایی تأکید دارند.

 

و این اندیشه های متعالی او که نهایتاً اورا در جرگه قائلین به وحدت وجود جای دارد . که تلاشی بی آلایش صمیمانه و روحانی عجین بود . فرآیندهای عقلانی ممکن است به کشف الوهیتی « محض » منجر شود . و این الوهیت می تواند به نیاز منطقی به نوعی انتزاع مشابه ازجانب نفوس تقدیس شده منجر شود و اشتیاق مابعدالطبیعی او که نشانگر تأثیر تمایل قلبی و میل عقلی اوست .واو ذهنی ترین مفاهیم را همراه با اشتیاق شدید یک عاشق بیان می کند .

 

آموزة خشک انفصال تام شهرت فراوان او در مورد بیانگر اشتیاق او در مود حیات معنوی است . و او بر این امر اصرار داشت که« اگر کسی می خواهد خدا را رویت کند نباید آنی به چیزدیگری توجه کند زیرا هر زمان که انسان دربند زمان و مکان و یا هرنوع خیال دیگری است و مادیات است نخواهد توانست خدا را درک کند و تنها کسی می تواند خدارا بشناسد که قبول کند همه مخلوقات هیچ اند» .و بازگویی خشن و یک طرفه از بنیان های خداباوری و تلاش او در ترسیم نمودارهایی ازامور غیر قابل کشف به حیلت باطنی مسیحیت خدمتی واقعی کرد . و هم ردیف عارفان خلاقی است که تجربه آنان از خداوند دیگرنفوس را تحریک کرده و ازطریق آنها آگاهی عمومی مسیحیان را تقویت گشته است .

 

رمز آلود بودن وجود الاهی و محبت لاهوتی

 

اکهارت تکیه مداوم بر این مورد داشت و غیر قابل تحقیق بودن ابعاد واقعی خدا احساس هیبتی ازخداوند را که اساس حیات معنوی است احیا کرد . و در مقابل این این امر نامتناهی یک محبت لاهوتی را معرفی نمود که « که همیشه حاضر است هر چند ما آماده نباشیم به ما نزدیک است هر چند ما از او دور باشیم » .و یقینا به واسطه لطف قابل کشف است آن چنانکه که از طریق تأمل عرفانی نیز قابل حصول است او می گوید : کسی که همچون قدیس پولس در حال جذبه به سر می برد و در همان حال شخص بیماری راکه محتاج کمک است می بیند بهتر از آن است که از حالت جذبه بیرون بیاید و محبت خود را با خدمت به شخص نیازمند نشان دهد .

 

عارفان آلمانی قرن چهاردهم  ( زوزو تاولر رویسبرگ  )

 

انگیزه شگرفی که در نتیجه آثار اکهارت در آنها پدید آمد و با تجارب معنوی یا ذوق خود آن نظرات را تعدیل کرده و به آنان گرمی خاص ببخشند . و راه گریز خود را از یک رشته صرفاً انسانی از تخیل و عاطفه را دریافتند . که هر دو آنها از فرقه دومینیکن بودند و تکریم و ستایش بیش از اندازه آنان از اکهارت که به عظمت شخصیت اکهارت و دل بستگی ای که او الهام بخش است دلالت دارد .

 

در نظر زوزو الاهیات اکهارت : آمیزه ای است از سنت راهبانه و خلسه ای که از ذهنی فوق العاده رمانتیک پر شور و فوق العاده نجیب می گذرد . و درنظرتاولر شاهد یک شخصیت فطرتاً اصلاحگر و واعظ هستیم که همان الاهیات اِکهارت را به سوی مقاصد خاص خود جهت داد . و یکی از بزرگترین عارفان مسیحی ،رویسبرگ اهل فلاندرز است که به نظر می رسد غالبا از نظریات اکهارت به عنوان ابزاری برای بیان تجربه های شخصی خود استفاده می کند ولی واقع گرایی و ذوقی که به آنها می بخشد از آن خود اوست .

 

فرقه دوستان خدا

 

این فرقه از تعالیم جدی و دشوار اکهارت تغذیه میکرد و مهد اهل مکاشفه و عارفان بود . و زوزو و تاولر مستقیماً و رویسبرگ غیر مستفیم با این نهضت مرتبط بودند . نهضتی بود که که هر دین شخصی و فعال آن زمان را وارد کرد . و همان گونه که گروه فرانسیسیان معنوی سعی در جاودانه ساختن تعالیم باطنی و شور و شوق قدیس فرانسیس را داشتند و عملا فضایی دینی فراهم آوردند که در سایه آن عرفان توانست رشد نماید .

 

1-این فرقه هم مانند فرانسیسیان معنوی مؤمن به کلیسای کاتولیک بودند و دوست داشتند با همین عنوان باقی بمانند .2- آنان در برابر سنت تجربه های بی واسطه از روح القدس را قرار دادند . 3- در تبلیغ و وعظ خود در جهتی آخر الزمانی بود . و این امر وابستگی آنها را به سنت پیشگوی آلمانی را که آغازگر آن هیلدگارد بوده نشان می دهد.  4- و انذار مردم به تبهکاری های بسیار و چشمگیرو گناهان آن زمان و به انتقام الاهی وعید می دادند . 5- طالب کسب صداقت و واقع گرایی مردم بودند و به زهد گرایی بسیار سختی عمل می کردند . 6-و آنها خودرا یک «کلیسای باطنی » متشکل از انسانهای معنوی تلقی کردند . 7- شکلی عرفانی از دین شخصی را مطرح می کردند که مبتنی بر ادراک « بارقه ای الاهی » یا ویژه ای خداگونه بود که در هر نفسی به ودیعت نهاده شده است . 8- و عقیده دیگر این فرقه کسانی که به تجربه خداوند دعوت شده اند « به انسانهایی فوق طبیعی و الاهی مبدل می شوند . و گفته شده است که که این انسانها به « مدرسه عالی تسلیم کامل » هدایت شده اند .

 

ودر این مدرسه رنج ها و ریاضتهای بسیار کشیده اند و خودخواهی آنها از بین رفته است . و 9 در آنجا شخص روح القدس را در درون خود احساس می کند .10- و بی واسطه نفس  را مورد تعلیم و خود قرار می دهد . 11-و در آموزه نور باطنی گروه دوستان خدا بر فرقه کواکر سبقت جستند . اما هیچ دین رسمی را نقض نکردند و احترام ویژه ای برای شعائر و آیینهای مقدس قائل بودند . 12-در میان اعضای این گروه خلسه مکاشفات و پیشگویی و باطن بینی مرسوم بود . 14- و نوشته های آنان تا حدودی تمثیلی و پیشگویانه و تا حدودی اعترافی و تعلیمی است و حول محور مشکلات و روان شناسی دور می زند . نشان می دهد که در حالی که برتأثیر تفکر فرقه دومینیکن غلبه داشت و جهت گیری و الهام بخشی گروه دوستان تا حدی در اختیار اعضای غیر روحانی .بود.

 

از رهبران غیرروحانی این گروه رولمن مرسوین تاجری اهل استراسبورگ بودکه تجربیات معنوی او در کتاب صخره های نه گانه مضبوط است که درشهر اُبرلند بوده است . و هم چنین کتاب استادکتاب مقدس تألیف شده تا نشان دهد تا یک الاهی دان بزرگ ممکن لست حقیقت ماورا طبیعی را از هر انسان مقدس اما عامی فرا گیرد .  نهضت دوستان در بعد عقلانی از اکهارت و در جنبه مکاشفه ای و پیشگویانه از عرفان آلمانی قدیمی تر کمک میگیرد.

 

راهبه های فرقه دوستان

 

راهبه های صاحب خلسه در این فرقه مارگارت ، و کریستینا اِبنُر ، در بین این نهضت خصایل قدیسه هیلدگارد را احیا نمود . و در کتاب« الاهیات آلمان» تعالیم معنوی که از این نهضت تغذیه کرده است . و عقیده نو افلاطونی یعتی گریز کامل از مخلوقات به منظور وصول به موجودی ابدی و نا مخلوق بر مبنای اراده و طلب در این کتاب مورد نفسی قرار گرفت . و از راه تمرکز قوای نفس بر حق متعال و تمرکز کامل و فارغ از خود بر مقاصد خدا و رهایی از خودخواهی و در ذات الاهی سهیم شدند و آرامش و شخصیت راستین خود را دریابد . و این آموزه استوار در بین دو صفت « سادگی و تعالی »و با اتصال به ماورا طبیعت و حرکت روان صورت عارفان گروه خدا رو آشکار می کنند . عرفانی توام با واقع گرایی معنوی و ذوق اخلاقی .

 

تاولر

 

تاولر در سال1300م به دنیا آمد . و در 15 سالگی وارد فرقه دومینیکن شد. و در خلال مطالعاتش در استراگبورگ  وکلن تحت نفوذ اکهارت قرار گرفت و مدت زیادی را در باسل مرکز عمده گروه دوستان خدا به سر برد . و بعد از آن به استراسبورگ مراجعت نمود و در سال 1361 م در آنجا از دنیا رفت .

 

 لوتر کشیش فرقه تونیک بود . ( این فرقه در اواحر قرن دوازدهم در خلال جنگهای صلیبی تشکیل شد بعد از این جنگها با مسیحیان ارتدوکس روسیه و غیر مسیحیان اروپایی فعالیت نظامی را سازمان داد و لباس سفیدبا یک صلیب سیاه رنگ روی آن مشخصه آنها بود ) . و این نهضت از طریق لوترتماس با سنتهای بزرگمعنوی جهان مسیحی را ادامه داد .

 

1-تاولر عرفان  فلسفی را  با شور روحانی در آمیخت. و موعظه هایش که از سویی نشانگر فرهنگ دینی است . 2-وابستگی بسیاری به افکار اگوستین ، قدیس برنارد ، قدیس توماس آکوئیناس دارد و بین ساده ترین تخیل دینی و والاترین اندیشه عرفانی در نوسان است . 3- او الوهیت را باگرمی جذبه در آمیخت .چرا که عمق مغاک الاهی را نمی توان با عقل نمی توان به دست آورد . 4-و عقیده داشت همه انسانها ی فروتن و خوب باید قادر باشتد در باطن خود با خود ارتباط داشته  باشند و هم چنین اعتقاد دارد که « چنین باز گشتی از سوی تو به سوی منشا اولیه ات به این معناست که مصاحبت با تکثرات عالم که در وجود آنها خدا را نیافته ای برای تو مانند جراحت است » و این امر مستلزم کناره گیری کامل از علائق شخصی لست .  5 و از نظر او آنها که حیات معنوی را انتخاب کرده بودند «قهرمانان » هستند و او از آنها « ذهنی خالی و فارغ از تشویش می طلبید که در نهان خود با همه قوایش در حضور خدا تسلیم کرده باشد ». 6- و تاولر در مورد کسی که به این امر واصل شده عقیده دارد « به قلب درونی او بسیار نظر می شود و خدایی خدا در نظر او از خورشید که با چشم آن را می بیند بسیار واضحتر و آشکارتر می گردد . » 7 و روش او آفاقی است و و او تجربه مطلق از خداوند را شگفت انگیزتر از عارفان دیگر از زمان اگوستین تا زمان خودش سخن گفته است .  و به نظر او دوست حقیقی خداوند کسی است که به خاطر دوستی با خدا زندگی دشواری را برگزیند . به خاطر رنج و درد ها به عطشی سوزان درافتد . و آدمی آرامش را در زندگی توام با درد و رنج داشته باشد . و آموزه انزوای مطلق را موجه می سازد .

 

راهب  زوزو

 

زو زو با ویژگی آشکارا انفسی و شخصی آثار خود تعادل لازم را برقرار سلخت . و او در بیوگرافی خود بدون محافظه کاری جریان زندگی باطنی خود را بیان کرده و او راهبی دومینیکی بود و عقاید اکهارت و نفوذ او در کتاب حکمت جاودانه  و کتاب حیات ( فلسفی ) مشهود است . و بعد از مرگ اکهارت مکاشفه ای از آن استاد سعید که  (نظرات او از سوی کلیسا سانسور شد ) بر او ظاهر شود . و نشان داد که در شکوه و جلال به سر می برد و روحش در خدا حلول کرده و خدایی گشته است . وشباهتهایی بین او و قدیسه مشتیلد و گرترود بوده است تا به اکهارت چرا که دیدگاههای نمادین او به کارهای احساسی و عاطفه گرایی پرشور بیشتر سازگارتر بود تا با آموزه خشک « الوهیت غیر قابل شناخت » اکهارت .و او از جوانی قلبی عاشق داشت و و از هجده سالگی زمانی که این تحول بر او روی داد بر اعمال دینی او حاکم بوده است . و او نیز دوست داشت همانند ریچارد رول دوست داشت شعله های پرشور و نوای ملکوتی را که روحش را می نواخت با اصطلاحات محسوس توصیف کند . آوازها و رقص ها ، گلها ، فرشتگان ، و همه متعلقات فضای رمانتیک انتزاعی ترین اندیشه های الاهیاتی اورا در مکاشفاتش به تصویر بکشد . و آرزویش رسیدن به یک حکمت جاودانی بوده است . و در مکاشفه های او که شاهد سرکوب تمایلات و عواطف سرکوب شده او هستیم و تمام تجربه های معنوی او به نوعی زهدگرایی سخت و شدید که درکتاب حیات او توصیف شده است . و این انجمن نظریه تأدیب جسمانی قرون وسطا یی راپذیرفته و برای مدت بیش از 20 سال به این شکنجه ها به خاطر عشق تن سپرد .

 

و او به  «مدرسه عالی تسلیم کامل » که در آن امر دشوار انفصال کامل معنوی تعلیم داده می شد دعوت شد که حیات عرفانی آنها زاهدانه و دلیرانه بود . که او به دلیل ناتوانی جسمی و تحمل سختی ها به این دعوت بی میل و ترجیح آشکار او رسیدن به یک « زندگی بی دغدغه » بوده است. و صراحت و سادگی او دردستنوشته های او بود آن را به یکی از گران بهاترین و جذاب ترین نوشته ها در سرتاسر قرون وسطا تبدیل کرده است . و ابتلائات بیرونی و درونی این « خادم بد اقبال حکمت جاودانه » نامید چرا که دچار وسوسه های تردید و ناامیدی شده بود و به راحتی به نفاق و بدعت و فساد اخلاق متهم شد . و به رغم خیر خواهانه ترین اعمال که انجام داده بود . برای او رسوایی به بار آورده بود و بعد از 8 سال به ندای درونی دریافت که زمان تعلم و شاگردی تمام شده است و اکنون « باید به همسایه ها خود بپردازد » ( یعنی زمان دستگیری و ارشاد خلق فرا رسیده است ).. وذوق زوزو  با شهرت همخوانی نداشت و در مقام واعظ با شهرت تاولر برابری نمی کرد ولی حرارت و شور و اشتیاق او شناخته شده بود و کاری که او کرد بسیاری از راهبه های راحت طلب را مراقبه شدیدتر باز گرداند و و راهنمای نفوس شد .

 

الیزابت استاگلین

 

 و در این میان او علاقه به یکی از دختران معنوی اش راهبه سوئیسی به نام  «الیزابت استاگلین » بود . و مکاتبات او با الیزابت در فصل آخر کتاب حیات نشان می دهد که حلقه ارتباطی که اعضای پراکنده گروه دوستان خدا را گرد هم می آورد چقدر زیباست . و الیزابت با مطالعه آثار اکهارت دیدگاههای خرد مندانه بسیار عمیقی دریافته بود . که با تفکر بسیار خوشایند بود . و آگاه بود که این آثار از عمق اندیشه او فراتر است . و او طی نامه ای به زوزو از او خواست که از تعالیم عمومی و عادی فراتر رود و به موضوعات مهم بپردازد .و پاسخ زوزو به او این چنین بود : که سعادت حقیقی در عبارتهای زیبا نیست بلکه در اعمال نیک است . و برای تو مناسبتر آن است که به مراحل ابتدایی حیات معنوی گوش دهی . ». و الیزابت از او خواست که که اورا هدایت کند . و به او گفت که من در اشتیاق حیات قدسی هستم نه واژه های حکیمانه ...   و زوزو اورا از تقلید روشهای خاص خود در تحمل ریاضت جسمانی منع نمود . و به تدریج راهی را که خود از طریق آن از مخلوقات گذر کرده بود و به خدا رسیده بود برای الیزابت بیان نمود و گفت : در پی تقلید ریاضتهای سخت پدر معنوی خود نباش خدا صلیبهای بسیاری برای تنبیه دوستان خود دارد از خدا می خواهم صلیبی دیگری بر دوش تو قرار دهد . و الیزابت در پرتو تعالیم اکهارت آن استاد قدسی و تعالیم نورانی دنیس و توماس آکوئیناس عزیز بود . و دریافت که تعالیم مدرَسی این مراجع با علاقه زرزو با ذهن شاعرانه و عاشقانه او تلطیف شده و رنگ دیگری گرفته است . و زمانی که الیزابت سئوال کرد خدا چیست ؟ زوزو در جواب گفت که او « وجود اصیل » است . و زوزو قطعه ای درتوضیح بیشتر خدا برای او می نویسد که در متن او برای تبیین خدا ازالفاظ زیبا و مفاهیمی زیبا از گل و برگ و کوه و سیارات و خورشید و از موجودات و چهار عنصر خاک و آب و آتش و هوا که اشکال گوناگونی به خود می گیرند و آدمیان و حیوانات پرندگان و ماهیان نظاره کن که چگونه همگی با صدای بلند ندا در می دهند :« ستایش و تکریم بر عظمت بی کرانی بادکه درتوست .و خدا را با بازوان کشیده روح و عاطفه ات در آغوش گیر و از او سپاسگذاری کن و اورا که سلطان با عظمت همه مخلوقات است ستایش کن .»

 

فصلهایی از کتاب حیات که در آنها این مکاتبات آمده به معیار عقلانی رفیعی گواهی می دهد که در بین اعضای انجمن دوستان خداوند وجود داشته است . و این اعتقاد راکه آنها صرفاً جامعه ای از پارسایان ساده یا خیال اندیشان احساساتی بودند رد کرد . و دین عرفانی آنها در تهذیب کامل و در عمل دشوار رسولی نیز نشان داد . و الیزابت استالین پنج سال قبل از پدر روحانی خود از دنیا رفت . کتاب حیات زوزو با بیان مکاشفه روح آزاد شدة الیزابت پایان می پذیرد که « روحش با نورانیتی خیره کننده می درخشید و آکنده از سرور ملکوتی بود . »

 

رویسبرگ

 

یکی از بزرگترین عارفان مسیحی که معاصر با زوزو و تاولر و تحت تأثیر افکار آنان بود . رویسبرگ ( 1293-1381 )زیر نظر دو کشیش زاهد فرهیخته در بروکسل تربیت یافت . و از کودکی با حال و هوای دین معنوی خو گرفت و نیمه اول زندگی خود را به عنوان کشیش جامع قدیس گودول سپری کرد . و او آرام و بی ادعا خود را با ذهنی غرق در خداوند دنبال می کرد . و زمانی که پنجاه ساله بود اشتیاق او برای انزوا و آرامش بیشتر او را به بیرون از شهر کشاند و مجمع کوچکی را بر اساس قواعد سیر و سلوک اگوستینی در سونیس بنیان نهاد و در آنجا مدت 38 سال در کمال آرامش زندگی کرد و در آنجا بزرگترین آثار عرفانی خود را نوشت.

 

تعالیم رویسبرگ

 

هیچ واژه ای جز کلمات خود او قادر بر بیان خصوصیت واقعی نیست . زیرا تعالیم او متضمن و ناشی از تجربه ای از خداست که فراتر از فرایند معمول ذهن است . که این نوشته های عرفانی در آن با اشعار مهم سهیم اند . یعنی با هر بار خواندن پرده از راز و حقایق برداشته می شود .  1-رویسبرگ می کوشد تا تجربه ای اصیل از « حقیقت » را توصیف کند . 2-زندگی معنوی را همواره یک حیات رو به رشد یا پیشرفت می دانست که این زندگی از سطوح عادی ادراک بشری آغاز می شود و تزکیه و نظم بخشیدن به همان زندگی طبیعی با همه انگیزه های حیوانی و منازعات اخلاقی اجتناب ناپذیرش باید ماده اولیه تقدس باشد .3-از نظر رویسبرگ آنانی که طریق محبت را پیش می گیرند باید در انجام وظایف بیرونی یا زندگی فعال همچون دیگر مردمان نیک باشند . الف )باید از خود رأیی بپرهیزند و غضب را با ملایمت فرو بنشانند . ب) برخوردی دوستانه و آماده خدمت گذاری و کمک مالی به دیگران باشند . ج) و همه این کارها را در حالی انجام دهندکه تنها به خدا تمسک و توجه دارند . د) و باید به فرامین کلیسا وفادار باشند .  4- دین که دارای مراسم جمعی و آیین بود از نظر اوارزش والایی داشت .  5- و تنها کسانی که اراده و احساسات خود را بدین نحو تحت تأدیب در آورده اند برای ورود به مرحله بعد که همان زندگی باطنی است که درآن عقل به نوبه خود ارتقا یافته و از روح القدس تغذیه کرده وکمال یافته است و اشراقی فراحسی را دریافت می کندکه « خدا نیست ولی نوری است که با آن در هرجا خدا را می بینیم .»  6 ورای این مرحله ، مرحله ، حیات عارفانه واقعی یا حیات «فوق اصیل » نفس خداجوست . که حیاتی « فوق عقل ، نه بدون عقل » است .

 

در نظر رویسبرگ قله رفیع حیات باطنی حالتی حاصل از لذتی توأم با سکون یعنی فنای کامل در آن هستی مطلق نیست بلکه برعکس عبارت است ازحیاتی بسیار پربار و کامل که در ظهور خود مستلزم حد نهایی طمأنینه و فعالیت است .و این حیات اغلب خودرا به شکل کامل در اعمال نیکو « به نحو عام »آشکار می سازد و در عین حال « در درون خود در آرامشی ناگسستنی و پایدار قرار دارد . » در این حالت چنین حیاتی تصویر ضعیفی از آن حیات و محبت الاهی است که عارف با رؤیت باطنی خود مشاهده می کند همچون رحمتی عام از زمین وآسمان جاری می شود و همه چیز را در بر می گیرد .با این حال «مطابق بساطت ذات خود ، همیشه با سکون و بی نشان است . » کار الاهی که هر کس باید در آن سهیم باشدرا با «سه اُقنوم خدا »  (مسیحیان،وقتی می خواهند درباره اشخاص تثلیث صحبت کنند،از کلمه اقنوم یا هیپوستاسیس استفاده می کنند. "هیپوستاسیس " واژه ای است که از فرهنگ یونانی،به الهیات مسیحی وارد شده است. این واژه در الهیات یونانی برای تعبیر از جوهری از واقعیت متافیزیکی نیز استفاده می شود.کلمه اقنوم به معنای شخص و کالبد و جمع آن اقانیم است، بنابراین اقانیم ثلاثه در اصطلاح مسیحیان عبارت است از پدر و پسر و روح القدوس).

 

 اقنوم به معنای یکسان می گیرد.و نیز آرامش جاودانی را که در سایه تأمل چشیده می شود با الوهیت یا وجود بسیط همانند می شمارد . و کلماتی که رویسبرگ به کار می برد با دو عنصر محبت و حیات جان تازه ای می یابند . و برای انجام این کار رویسبرگ محتاج آن عقل گرایی قرون اولیه و میانه مسیحیت بود استفاده کرد و عقل گرایی آگوستین ، دیونیسیوس ، ریچارد اکهارت و آکوئیناس که به وسیله آن شمه ای ازحکایت وصف ناشدنی را همراه یک اطمینان به ما انتقال می دهد .