Dionysius the Areopagite: On the Divine Names and the  Mystical Theology By C.E. Rolt

 

CHAPTER IV

 

ترجمه . حسین صفاری آشتیانی

 

 

فصل چهارم : خیر و شر

 

در باره " خیر" جمال" زیبائی" شر"

 

شر نه موجود است و نه در ذات مخلوقات است.

 

حال، می خواهیم " خیر " را که نویسندگان مقدس در باب ربوبیت، وجود متعالی الهی را خیر می نامند (آنطوری که به نظر میرسد) و به تعبیری آن را از کل آفرینش جدا میکنند و خیر را تحت خیریت قرار میدهند که عمل خیریتش را به تمام موجودات متجلی و میگستراند. زیرا همان طوری که خورشید بدون انتخاب و بی درنگ و بر اساس ذات وجودی اش به همه مخلوقات که قدرت دریافت آن را دارند نور می بخشد ، همین طور خیر، ( که فراتر از خورشید است و هم چنین از خیرکه از اسماء الهی است متعالی تر است) بر تمام مخلوقات متناسب با قدرت پذیرش و استعداد شان پرتوهای تجزیه  نا پذیر خیر خودرا اعطا میکند و به آنها عینیت می بخشد. همه موجودات روحانی از این طریق موجود شده اند و وظایف مقدس خود را آغاز کرده ند (اعم از فهم و ادراک) ، از این رو وجودشان دارای یک حیات فنا نا پذیر و فارغ از مرگ و هویت مادی یا تولد است و عاری از هر ناپایداری و تغییر و نارضایتی می باشد. و این آفریده شدگان روحانی درحالیکه بدون جسم مادی و مجردند برای ما قابل درک میباشند ، آنها دارای ذهن و ادراک ماوراءالطبیعی آند که ماهیت پنهان موجودات را از ضیاء نور الهی دریافت میکنند ، بر اساس سکون در خیرالهی که آن خیر، از آنها حفاظت و مراقبت میکند. واز  این طریق دارای وجود مبارکی میشوند که پیرو آن (طبق نیروی خیر) رسالت خود را که برای اعطای اوامر احکام الهی به انسان است را انجام دهند.

 

 

 

-1-

 

از جهت اوامر الهی ،  اتحادشان ، جایگاه دوسویه ، تفاوت های ممتاز و ویژگی های که سبب می شود از مرتبه پائین به بالاترین درجه ارتقاء پیدا کنند.

 

 مشیت الهی از عالم اعلا به عالم سفلی به تناسب قابلیت  ویژگی خاص تغییر ناپذیر متعلق به آنها را مقدر کرده و ازآن مراقبت و محافظت میکند ، پایداری در عالی ترین درجه برای پیروی از خیرو تمام ویژگی هائی دیگری که در کتاب ( ویژگی های نظامِ سلسله مراتب فرشتگان) شرح داده ایم. علاوه بر این منشأ و سرچشمه مخلوقات منسوب به سلسله مراتب فرشتگان ، تطهیر فرشتگان اشراق و ادراکات که کمال فرشتگان را کامل میکند ، خیر متعال است، از آنجا که به آنها وجود دارای خیرعطا نموده تا اسرار خیر را در خودشان آشکار کنند ، لذا این  بشارت دهنده آرامش بخش مثال نورهای درخشان در معابد و مکانهای مقدس آشکار میشوند . و در آن مقدسین، عقل مقدس ، و نفس انسانی و تمام فضیلتی  که در روح آنها وجود دارد از آن ذات متعالی خیر است. و بطور کلی  دارای وجود، خِرد و زندگی ابدی میباشند ، و میتوانند بوسیله نیروهای حیات فرشته ای و از طریق هدایت خیر بسمت منشأ بخشنده کل هستی صعود کنند و میتوانند ( مطابق با حد خود) در تجلیات که از منشأ خیر ساری و جاری است بهره مند و از موهبت بخشاینده مهربان (مناسب با جایگاهشان) فیض ببرند و به تمام مزیت هائی که درکتاب  " درباره روح " شرح داده ایم دست یابند.

 

بله این حقیقت باید گفته شود ، حتی روح های غیر استدلالی یا آفریده گان جان داری که در هوا موجودند یا در روی زمین می خزند و آنهائی که در آب زندگی میکنند یا دوزیستان و آنها که در خاک مستورند ، بطور کلی در یک کلمه تمام آنها دارای روح و جان و حس هستند . همه این مخلوقات بواسطه مشیت خیر متعال از روح و حیات برخوردارشده اند، و تمام گیاهان بواسطه وجود خیر است که به آنها حیات ، تغذیه و تکامل می بخشد. حتی هر موجود ی که هیچگونه حیات و جان ندارد از طریق خیر وجود یافته است .

 

3- و اگرخیر از همه مخلوقات والاتر است (که حقیقتا همین طور است) و هستی از ذات بی شکل خیر شکل میگیرد و فقط اوست که نیستی را به هستی و بی جانی به حیات واز بی عقلی به  عقل و بر اساس آن  خرد می  بخشد، به همین خاطر تمام صفات خیر را به روش سلبی بیان میکنیم و می گوئیم: تمام صفات خیر که ما توصیف میکنیم او مافوق تمام آنها است. و اگر خیر مقدس است و هیچ چیزی متعالی تر از او نیست، پس آنچه که مطلوب خیر نیست را با تلاش به طریق کنار گذاشتن همه امور ماسوی الله برای آرامش یافتن در خیر که متعالی تر از تمام هستی است میکوشیم.

 

 

 

 

 

-2-

 

 

 

4- به درستی که اساس و بنیان کرانه های آسمان ها ( چنانکه فراموش کردیم زمانیکه در باره سایر موضوعات مشغول بودیم به آن بپردازیم ) به منشأ خیروابسته است.

 

این عالم که نه کم میشود و نه زیاد و با نظم به حرکت گردش آسمان بیکران و نظام افلاک و ستارگان آسمانی که نور آنها همچون زینت آسمانی می درخشند هم چون ستارگان گوناگون در مدار خاص خود قرار دارند ، آن دو ستاره درخشان ، اجرام نورانی آسمانی هستند که کتاب مقدس از آنها به نام "عظیم" یاد میکند ، که به موجب آن ، روزها، شبها، ایام ، ماه و سال ، که ادوار زمان و رویدادهای زمانی را با آن دو ستاره عظیم ترتیب و انسجام می یابد توصیف میکند. همان طوری که خیر مطلق از عالی ترین و کامل تریت مرتبه اعلا که متعالی تر از همه افلاک وعالم سفلی و کل هستی را در احاطه خود دارد ، آن نور عظیم خورشید به تمام موجوداتی که استعداد دریافت آن را دارند می تابد و موجب حفظ و رویش و کمال آنها می شود ، خورشید حد و سنجش عالم نامتناهی است، اصل و ارکان عدد و هندسه آن است ، حقیقتاً این خورشید عظیم تابان و همیشه درخشان تصویر قابل مشاهده ای از خیر الهی است ، نهایتاً بازتاب عمل خیر است که خورشید به تمام موجوداتی که میتوانند نور در خور خود را دریافت کنند متجلی می شود ، و کاملا از آن ها مراقبت و محافظت میکند و در سراسر جهان عینی پرتوهای تابش خود را می گستراند . و اگر موجودی نتواند از آن بهره گیرد این به دلیل نقص یا قصور توزیع تابش نور خورشید نیست ، بلکه آن موجودات استعداد کافی برای بهره مند شدن از آن نور را ندارند ، زیرا محققاً نور به چنین اجسام میتابد و از روی آن عبور میکند و هیچ موجودی نیست که خورشید نتواند به تناسب استعداد دریافت آن موجود نور خود را به او برساند. بله آن نور به رشد و رویش و تغذیه گیاهان حیات می بخشد،  و ازآن ها برای تجدید حیات ،  تکامل و رسیدن به صورت اصلی مراقبت میکند. و نور اصل قیاس عددی فصول و زمان دنیوی است ، چرا که عینًاً همان نور که در بیان الهی حضرت موسی مشهود است واقعاً همان اولین دوره سه روزه ای که در آغاز زمان بود را نشان میدهد. و همان طوری که خیر همه موجودات را بسمت خود هدایت میکند ، یک نیروی جاذبه عظیمی است که تمام موجودات در آن متحد و غوطه ورند ( همان طوری که ربوبیت خداوند متعال منشأ وحدت است ) و آن که همه موجودات او را به عنوان اول و آخرو نیروی انسجام خود طلب می کنند، و خیر( چنان که کتاب مقدس می گوید)  از آن جائی که همه موجودات را او آفریده است ( از آن جهت که علت کمال موجودیت هستی است) و  رزق و امرار معاش از خزانه بیکران نامتناهی خود اعطامیکند ومحافظت مینماید و در نهایت تمام موجوداتی که دارای عقل و خردند با اشتیاق در جستجوی او هستند ، آنها که دارای ادراک اند بدنبال معرفت او هستند و آنان که قوه درک ندارند با حرکت مادی و غریزه حیوانی خود به دنبال او می باشند ، و آنها که حیات ندارند و فقط موجودند بواسطه میل ذاتی خود در این امر شرکت دارند ، حتی نور         ( همان طور که نورش مشاهده می شود ) که تمام موجودات را در بر میگیرد و به خود جذب میکند، چه آن هائی که نمایان می شوند و چه آنان که می رویند و آن دسته که از نور او گرما میگیرند و چه آن گروه که صرفا از تابش آن بقا می یابند، و چون آن نور تمام موجودات وعناصر پراکنده جهان را جمع میکند و متحد می سازد از این رو خورشید نامیده می شود .

 

 -3-

 

 

 

و تمام موجودات مادی در طلب خورشیدهستند تا به نور برسند و حرکت و به تکامل برسند و از آن نور گرما بگیرند و توسط نورِ آن موجودیت پیدا کنند .

 

من نمی گویم ( آن طور که در مورد اسطوره های باستان تصور می شد) که خورشید خدا و خالق جهان است، و جهان مرئی را تحت مراقبت ویژه خود قرار میدهد بلکه می گویم که: خداوند متعال خالق هستی است و موجودات نامرئی ( خورشید که خود مخلوق خدا است ) که به وسیله خورشید آشکار می شوند حقیقتاً قدرت قادر متعال نامتناهی را نمایان می سازد .

 

5- اما در " الوهیت نمادین " به این امور می پردازد .

 

در این جا میخواهم مفهوم " نور" معنوی را شرح دهم ، نور معنوی متعلق به خیر است و خیر، نور معنوی باریتعالی نامیده می شود ، او هر ذهن آسمانی را مملو از نور و تمام جهل و نادانی که در قلب آن ها منزل کرده را پاک می کند و به آن نور الهی تجلی می بخشد وچشم ها را از غبار جهل و نادانی پاک و دیدگان آنان را که به سرعت بسته شده بود رامی گشاید  ابتدا با نور ملایم و سپس ( وقتی آن نور ملایم را تجربه کردند بیشتر طالب آن نور می شوند) نور خود را در مقیاس وسیع تر و با درخشش فراوان به آنان اعطا میکند و " چون همواره شیفته آن نور هستند " مطابق با وسعشان فیض می بخشد.

 

6- و چون خیر مافوق تمام نورها و منشأ و سرچشمه تمام پرتو های درخشان است نور معنوی نامیده می شود ، خیر نور سرشار خود را بر تمام ذهن و عقل و هوش جهان هستی و به درون آن متجلی میکند، تمام نیروهای روحانی را احیا و همه را در بلندای متعالی اش می پذیرد ، و ساده تر بگویم این یک حالت ذاتی خیر است که کل ارکان اصلی نور را در بر می گیرد که نمونه متعالی نور است و در عین حال خود منشأ وسرچشمه نور است و فراتر از آن  و از نظر زمان مقدم بر آن است ، همه مخلوقات روحانی و عقلانی را با هم پیوند و در یک واحد متحد میکند، چنانکه ازهر نادانی و جهالات پاک می شوند، در این مقام وجود نور معنوی به آن هائی که به اشراق رسیده اند به کمال می رسند و به سوی حقیقت هدایت می شوند، بله آن ها را از اعتقادات گوناگون گمراه کننده نادرست خود متحول می شوند و به اتحاد می رسند ، یا بهتر بگویم تصورات منسجم از شناخت و در  یک حقیقت ناب آن ها را سرشار از یک نور وحدت بخش می کند.

 

7- این خیر توسط نویسندگان کتاب مقدس حسن و زیبائی ، همانند محبت و محبوب ،و یا سایرعناوین الهی که گویای رحمت و عدالت اوست توصیف شده است . در این جا بین حسن و جمال تفاوتی است ،

 

زیبا صفت است و چیز هائی را که دارای آن هستند شامل میشود ، ولی زیبائی صفت کلی است که تمام

 

-4-

 

 مخلوقات از خیر زیبا هستند. فقط ذات جمیل خداوند متعال جمال نامیده میشود زیرا ویژگی که به هریک از مخلوقات مطابق ماهیت[1]  آن موجود از سرچشمه خیر همانند پرتو های نورانی  به آنها اعطا میکند و سبب هماهنگی ، وفاق و شکوفائی آنان میشود، و به موجب همین نور همه مخلوقات را به سیر الی الله دعوت میکند ( از این رو نام جمال از آن اوست)، از این رو است که تمام مخلوقات باهم  بر اساس رابطه دوسویه قرار دارند. و به این دلیل زیبا نامیده می شود چون او زیبای کل است و بیشتر از زیبا و کمال حُسن است ،  زیبای تغیرناپذیر و مبری از تولد و مرگ رشد یا زوال است اینطور نیست که در یکی حُسن  ودر دیگری قبح باشد،زمانی باشد و زمانی نباشد ، با یک قوم رابطه زیبا داشته باشد با قوم دیگرهیچ رابطه ای نداشته باشد ، یا اینکه خیر، در یک مکان باشد و در مکان دیگر نباشد،( برای برخی محبت و برای برخی بی محبت باشد ) نه، برعکس اودرخود بی همتا و فی نفسه جمال نامتناهی است و قبل ازهمه و منشأ زیبائی هرچیز زیبا است .او علت العلل تمام مخلوقات ماوراءالطبیعی و تمام مجودات  متعلق دنیوی میباشد. و وجود هر موجودی از این خیر تجلی یافته است، و از این خیر الهی هر نوع از مخلوقات در وجود خود به طریق خاص نوع خود بهره مند شده است. و جمال خداوند موجب همسازگاری و همدلی موجودات است.و توسط همین جمال الهی است که همه مخلوقات باهم متفق می شوند او آغاز و علت خلق هستی و حرکت جهان و مراقب تمام مخلوقات در موجودیت خود و علاقمند به ماهیت خویش. او محبوب و معشوق و هدف غائی مخلوقات است ( این اشتیاق خودِ خیر است که موجب آفرینش هستی میشود) این نمونه به روشنی نشان میدهد که زیبا همان خیر است ، از آنجائی که آفریده ای در عالم وجود ندارد که از تجلی خیر نباشد . علاوه بر این میتوانیم به جرأت و یقین بگوئیم که خیر در عدم نیز موجود است ، و وقتی صفات را بطریق سلبی بیان میکنیم ، منظور ذات خداوند متعال است. پس این خیر یگانه وزیبا در واحدیت خداوند است که علت تمام زیبائی و خیر موجودات است.بنابراین هستی وتمام مخلوقات در آن موجود می شوند ، به این معنی که ، تفاوتها، ماهیت ها ، تفکیک ها ، شباهت ها، عدم شباهت ها ، اشتراکات بین موجودات مختلف ، تمایزات ماهیتی که هر نوع ویژگی خود را دارد که قابل ادغام با دیگر نوع نیست ، مشیت های مافوق، وابستگی های متقابل ، واکنش های فرعی ماندگار ، همه هویت و ماهیت خود را حفظ می کنند. از این رو ارتباط همه موجودات به تناسب قوای مربوط به خود ، هماهنگی و همدلی ( که قابل ادغام نیست) و سازگاری با کل جهان برقرار می شود. بدین صورت آمیزش عناصر موجود درآن و پیوندهای فنا ناپذیر موجودات بی وقفه روند باز آفرینی و تسلسل وراثت هر نوع ، در ذهن ، روح و جسم بر قرار است ، زیرا همه در آن دارای سکون و حرکت هستند و بالاتر از سکون و حرکت ، هر یک در عرصه قوانین و ماهیت طبیعی خود فرایند انتقال نسل خود را ادامه می دهند.

 

8- روح های آسمانی را به عنوان روح های در حال حرکت بیان کرده اند به طریق دایره ای، وآن اتحاد با جمال و خیر از ازل تا به ابد تجلی دارد. به طریق هدایت مستقیم ، هنگامی که آنها با لطف الهی رهنمون می شوند و از طریق آن به محبوب می رسند.

 

به طریق حلقه ، زیرا حتی زمانی که از مرتبه زیرین به لطف الهی رهنمون هستند ولی در ماهیت دنیوی  بدون تغییر خود باقی می مانند و بی وقفه به دور جمال و خیر که تمام هویت و موجودیتشان از آنجا

 

پدید آمده است حلقه می زنند .

 

9 -روح دارای:  

 

الف . یک حرکت دایره ای است ، یعنی یک درون گرائی و اتحاد تفکرات قوای معنوی خویش خارج از موجودات که به یک نوع دگرگونی پایدار دست می یابد و او را از کثرت بیرونی ، ابتدا به درون خود به جمع میرساند[2] ، و سپس (بعد از دست یابی به این اتحاد) آن را به اتحاد با آن نیروی وحدت کامل متحد می کند. و به این صورت به زیبائی و خیر هدایت می شود که فراتر از همه موجودات است و آن یگانه بی آغاز و بی پایان است .

 

ب . روح هر گاه (به تناسب ظرفیت خود) با حرکت حلقه ای سیر می کند ، نه تنها با اتحاد خاص وجودی خود بلکه با روند برهان عقلی و اتحاد با اعمال پیوسته عارفانه به شناخت حقایق الهی می رسد.

 

ج . در حرکت روح به طریق مستقیم ، درون گرائی در خویشتن برای اتحاد با وحدت معنوی نیست (همان طور که گفته شد آن مربوط به حرکت دایره ای است) بلکه در محیط اطراف خود حرکت دارد و حتی از جهان بیرونی مانند انبوهی از نشانه های رمز گونه به سمت وحدت یگانه بوسیله اعمال ، تعمق و تفکر می کشاند.

 

10- این سه حرکت و حرکت های مشابهی که ما در این جهان مادی درک می کنیم و (بسیاری قبل از این ها) ماندگاری فردی ، سکون و زمینی بودنِ اعمال  ثمربخش هر نوعِ از موجودات و علت غائی آنها در زیبائی و خیر است که فراتر از سکون و حرکت است ، آن همه سیر و سکون از کدام ، در کدامین و به کدام و به خاطر چه و از چه طریقی تجلی پیدا می کند ؟ پاسخ می دهم : از ا و از طریق او که همه هستی و حیات، نفس و روح متجلی می شود ، و از این رو ، در عرصه عظمت و اهمیت طبیعی هر دو مقیاس کوچکی و بزرگی یکسان هستند، و در واقع تمام موجودات به تناسب و با تظمی دقیق مطابق نوع خاص خود در یک کل ، همزیستی دارند، در حقیقت این کل که هم یکی است و هم بسیار در این کل با هم مجتمع اند، وحدت هائی[3] که کل کثرت و کمالات افراد کُل ها را در : ویژگی، تعدد، محدود و نا محدود، ادغامها و تمایزات و همه متناهی ها و نا متناهی ها ، حد و مرزها، مقام و مرتبه ها و استعلاها را تحت احاطه خود دارد، عناصر و اَشکال کُلّ وجود تمام نیرو ها، همه فعالیت ها، شرایط ، ادراک، عقول، شهود، توهم و هیبت، فهم ، ارتباط و وصال و در یک کلمه تمام آنچه که در وجودشان هست، در زیبائی و خیر نیز هست و از آن زیبا و خیر ناشی می شود، و به همین دلیل است که با اشتیاق به سوی زیبائی و خیر در حرکت اند. و محافظت می شوند، و به همین دلیل جمال و خیر اصل و منشأ آفرینش است. این یک نمونه و علت مادی و یا علت غائی است ، به طور خلاصه ؛ آغاز ، مراقبت ومحافظت ، پایان ، یا (به طور کلی) تمام مخلوقات که موجودند، از جمال وخیر ناشی شده اند . تمام ممکنات که تجلی یافته اند یا عینیت نیافته اند و در ذات متعال حضور دارند نیز د ر زیبای و خیر موجودند. این آغاز و هدف متعالی کل هستی است ، همان طور که کتاب مقدس می فرماید: حمد و سپاس برای او که همه موجودات از او، و از طریق او، و به سوی اوست ، او که عظمت و جلالش نامتناهی است . آمین.

 

بدین صورت است که همه مخلوقات باید طالب و مشتاق جمال و خیر باشند و به آن عشق بورزند. در حقیقت ، به خاطر پائین بودن مرتبه موجودات ، اشتیاق جذب و آرزوی ترفیع مقام و مرتبه دارند، و کسانی که در مرتبه همانند هستند، صمیمیت و همدلی از طریق ارتباط متقابل را طالبند ، و آنان که فضیلت و مزیت برتری دارند به لطف و مشیت الهی به مرتبه زیرین خود عشق می ورزند، و هریک به علت پیوستگی و انسجام به خود اشتیاق دارد، همه مخلوقات با عشق و شوقِ وصال به  زیبائی و خیر در حرکت اند، تا فعل جسمی و ارادی را برای این مهم شکل دهند.

 

با استدلال حقیقی به جرأت تصدیق می کنند که خالق مخلوقات ، خود عاشق مخلوقات است، کل موجودات را می آفریند، به کمال میرساند و از آنها مراقبت و محافظت می کنده آفریده شدگان را هیچ امری به جز عشقِ بی کران به خدای متعال جذب و مجذوب نمی کند. در حقیقت ، اصلاً و ابداًعشق الهی چیزی جز خیر نیست ، خیریتی که عاشق خیر است و آن اشتیاق خیر است که هستی را می آفریند ، و هر موجودی کاملاً در خالقِ خیر حضور دارد و به هرموجود زنده[4] امکان تولید مثل برای فراوانی نسل درعالم هستی تفویض نموده است.

 

11- کسی فکر نکند وقتی به طور جدی در مورد اشتیاق صحبت می کنیم با کتاب مقدس در تضادیم. به نظر من این برداشت ها غیر منطقی و جاهلانه است که عبارت را چنین معنا می کنند، واین طریق نه تنها برای آنان که آرزوی بینش و بصیرت در مخلوقات الهی را دارند نیست بلکه بیشتر کسانی هستند که به جای اینکه سخنان بیهوده را نشنوند و خاموش کنند گوش می کنند و مایل نیستند بدانند که قصد و غرض چنین عباراتی چیست ، و اینکه چگونه باید آن را با اصطلاحات دیگر شرح و اصلاح کنند، بلکه همان احساس را واضح تر بیان می کنند . چنین افرادی تحت سلطه عناصر غیر منطقیِ جاهلانه و خطوط هجا و عبارات نا مفهوم قرار دارند، که با روح آنها همساز نیست اما از لبانشان سخنان بیهوده نامشروع و خلاف شرع شنیده می شود، مثلاً " عدد 4 برابر است با 2+2 " یا خط "راست" را " خط مستقیم" یا  "سرزمین مادری" را " سرزمین پدری" یا به همین ترتیب برای تعویض اصطلاحات دیگر که در زبانهای گونگون مفهوم یکسانی دارند .

 

لازم است برای درک صحیح حقیقت از عناصر هجاها و عبارات و اصطلاحات و کلمات نوشتاری به عنوان کمک به حواس خود استفاده کنیم از آنجائی که برای حواس ما به همراه اموری که درک می کند بعضاً غیر ضروری است، اما وقتی روح ما به وسیله نور معنوی به سمت امور روحانی سوق داده می شود، دقیقاً که قوای ذهنی معنوی نفس ، خداگونه می شود ، در محیط تاریک و مبهم پرتوهای بی نظیر نور را مشاهده می کند. حال وقتی که ذهن از طریق امور حواس احساس شوق و اشتیاق میکند که با تفکرات معنوی به سیر صعودی قدم می گذارد. اکنون بیشتر از هر زمان به ارزش ادراکات خود پی می برد که به کمک آنها به ساده ترین شکل و واضح ترین کلمات اموری هستند که به وضوح دیده می شوند. زیرا وقتی موضوعات حسی مبهم باشند ، خودِ حواس نمی تواند پیام را به طور واقعی درک و به ذهن انتقال دهد. اما نباید تصور شود که فرمایشات کتاب مقدس را کنار گذاشته ایم . باید کسانی که عنوان

 

" اشتیاق" را ملامت و سرزنش می کنند به آنچه که کتاب مقدس می گوید گوش فرا دهند : عشقِ اشتیاق به او، حافظ تو می شود، ستایش او به تو ارتقاع می بخشد، هنگامی که تو او را در بر می گیری به تو عزت می بخشد، و بسیاری از این نمونه ها در کتاب مقدس وجود دارد که گویای اشتیاق است .

 

 

 

12- بعضی از نویسندگا ن ما درمورد موجودات مقدس عنوان "پیشگو" را به جای"عشق" درنظرگرفته اند. قدیس اگناتیوس[5] می نویسد : او کسی است که آرزو می کند به صلیب کشیده شود. و در" مقدمه" کتاب مقدس آمده است ، یکی را پیدا خواهید کرد که در حکمت الهی از آن گفته باشد . من اشتیاق جمال اورا داشتم پس از این عنوان " اشتیاق" هرگز ابائی ندارم ، و نگرانی و ترس آن را ندارم که کسی در  باره آن چیزی بگوید ، گویا نویسندگان مقدس عناوین " عشق" و "اشتیاق" را به یک معنا در نظر گرفته اند اما ترجیح می دهند وقتی از عنوان آشتیاق در مفهوم آسمانی آن صحبت می کند، به خاطر  تصورات نا مناسب چنین کسانی آن را مناسب جهان مادی توصیف کنند . در حالی که عنوان حقیقی اشتیاق نه تنها توسط ما بلکه حتی در کتاب مقدس نیز به کار برده شده است ، بشر ( اتفاق نظر ندارد که عشق را به خدا نسبت دهد) با میل خود به مفهوم جانب دارانه مادی، ویژگی مجزا که  نه تنها برای اشتیاق واقعیت ندارد بلکه تصویری عبث و بی ارزش از اشتیاق واقعی می باشد، یا بهتر بگویم به انحراف منجر می شود . چون بشر نمی تواند به سادگی  عشق الهی را دریابد.

 

 

 

بنابراین به جهت همین نقصی که بیشتر آنها دارند ، از حکمت الهی تا زمان رفع آن نقص ، جهت هدایت و ارتقا شناخت حقیقت از عنوان "عشق" استفاده می شود و از طرف دیگر غالبا این امکان وجود دارد که اساس ذهن آدمی بر مبنای درک قضیه هائی است که دور از دسترس می باشد ، مثل کلمه مبالغه آمیز که برای احترام در مورد خودمان استفاده می شود ، یکی می گوید "عشق تو" برای من مانند عشقِ به زنان می ماند، اما کلمه عشق برای کسانی که به طور کامل و صحیح به فرمایشات کتاب مقدس گوش فرا می دهند همان است که توسط نویسندگان مقدس در مکاشفه الهی " اشتیاق" معنا شده است و این به معنای اتحاد قوای ذهنی و انسجام و آمیختگی خاص در زیبائی و خیر است. ذهن هر موجود زنده به خاطر وجود جمال و خیر الهی است و از این مبداء متجلی می شود و به همین مبداء نیز پایان می یابد و همه موجودات با یک نظم با هم ارتباط متقابل دارند . آنها که در عالی ترین مرتبه هستند به سوی پائین ترین مرتبه سیر می کنند تا برای آنان که در جستجوی مرتبه عالی تر هستند راه صعود را هموار کنند.

 

13- و کسانی که به عشق و اشتیاق الهی دست می یابند به وجد و خلسه ای نائل می شوند که آن را فقط برای خود رواندارند ، بلکه فقط قصدشان محبت و عشق به خداوند است . این قاعده اخلاقی توسط مخلوقات عالی مقام از طریق مشیت الهی برای سالکانی که در مقام پائین تری هستند اعطا می شود و توسط افرادی که از طریق پیوند متقابل آنها را با هم هماهنگ و متحد می کند و از طریق گرایش به شوق و عشق الهی سالکان را در سیر صعودیشان به عالی ترین مقام هدایت می کنند و از این رو "پولس نبی) به وسیله عشق الهی که از نیروی  وجد به آن رسید با سخنان الهام گرفته می گوید : من زنده ام و زندگی می کنم اما نه بلکه عیسی مسیح زنده است و در من زندگی می کند . محبوب واقعی او بود و در کنار خودش نزد خدا و حیاتش در اختیار خودش نیست، بلکه عشق و زندگی او برای محبوب و اشتیاق به اوست" و ما باید به جرأت قبول و تائید کنیم که خالق هستی خود با عشق و اشتیاق به عالم هستی عشق می ورزد و بیش از حد مشتاق رساندن خیر خود به جهان است و با سرشار کردن مشیت و لطف و رحمت خود به تمام موجودات که موجودند و مجذوب خیر و عشق و اشتیاق اویند عطا می کند . ذات متعال و نیروی جذبه و عشق که در ذات اواست به درون قلب تمام موجودات زنده ساکن می شود ، ازاین رو حکیمان او را "حسود" مینامند زیرا او با شور و شوق وافر خیرش را به عالم هستی می بخشد و همین طور تمام مخلوقات را به طوری شیفته و مجذوب خود می کند تا با جان فشانی و اشتیاق فراوان آرزوی او را داشته باشند و خود را غیور می نمایاند. از آنجا که همیشه در مورد مخلوقاتی که در آرزوی اویند غیرت دارد و همین طور نسبت به مخلوقات خود و مراقبت از آنها بسیار غیور است . به طور خلاصه ، هم اشتیاق متعلق به جمال و خیر است و هم هر موجودی منشاءاش از او است و به همین دلیل، به واسطه وجود جمال و خیر است که مخلوق وجود دارد و موجود شده است.

 

-9-

 

 

 

 

 

14-  اما چگونه است که نویسندگان مقدس الهی، گاهی به عنوان، عشق و اشتیاق و گاهی به عنوان منظور وهدف این گرایش ها صحبت می کنند؟ پاسخ آن است که در حالت علت و آفریننده و به وجود آورنده، خلق نشان داده می شود و درحالت دیگر او تجلی خود را آشکار می کند. حال دلیل اینکه از یک طرف عین موضوع شناخته می شود و از طرف دیگر از مفهوم آن درک می شود این است که چون در واقع او به سوی خودش  حرکت و خودش را به سمت خودش می کشاند  از این رو از یک طرف او را که در جمال و خیر بودن ، هدف عشق و اشتیاق، می نامند، و از سوی دیگر اشتیاق و عشق را نیروی انگیزشی، برای هدایت و جذب تمام مخلوقات به سوی خود که تنها غایت جمال و خیر است در نظر می گیرند. در حقیقت او خود به عنوان یگانه متعال که افاضه نعمات و الطافش را برهستی متجلی می سازد. به مفهوم ساده تر اشتیاق در خیر، تجلی حرکت وافعال خیر بر آفریدگان از خیر سرشار و افاضه می شود و بار دیگر به خیر، باز می گردد. در اینجا اشتیاق وعشق، ذاتِ ازلی و ابدی خود را نشان می دهد که در یک ، دورِ، دایره ای برای خیر، از خیر، در خیر، و به خیر، در یک ، دَوَرانِ، بی نقص و منظم بدون تغییر به مرکز خود یا در جهت آن دائماً پیش می برد و ادامه می دهد و به خود باز می گرداند. این را آغازگر بلند آوازه ما با الهام الهی در سروده های شور و شوق و عشق بیان کرده   است، که نقل آن برای حُسن ختام این بحث خالی از لطف نیست

 

 15- کلماتی از سروده های مقدس از قدیس هیروتئوس در باب اشتیاق.

 

اشتیاق( در خدا یا فرشته، روح، زندگی حیوانات یا طبیعت) باید به عنوان یک نیروی متحد کننده در نظر گرفته شود که برای پیوند مخلوقات برتر جهت مراقبت از آنها که در مرتبه پائین اند همدلی متقابل برای تکامل منتقل میکند، و به یک معنا، اشتیاق، درسیر نزولی اش به سوی آنان که در مرتبه زیرین اند حرکت می کند، تا آنان را به وسیله پرهیزکاری و تقوا به مقام عالی هدایت کند.

 

16 -از همان کلمات و همان سرودها ی " اشتیاق

 

از آنجائی که به ترتیب اشتیاقاتِ متعدد از واحد یگانه ناشی می شود، و به درستی توضیح داده ایم که اختیار و عمل به اشتیاق که سرچشمه اش خدای یگانه است چیست. و در جای خود توضیح داده شد که درک وعمل شایسته به اشتیاق در جهان هستی و بالاتر از آن ( همانطوری که توضیح داده شد که مقام و جایگاه عالی متعلق به آن مجموعه امور اشتیاق است که به طریق معنوی احساس و درک می شود و از این میان باالاترین آن اشتیاقات الهی به امور روح است و به سوی جمال که حقیقتشان از آنجاست می باشد)، بگذارید اکنون مطالب  گذشته را جمع بندی کنیم و همه آنها را باهم در یک ،اشتیاق و خیر واحد، قرار دهیم که پدر[6] همه آنها است . حال می خواهیم به دو نوع نیروی مطلوب کلی روی تفوق و برتری کامل نامحدود که علت و معلول تمام عشق و اشتیاق است جمع کنیم ، اشتیاقی که فراتر از همه است در نتیجة اشتیاقِ دنیوی تمام موجودات متناسب با ماهیت هر یک جهت ارتقاء و تعالی می باشد.

 

7 1- همان کلمات از همان سروده های اشتیاق. بیائید یک بار دیگر این نیرو را در یک واحد جمع کنیم

 

و اعلام کنیم که فقط یک نیروی بسیط یگانه وجود دارد که همه موجودات را با هم متحد می کند و این

 

نیرو از سرچشمه خیر به سمت مخلوقات زیرین حرکت و دوباره با سیر صعودی تمام منازل را به تناسب خود طی طریق می کند و به مبداء خود خیر بازمی گردد، بدین ترتیب در یک مدار ازخود، ازطریق خود، برخود و به سوی خود بر می گردد.

 

8 1- حال شاید کسی بگوید: اگر جمال و خیر، همة هدفِ اشتیاق وآرزو وعشق باشد (حتی برای موجودی که این اشتیاق را ندارد، هم، برای آرام گرفتن "همانطوری که گفته شد" در جمال و خیر تلاش می کند ، در ذات متعال تمام ممکنات به صورت مجرد وجود دارد، آنها بی شکل هستند و آنها را به تناسب ممکن می کند و می افریند، ) پس اگر چنین است چگونه است که شریرآرزوی اتحاد با جمال و خیر را ندارد اما تمایل به سوی ماده دارد، و از حالت ثابت فرشته ای که اشتیاق به خیر دارد محروم است؟ در مورد وجود شر و همه موجودات دیگری که شرور می شوند مقوله ای است که برآنیم شرور شدن آنها را بیان کنیم، چگونه شرور که تماماً از خیر ایجاد شده اند تغییر میابند، چی باعث شده که تبدیل به شرور شده اند؟ و درحقیقت ماهیت شر چیست؟ از چه منبعی به وجود آمده و در چه موجودی نهفته است؟ چرا خیر، که همه خیر است اورا آفریده و چرا چنین اراده ای کرده؟ آیا خیر قادر است که شر بوجود آورد؟ آیا علت وجودی شر ، موجود دیگری غیر از خیر است؟ چطور، اگر مشیت بر این باشد که شر وجود داشته باشد یا اصلا به وجود بیاید ، برای رهائی از فساد و تباهی ، چرا اصلا موجودی در دنیا به جای تمایل به خیر تمایل به شر دارد؟

 

19-  چنین گفتمانی ممکن است گمراه کننده باشد. حال سوال کننده را به حقیقت امر دعوت می کنیم. و در اولین فرصت به آن پاسخ می دهیم. اصلا شر از خیر ناشی نمی شود و اگر منشاءاش خیر باشد، که دیگر شر نیست. زیرا همانطوری که آتش نمی تواند ما را خنک کند. خیر نیز نمی تواند موجوداتی که خیر نیستند بیافریند. و اگر همه موجودات از خیرمتجلی می شوند (ذات خیر آفرینش و مراقبت از موجودات است ، وماهیت شر تباهی و نابودی آنها است) پس موجودی از شر ایجاد نمی شود. در این صورت شر، حتی اگر خودش شر تولید کند به هیچ وجه نمی تواند موجود باشد، مگر اینکه این فعل کامال شر نباشد بلکه دارای بخشی از خیر است که به واسطه آن خیر، وجود پیدا می کند. و اگر موجوداتی که خواستار جمال و خیر هستند و تمام افعال خود را جهت آنچه که خیر است انجام می دهند ، و اگرتمام خواست و انگیزه و هدفشان خیر باشد (چون هیچ موجودی ذاتش بطرف اعمال شر نیست) پس در میان موجودات چه جائی برای شر باقی می ماند و یا اصلا چه موجودی وجود دارد که قصد و هدف خیر نداشته باشد؟ و اگر تمام مخلوقات از خیرناشی می شوند و خیر فراتر از تمام مخلوقات است و از آن جایی که شر وجود دارد، و در خیرموجود نیست ، پس برابر هیچ است ،  از طرف دیگر او کاملا غیر

 

-11-

 

اُنسی نیست و شیطانی نیست که اگر چنین باشد خیر گفته می شود از این رو کُرسی خیر، در اعلاترین مرتبه قبل از عدم، و وجودِ هرموجودی، وجود دارد ، اما شر در موجوداتی که وجود دارند و یا موجوداتی که وجود ندارند ، موجود نیست ، در حقیقت علاوه براینکه در خیرموجود نیست، وجودِ

 

 

 

 "عَرَضی دارد" (از قضا یکی گفت) واقعاً اگر شر وجود ندارد پس آنچه شر می نامیم چیست و از کجا

 

می اید ؟ می گوید فضیلت و رذیلت باید هم در" کل"، و هم در "جزءهای" آن به طور یکسان باشد ، در واقع آنچه با فضیلت می جنگد نمی تواند شر باشد، در عین حال تقوا مخالف با فساد است و نیکوکاری مخالف با شرارت است، منظور من نه فقط، انسان صالح ونا صالح، مهربان ونامهربان است ، بلکه منظورم آن است که قبل از اینکه بین انسان فاضل و مخالف او تمایز بیرونی ظاهر شود، تمایز نهائی بین فضایل و رذایل، از قبل در روح آنها وجود داشته است، و هوای نفس علیه عقل عداوت دارد، ازاین رو باید فرض کنیم که شر نقیض خیر است، چون خیر نقیض خودش نیست بلکه از خدای یگانه آغاز شده و منشاء و علت وجودیش از یگانه متعال است و از اتحاد و الطاف الهی افاضه می شود. کمی و زیادی خیر منافاتی با هم ندارند، همانطوری که آنچه که ماهیتش گرم و یا سرد است خلافی در تعداد آن نیست، از اینرو شر در مخلوقاتی که وجود دارد، دارای وجود می شود و مغایر و در تقابل با خیر است ، اگر شر موجوداتی که موجودند را تخریب می کند ، این تخریب باعث نمی شود که از موجودیت اصل خودشان محروم شوند. اصل وجود او خود هنوز وجود دارد و به تسلسل نسلش ادامه میدهد ، در حقیقت اینطور نیست فردی که شر اورا به تباهی کشانده در نسلی که از او متولد میشود نیز شر وجود داشته باشد، و بدین ترتیب مشخص میشود که شر در تکامل جهان سهم دارد و با حضور خود جهان را از نقص نجات میدهد.

 

20- پاسخ صحیح این خواهد بود که شر ( در مقام شر)علت پیدایش هیچ موجودی یا تولد ایجاد نمی کند،

 

بلکه فقط باعث بی اعتباری و فساد و نابودی است . او نیروی عَرَضی دارد که بر جوهر موجودات که موجودند قرار می گیرد. و اگر کسی بگوید که فایده اش این است که با تخریب یک امری موجب پدید آمدن امر دیگری می شود جواب درست این است که آنقدر مخرب نیست. به عنوان مخرب، و شریر آن موجود را فقط ضایع و بی اعتبار می کند ، اما به واسطه قرار گرفتن بر آن جوهر و عمل نقص خیر، خود شکل می گیرد . بدین ترتیب مشخص میشود که شر بخودی خود یک نیروی مخرب است، اما از طریق فعل خیر[7]  شر نیروی ثمر بخش میشود . از آنجائیکه شر نه وجود دارد و نه وجودی به او اعطا میشود ، ولی از طریق فعل خیر است که موجود میشود(بله یک موجود خیر) که در موجودات خیر قرار میگیرد. یا بهتر بگویم ( از آنجائی که ما نمی توانیم یک موجود را در روابطش عیناً هم خیر و هم شر بنامیم و نه در رابطه ایجاد و تخریب ، یک وجودی که هم خیر باشد و هم شر، بنا براین تخریب و ثمر بخش بودن بستگی به روابط مناسبِ هر یک دارد ) شر، به طور کلی وجودش نه خیر است و نه

 

سودمند، نه قادر به خلق موجوداتی که موجودند و خیر هستند است. از طرف دیگر خیر هر جا تجلی پیدا کند، جهانی کامال پاک ، و از جلوه های خیر خلق می شوند ، در حالی که موجوداتی که در دریافت تجلی خیر نصیب کمتری دارند و به طور کامل از خیر برخوردار نشده اند ، به دلیل کمبود خیر با عناصر دیگری می آمیزند. به طور دقیق تر شر از هر نظر نه خیراست و نه سازنده خیر، اما هر موجودی فقط به تناسب کم و زیاد تقرُبش به خداوند است که از خیر او بهره می برد.

 

  از آنجائی که خیر کاملاً در تمام مخلوقات سریان دارد ، نه تنها در تمام مخلوقات متعالی پیرامونش بلکه حتی  نسبت به پائین ترین سطح موجودات هم به همان طریق متجلی است و هر موجودی چه در مرتبه پائین یا پائین ترین مرتبه ، هر یک مطابق با قابلیت های خود از خیر بهره مند می شود . برخی از آفریدگان به طور کامل از خیر بهره می برند ، و برخی دیگر کم و بیش، و برخی دیگر مشارکت ضعیفی از آن دارند ، و برخی دیگر ضعیف ترین فیض را دارند. زیرا اگر خیر به تناسب، هر نوع وجود نداشته باشد در آن صورت مخلوقات پرهیزکارتر الهی با ایمان متعالی بالاتراز آنهائی که در ایمان سُست اند نخواهند بود. چگونه تمام موجودات می توانند به طور یکسان در تسبیح خدای متعال بکوشند. در حالیکه همه به طور مساوی در نیایش پروردگارشایستگی کامل ندارند؟ زیرا، در حقیقت عظمت فضل الهی در الطاف و رحمتش حتی به موجوداتی که درایمان سُست هستند نیز شامل می شود. حتی آنها که کاملا فاقد آن هستند به نوعی از خیر الهی نصیب دارند و بهره مند می شوند و به جرأت می توان گفت حتی آنها که در مقام دشمنی با او هستند هم به نسبت از خیر بهره منداند، یا بهتر بگوییم ، بطورخلاصه تمام مخلوقات از آنجائی که از منشاء خیر تجلی یافته اند خیرند، و از آنجائی که از خیر بی بهره اند ، نه خیرند و نه وجود دارند. در مورد خصوصیات عناصر دیگر همچون گرما و سرما، موجوداتی که گرم شده اند حتی با از دست دادن گرما باز هم وجود دارند. خیلی از موجودات هستند که حیات و روح ندارند. به همین ترتیب خداوند متعال و ذات مقدس متعالش از تمام موجودات والاتر است . و به طور کلی در تمام موارد دیگر اگرچه ویژگی آنها محو شده یا هرگز وجود نداشته ، ولی در حقیقت موجودات وجود داشته و می توانند وجود داشته باشند ، اما آنچه کاملا از خیر محروم است وجود نداشته و نخواهد داشت، و نه می توانند گونه ای از هستی باشند. به عنوان مثال گناه کارِ فاسد، اگر چه به خاطر خوی حیوانی خود از خیر محروم است ، ولی در این حالت، او غیر حقیقی است و تمایلاتش غیر واقعی است، اما هنوز هم بخشی از خیر در او هست تا آنجا که بازتاب ضعیفی از حقیقت عشق و همدلی در او وجود دارد. و خشم، بخشی از خیر است چرا که در پی اصلاح شرارت ها عمل می کند. و آن ها را به آنچه که به حق است مبدل می کند. حتی او که طالب کام گرفتن از زندگی رذیلانه است ، با این وجود احساسات و آرزوهایش به خاطر تمایل به زندگی ، و تمایلات و تفکرات برای بهترین زندگی است ، بنا براین در امر خیر مشارکت دارد. اگر خیر را کامالاً محو کنید، هیچ موجودی ، حیات ، میل و حرکت و یا هر امر دیگری وجود نخواهد داشت. ازاین رو عمل شر نابودی خیر و آغاز حیات جدید نیست بلکه خیر، به شکل ضعیف تری وجود دارد، درست همانطوری که بیماری یک کسالت واختلال است اما هنوز در راستای نابودی نیست چونکه اگر این اتفاق بیفتد  دیگر خودِ بیماری وجود ندارد در واقع حیات

 

-13-

 

بیماری به حیات جسمی است که موجود است، ماهیتش مختل کردن و به حداقل رساندن نظام خیر

 

است که بدین وسیله وجود پیدا می کند زیرا آنچه کامالاً از خیر بی نصیب است، نه موجود است و نه در میان

 

موجودات وجود دارد، اما از آنجائی که با جوهر موجودات می آمیزد در میان موجودات وجود پیدا می کند، از این رو وجودش مدیون خیر است. و این جایگاه موجودیت را به خاطر سهیم بودن در خیر دارد. تمام مخلوقا ت وجودشان به تناسب کم یا بیش فیضی است که ازخیرمی برند  موجودند، یا بهتر بگویم تا آنجا که شر، ازهرلحاظ وجود ندارد ، اصلا درهستی موجود نیست

 

آنچه که از یک وجه موجود است و از وجه دیگر موجود نیست و از این رو از موجودیت ابدی دور شده باشد، تا زمانی که در موجودی قرار دارد موجود است بنا براین هم عنصر وجود وهم عنصر عدم وجود در آن حفظ و مراقبت می شود ، و همچنین شر آنجا که کاملاً از خیر نصیب ندارد ، نه در موجوداتی که بسیار از خیر بهره مندند و نه در مو جوداتی که کمتر فیض می برند جائی ندارد آنچه که از یک لحاظ خیراست و از لحاظ دیگر نیست، پس با برخی از الطاف خاص الهی  درستیزاست اما نه با کل آن، شر با آمیختن با خیر است که موجود می شود بنا براین خیر با از دست دادن برخی از صفات خود  و ایجاد نقص در خود به شر وجود می بخشد زیرا اگر خیر کامالاً حذف شود ، دیگر وجودی باقی نمی ماند نه خیر، نه مختلط با شر و نه کاملا شر. زیرا اگر وجود شر کل وجود خیر را تصرف کند، در صورت نبودِ کاملِ خیر، هم خیر کامل نیست و هم خیر ناقص وجود نخواهد داشت ، پس شر فقط در صورت وجود خیر وجود پیدا می کند، و درحالی که به یک نوع شر است ( و مخالف آن) اما وجودش به نوع دیگری به خیر بستگی دارد و به خاطر تمایل به آن نوع خیر، خود، خیر است ، زیرا موجودات هم نوع نمی توانند متناقض یکدیگر باشند، ازاین رو شر موجودی نیست و هیچ است.

 

 

 

21- هیچ موجودی به عنوان شر در آفریدگان وجود ندارد. زیرا اگر تمامی از خیر باشند و خیر در تمام موجودات باشد و آنها را در احاطه خود بگیرد، یا شر نمی تواند جائی در میان خلق داشته باشد یا اینکه باید در خیر باشد. باید توجه داشت که شر ذاتاً نمی تواند درخیر باشد، همانطوری که ماهیت، سرما، نمی تواند در آتش باشد، آن صفت خیری، که شر شد نمیتواند حتی ماهیت شر را به خیر تبدیل کند. و اگر شر در خیر وجود داشته باشد ، اصل ذات او چگونه خواهد بود؟ اگر بگوئید که شر از خیر ناشی می شود پاسخ می دهم این نامعقول و غیرممکن است. زیرا ( همانطور که کتاب مقدس منزه می فرماید) یک درخت خوب میوه بد نمی دهد و همچنین عکس آنهم اتفاق نمی افتد. اما اگر از خیر ناشی نشود ، پس باید از مبداء و علت دیگری به وجود آید. یا شر باید از خیر باشد یا خیر از شر یا منبع دیگری(اگر این غیر ممکن است) که خیر یا شر از منبع دیگری باشند. با در نظر گرفتن اینکه هیچ ثنویت نمیتواند منشاء و مبداء باشد ، همان وحدت واحد باید منشاء ثنویت باشد . و در عین حال تصور اینکه دو امر کامالاً متضاد -14-

 

پیدایش و وجودشان از یک منشاء باشند نا معقول و باطل است. این امر باعث می شود که منشاء خود ، نه یک وحدت بسیط بلکه دو مبداء مجزا که متناقض و ناسازگار هم هستند باشند.

 

از طرفی این ممکن نیست که جهان دو منشاء متناقض داشته باشد ، که هر یک کامالاً در تقابل و ستیز با هم هستند. زیرا اگر چنین فرض شود خدا نمی تواند بدون رنج و بدون احساس رنجوری باشد. چون، بعضی امور سبب مزاحمت او می شود، به درستی که در این صورت همه موجودات باید در یک وضعیت بی نظمی و درگیری دائمی باشند ، درحالی که یکی ازارکان خیر، افاضه هماهنگی و آرامش به همه مخلوقات است،

 

که نویسندگان مقدس آن را آسودگی و بخشنده محبت می نامند. از این رو است که همه موجودات نیک یک جاذبه و هماهنگی متقابل عیان می کنند و نسل آن ها در یک زندگی پذیرای دوستی و معاشرت با خیر قرار دارند، و ذاتاً همچون طبیعت لطیف و به یکدیگر محبت دارند. بنا براین شر در خدا نیست و

 

 الهی نیست و نه منشاءاش از خداوند است . به همین خاطر یا او خیر نیست وگرنه کارهای خیر انجام می داد و برای هستی مفید واقع می شد. و همچنین او فقط در بعضی اوقات نه همه مواقع یا فقط در مورد بعضی مخلوقات اثر می گذارد نه همه مخلوقات. و اگر چنین کند او باید متحمل تغییر و تحول شود که این مورد در مقام شامخ الهی است که علت العلل تمام علیت می باشد. و اگر خیریت در ذات خداوند باشد خدا باید در تغییر و تحول خیر گاهی وجود داشته باشد و گاهی نه. بدون شک اگر تصور کنید که او

 

 مشارکت در آن خیر دارد و آن را  از دیگری به دست می اورد یا در حقیقت در آن مورد گاهی دارای خیر است و گاهی نیست[8]  قطعاً منشاء شر از خداوند نیست ، نه به طورمطلق یا به طور موقت.   

 

 

 

22-  درملائکه هیچ شری وجود ندارد زیرا فرشتگان خیر را، خیرِالهی توصیف می کنند ، و این طریق ثانویه است و به واسطه مشارکت آنچه که تابع پیام الهی بصورت علت نخستین صورت می گیرد. و بدین ترتیب فرشته تصویری از خداست، جلوه ای از نور نامرئی ، آینه ای جلا داده شده روشن، بدون زنگار، بدون لکه یا نقص ( اگر گفتنِ آن ، تکریم باشد) که جمال مطلق خیر الهی را دریافت می کند، و ( تا آنجا  که ممکن است ( در خود فروزان با ممنوعیت تابندگی، و سکوت، خیر نهفته، در خود دارند. از این رو شر، در فرشتگان نیست . ازآن جائی که گنهکاران شرورند و باید مجازات شوند، آیا آن ها که خطاکاران را مجازات می کنند نیز شرور هستند ؟ همچنین کاهنانی که انسان عوام را از اسرار الهی منع می کنند شرورند؟ پاسخ آن است که در واقع این رنج و عذاب و مجازات، شر نیست بلکه سزاوار آن هستند، با این حال این دلیل محروم کردن شرور از مراسم قربانی نیست، بلکه گناهکار بودن و کفر آمیز بودن و ناباب بودن برای آن اسرار طاهر شر است.

 

 -23- شیاطین نیز به طور طبیعی شر نیستند. زیرا اگر چنین بود، نه ، از خیر سرچشمه می گرفتند، و نه، در میان مخلوقات موجود، جائی داشتند و نه ازخیر ( که به ذات خود همیشه َشر بودند) جدا افتاده بودند. به علاوه آیا آنها در رابطه با خودشان شرند، یا نسبت به دیگران شرند؟ در مورد اول آنها باید مخرب خود هم باشند ، و در شِق دوم چگونه آنها را تخریب می کنند و چه چیزی را تخریب می کنند؟ آیا ذات را تخریب می کنند یا صفت و احساس را ؟ اگر ذات باشد، اولا نمی توانند ذات خود را نابود کنند ، چون نمی توانند موجوداتی را که تخریب ناپذیرند را نابود کنند، بلکه فقط اموری را که قابلیت تخریب دارند را تباه می کنند، و ثانیاً تخریب به خودی خود، تحت هر شرایطی شر نیست. همچنین هیچ یک از موجودات تا آنجا که موجودند و به طور طبیعی فعالند نمی توانند نابود شوند، چون تخریب آن به دلیل قصور در نظم طبیعی آن است، و به موجب اصل هماهنگی و تقارن ضعیف می شود بنابراین نمی تواند  تغییر ناپذیری خود را حفظ کند اما تنها قصور برای نابودیِ کامل نیست، چون اگرشر به طور کامل خیر را نابود می کرد، هم روند تخریب و هم جسمی که از آن رنج می برد نابود می شدند ، و چنین تخریبی

 

باید خود تخریبی باشد. در این صورت چنین صفتی شر نیست بلکه خیرِ ناقص است، زیرا آنچه که تماماً از خیر بی بهره است نمی تواند جائی در بین مخلوقاتی که موجودند داشته باشد. و همین امر تخریب وقتی که بر روی فعلیت و ذهنیت به کار می رود صادق است. به علاوه شیاطین چگونه می توانند شر باشند در حالی که منشاء آنها از پروردگار باشد، در صورتی که خیر، تنها خیر می آفریند؟ ممکن است گفته شود که شر نه از آن جائی که وجود دارد بلکه  از آن جائی که وجود ندارد، شر نامیده می شود     ( زیرا آن ها از خیرند و موجودات خیر سبب وجود آنها می شوند) همانطوری که کتاب مقدس می گوید: شر برای حفظ حالت اصلی خود عاجز است . برای چه به درگاه خدا استغاثه می کنیم ؟ آیا جز اینکه رهائی از شر شیاطین که ما را از احسان و الطاف الهی به طور ذهنی و عملی قطع کرده است دادخواهی می کنیم، وگرنه اگر شیاطین ذاتاً شر هستند باید همیشه شر باشند، اما شر ناپایدار است. از این رو اگر دائماً در یک وضعیت باشند شر نیستند، زیرا پایداری و ثبات دائمی از ویژگی های خیر است، اما اگر همیشه شر نباشند بنابراین به حسب ساختار طبیعی خود شر نیستند بلکه فقط از فقدان فضایل فرشته ای خود دور مانده اند. در این صورت کامالاً از خیر بی بهره نیستند به خاطر این که وجود دارند ، حیات دارند ، ادراک دارند، و در درون خود حرکت و آرزوئی وجود دارد، و از این نظر آنها را شر می نامند که ، در انجام اعمال طبیعی خود قصور کرده اند، شر در آنها ، یک انحراف، یک زوال، قصور، عجز،عدم ثبات، از دست دادن و زوال قدرتی است که کمال آن آنها را حفظ می کند است. علاوه بر این شر در شیاطین چیست؟ خشم حیوانی ، توهم خودبینی، هوس ناپیدا اما حتی اگر این صفات در شیاطین وجود داشته باشد کاملا بی بدیل و ذاتاً شر نیستند. اما در مخلوقات زنده، این طور نیست، چون داشتن این خصوصیات، باعث از بین رفتن خیر می شود لذا شر است. در حالی که تصرف بخشی ازآن خیر، توسط شر است که به او وجود می بخشد. از این رو شیاطین تا آن جا که در ذات خود هستند شر نیستند، و خیری که به آن ها اعطا شده تغییر نکرده است بلکه از کامل بودن آن هدیه خیر، تنزل کرده

 

-16-

 

 

 

اند، و معتقدیم که هدیه های فرشته ای که به آن ها اعطا شده هرگز دچار تغییر نشده است بلکه بی عیب

 

و نقص می درخشد. حتی اگر شیاطین خود توانائی درک معنوی آن درخشندگی را  نداشته باشند[9]. بنابراین تا آن جا که به وجود آن ها مربوط می شود آن ها آن وجود را از خیر دارند، و ذاتاً خیرند، و اشتیاق به جمال و خیر، در تمایل وجود، حیات و شهودند، چرا که موجوداتی اند که وجود دارند و به خاطر از دست دادن فضایل شایسته خود که نادیده می گیرند محروم شده و شر می شوند. و آن ها را شیطان می نامند چون وجود دارند و تمایل به شر امری که وجود ندارد می باشند.

 

 

 

24-  شاید کسی بگوید روح انسان منزلگاه شراست. حال اگر دلیل این ادعا این است که  شرور با وسوسه های شیطانی بر خیر، از طریق آن خود را حفظ کنند، این، شرنیست ، بلکه خیر است از خیر ناشی می شود که حتی شر را به خیر تبدیل می کند. اما اگر منظور انحطاطی است که روح دستخوش آن

 

 میشود، آن روح در چه موردی دچار انحطاط می شود؟ به جز اینکه در کاستی از اعمال و قصور و

 

تنزل از آن به دلیل ناپایداری خودشان است حتی در این جهت است که می گوئیم، فضای اطراف ما در اثر کمبود و عدم وجود نور است که تاریک می شود ، در حالی که حقیقت نور همواره تابان است و تاریکی را روشن می کند. ازاین رو شر، نه ، در شیاطین است و نه، در ما، بلکه فقط به خاطر کمبود و فقدان کمال فضایل شایسته ما می باشد.

 

25-  در حیوانات وحشی شر وجود ندارد. اگر شما احساس خشم، اشتیاق و غیره را تنزل می دهید . (اگرچه چنین ادعا می شود که حیوانات وحشی در طبیعت ذاتی خود شر نیستند). حیوان شیر ، اگر خوی وحشی و درندگی خود را از دست بدهد، که دیگر شیر نیست، و اگر سگ نسبت به همه ملایم باشد که دیگر سگ نخواهد بود زیرا حُسن سگ پاسداری و محافظت و دور کردن غریبه ها از نزدیک شدن به صاحبان خود است . بنابراین موجودی که برای بقای ماهیت خود تلاش می کند شر نیست. شر، تخریب ماهیت ،ضعف و نقص ویژگی های طبیعی و قصور در اعمال شایسته خیراست. و اگر هدف تمام مخلوقات برای تکامل و تسلسل نسل در زمان خود باشد ، حتی آنچه که به نظر می رسد نقص آن ها است ، کاملا و تماماً مغایر با ذات آن ها نیست.

 

26- در طبیعت هیچ امری به طور کامل شر نیست. اگر ماهیت همه قوانین از نظام کلی ذات سرچشمه گرفته باشد، هیچ موجودی نقیض ذاتش نیست. وقتی اجزاء طبیعت را در نظر بگیریم در میابیم که یک جزء طبیعی و جزء دیگر غیر طبیعی است ، زیرا یک موجود ممکن است در یک امر غیرطبیعی باشد ولی در امور دیگر طبیعی باشد، حال ، کدام امر غیرطبیعی و کدام امور طبیعی است. بنابراین نیروی طبیعی شر نیست. ماهیت شر ، ناتوانی مخلوق در انجام وظایف ذاتی خود است .

 

27- هیچ شری در کالبد ما نیست. زیرا قُبح و بیماری، نقص درشکل و قصوردر تمایل به نظم است ،اما این،  کاملا خیر، شر نیست بلکه یک خیرِ کمتری است. زیرا در نابودی کامل[10] شکل و نظام و جسم باید از بین برود. و دیگر اینکه جسم عامل شر در روح نیست، بدیهی است که شر می تواند بدون جسم به روح وارد شود همانطوری که در شیاطین هم هست. شر، در روح و جسمِی موجودی است که از فعالیت های شایسته خود قصور کرده و ضعیف شده است.

 

 

 

28- همچنین مفهوم روح خبیث " ذات شر، ذات در ذات " صحیح نیست، ماده نیز سهمی در نظم ، شکل و خیر ندارد و اگر ذات فاقد این موارد باشد و خود ماده فاقد قابلیت باشد چگونه می تواند موجودی را بیافریند؟ آیا با در نظر گرفتن این مطلب حتی قدرت اعطاء لطف و رحمت دارد؟ اگرنه، پس چگونه ذات  می تواند شر باشد؟ اگر آن ابداً وجود نداشته باشد، نه، خیر است و نه، شر، اما اگر شر به نوعی وجود

 

دارد ) از آنجائی که همه موجودات از خیر به وجود آمده اند( پس ذات باید از خیر ناشی شود. بنابراین یا خیر، شر را به وجود می آورد (یعنی شر از آن جائی که از خیر ناشی می شود، خیر است (یا خودِ خیر توسط شر به وجود می آید.  (یعنی خیر چنانچه از شر ناشی می شود، شر است) یا دوباره برمی گردیم به دو فصل قبل اما اگر چنین است این منابع باید از منبع بسیط دیگری که فراتر از آن ها است حاصل شوند. و اگر بگویند که ذات لازم است برای تحقق بخشیدن به تکامل خود تلاش کند ، چگونه می تواند شر باشد ، در صورتی که وجود آن به خیر، وابسته است در حالی که شر از ذات خیر دوری می کند؟ چگونه ذات اگر شر است می تواند طبیعت را بیآفریند و آن را تغذیه کند؟ زیرا شر، به عنوان شر، نمی تواند موجودی را بیآفریند یا تغذیه کند، یا اصلاً آن را ایجاد و ازآن محافظت کند. و اگر پاسخ دهند که ذات، علت شر، در روح ما نیست ، بلکه آن را به سمت شر سوق می دهد، می تواند درست باشد؟ نظر بسیاری از آنها به خیر، برگشته است. چطور ممکن است که ذات کاری به جز سوق دادن آنها به سمت شر انجام نمی دهد؟ بنابراین شر، در نفس ما ناشی از ذات نیست، بلکه از یک حرکت بی نظم و ناسازگار ناشی می شود. و اگر بگویند که این حرکت برآمده از ذات است و اگر به واسطه ناپایداری ذات موجودات ضرورت دارد که قائم به ذات خود نباشند، پس چرا آن باید شر باشد یا اینکه این موجود لازم است شر باشد ؟

 

29-  این گفته مرسوم، درست نیست که می گوید: با کمبود و نقصِ قدرت ذاتی خود  با خیر در ستیز است.  نقص کمال، عجز کمال است، آنچه جزئی از نیروی خود را دارد نه در حد فقدان، بلکه در حدی که نقصِ کامل نباشد. زیرا وقتی که نقص خیر، جزئی است، هنوز شر وجود دارد، و وقتی نقص کامل شد ، شر خود به خود کامالاً از بین می رود.

 

30-  سرانجام خیر، از یک منبع کل ناشی می شود، و شر از اجزاءِ ناکامل وجود پیدا می کند. خداوند شر را از طریق خیر می شناساند. علت وجود موجودات شر، از همراهی با قوای خیر می باشد. و اگر شر، ابدی است، و خالق و نیرومند است، و اگر دارای وجود و فعالیت است، منشاء این ویژگی ها از کجا است آیا از خیر ناشی می شود یا از شر یا به وسیله تأثیرش در خیر یا علت دیگری که هردوی آنها ازآن متأثر می شوند؟ منبع و منشاء تمام موجودات از یک علت العلل ناشی می شود و اگر شر علت و منشاء مشخصی ندارد، پس او غیر ذاتی است. زیرا آنچه نقیض ذات است جائی در ذات ندارد، همان طوری که عدم مهارت، جائی در مهارت ندارد، آیا نفس، همان طوری که آتش علت گرما است، علت شر است؟ آیا نفس با نزدیک شدن به شر کامالاً شر می شود؟یا ذات نفس فی نفسه خیر است؟ آیا نفس، در اعمالش گاهی در یک وضعیت و گاهی در وضعیت دیگری قرار دارد؟ حال اگر وجود نفس ذاتاً شر است منشاء آن کجاست ؟، ازخیر است که آفریدگار کل هستی است؟ اگر از این منشاء است چگونه می

 

 تواند در اصل ذات آن، شر باشد؟ با وجودی که برای تمام موجودات که از این منیع ناشی می شوند خیر است، اما اگر در فعالیت هایش فقط شر باشد باز در این حالت نیز پایدار نیست. در غیر این صورت (یعنی اگر در خود، تمام ویژگی های خیر را نداشته باشد) منشاء فضایل چیست؟ تنها یک گزینه وجود دارد: شر، یک ضعف و کمبود خیر است .

 

31-  تمام موجودات خیر یک منشاء دارند. اگر شر، نقیض خیر است پس علت های زیادی دارد. علت موثر شکل گرفتن شر، هیچ قاعده و قابلیتی ندارد، بلکه یک ناتوانی، ضعف، و در هم آمیختگی ناهماهنگی از عناصر ناسازگار است. موجودات شر، پایدار و تغییرناپذیر نیستند، بلکه مبهم و نامشخص با تأثیرات ناسازگاری که هدف مشخصی ندارد. خیر، باید آغاز و پایان تمام موجودات حتی شر نیز باشد. عمل نیک  ، هدف نهائی تمام موجودات اعم از خیر و شر است. زیرا وقتی ما عمل نادرستی انجام می دهیم این کار را به خاطر تصور و تمایل به نیک بودنش انجام می دهیم، زیرا هیچ کس هنگام انجام هر عملی، شر را هدف قطعی خود قرار نمی دهد. از این رو شر ذاتاً وجود ندارد بلکه فقط سایه ای از آن است و از آن جائی که علت به وجود آمدنش وجودخیر است نه خودش، پس هدف نهائی اش خیر است.

 

32-  ما می توانیم به شر، یک نوع وجود اتفاقی نسبت دهیم ، این به خاطر وابستگی وجودش بالغیر است و خود منشاء ندارد. از این رو کار ما به نظرمی رسد درست است.  )زیرا خیر، به عنوان هدف او، خیر است( در حالی که واقعاً درست نیست ) زیرا ما سهواً امری را خیر تصور می کنیم که خیر نیست(. بنابراین ثابت شده است که هدف ما با عمل ما متفاوت است. زیرا جریان شر، با: ذات، منشاء ، اصل، غایت، قانون، اراده وموجودیت، مغایر است. بدین جهت شر، فقدان، کمبود، ضعف، عدم تناسب، خطا، بی هدف، بی عشق، بی روح ، غیر منطقی، نا معقول، ناقص، غیر واقعی، بی منشاء ، مبهم ،

 

 -19-

 

عقیم ، بی اثر، ناتوان، بی نظم، ناسازگار، نا مشخص، تاریک و بی بنیان، که خودش از وجود برخوردار نیست ، پس چگونه است که با هم آمیزی با خیر، به شر، قدرت اعطا می شود؟ زیرا آنچه که کاملاً عاری از خیر است ، هیچ ، است و هیچ، نیروئی ندارد. و اگر خیر موجود است و دارای منشاء، اراده و قدرت وعمل است، چگونه می تواند نقیض آن ( که عاری از وجود، اراده قدرت و فعالیت است)در برابر آن قدرت داشته باشد؟ فقط به این دلیل که موجودات شر با همه کامالاً یکسان در ارتباط نیستند .   در مورد شیطان : شر شیطان نقیض فضیلت معنوی است ، وجود او در نفس بر خلاف استدلال عقلی است، وجود او در بدن بر خلاف ذات است.  

 

 

 

 

 

33-  اصلا چگونه می تواند شر وجود داشته باشد؟ اگر مشیت الهی بر این است که شر، نه وجود دارد و نه درموجوداتی که موجودند باشد. و هیچ موجودی بدون خواست خدا نیست، "چون شر" اصلا وجود ندارد به جز زمانی که با خیر آمیخته شود. و اگر در جهان موجودی وجود ندارد که از خیر ناشی شده باشد، پس شر، از کمبود خیر است و هیچ موجودی در جهان از خیر بی بهره نیست ، و مشیت الهی بر تمام مخلوقات است و موجودی وجود ندارد که جدا از این قاعده باشد. بلکه حتی آثار شر که پدیدار می شود به خواست خدا به محبت متحول می شود برای کمک به رهائی خود و دیگران )چه به صورت فرد

 

و چه به صورت عموم( ، و این است مشیت الهی که از هر نوعِ موجودات در تمام هستی مراقبت می کند، بنابراین ما هیچ توجهی به استدلال که اغلب شنیده می شود نخواهیم کرد، مشیت الهی حتی بر خلاف میل ما، ما را به سمت فضیلت سوق می دهد. این، شایسته، مشیت الهی نیست که ذات را بی حُرمت کند. از این رو رمز مشیت اش در اینجا آشکار می شود که ذات هر فرد را حفظ می کند و برای تأمین رزق،  آزاد و مستقل، نسبت به وضعیت آنها چه به طور کلی و چه به طور خاص، با توجه به ذاتشان از آنها مراقبت می کند و از الطاف و احسان الهی به تناسب، هر یک به واسطه نوع  خود بهره می برند .

 

34- بدین ترتیب شر، نه وجود دارد و نه در ذات موجودات وجود دارد . شر، نه از جائی و نه از طریق نیروئی وجود ندارد، بلکه از طریق ضعف به وجود می اید،حتی شیاطین وجود خود را از خیر می گیرند و صِرفِ وجودشان خیر است. شر آنها، در نتیجه تنزل، از فضایل شایسته و با توجه به حالت فردی، ضعف، در کمالات فرشته ای خود ، عارض می شود. و آن ها خیر را از آنجا که خواستار، وجود، حیات و درک هستند آرزو می کنند، و از آن جهت که، خواستار، ناپاکی موجودات هستند، به خیر اشتیاق ندارند، و این اشتیاق نیست بلکه قصور در اشتیاق واقعی است .

 

35- منظور از کتاب مقدس" انسان هائی که آگاهانه گناه می کنند" کسانی هستند که در اعمال خود جاهل اند و برای انجام کارهای خیر ضعف دارند. و منظور از کسانی که اراده الهی را می دانند و انجام نمی

 

-20-

 

دهند " به معنای کسانی است که حقیقت را شنیده اند در عین حال از نظر ایمانی ضعیف هستند که به خیر اعتماد کنند و یا برای تحقق آن عمل کنند. برخی درک اشتیاق عمل خیر را ندارند. یا ، منحرف می شوند یا اراده آنها بسیار سُست است. و در یک کالم (همانطور که اغلب گفته ایم) شر، نقص است.نقص و کمبودِ آگاهی ) یا حداقل تجربه عرفانی( یا ایمان ، اشتیاق، یا اعمالی که موجب دریافت خیرمی شود. حال ممکن است خواستار، این باشند، که تقصیرکار، باید مجازات شود، بلکه برعکس باید بخشیده شود. این قدرت الهی در اختیار انسان نیست ، اما اگر این قدرت از طرف خیر بدون محدودیت ) همانطوری که در کتاب مقدس آمده است (آنچه که برای او لازم است اعطا می شود، ما نباید از انحراف چشم پوشی کنیم ، یا نقص عهد ، ترک وظایف و از فضیلت های شایسته که از خیر به ما اعطا می شود تنزل و قصور کنیم، اما بگذارید به همین قدر بسنده کنیم که قبلا، در حد توان در کتاب با عنوان " عدالت و حکم الهی " توضیح دادیم. به واقع کتاب مقدس استدلال های به ظاهر دلپذیر، از سخنان احمقانه و کینه توزانه ناشایست و کفر آمیز نسبت به خداوند را نپذیرفت.  دراین کتاب ما به بهترین شکل توانائی خود، خیر، را به عنوان حقیقتی تحسین برانگیز ، به عنوان آغاز و پایان همه مخلوقات، و به عنوان قدرتی که آنها را در احاطه خود می گیرد، به عنوان آنچه به موجودات مجرد شکل می بخشد بیان می کنیم، منشاء و علت العلل همه موجودات خیر است، و هیچ موجود، شری نمی آفریند، چون مشیت اش خیر کامل است و مافوق تمام موجودات که موجودند و آنها که موجود نشده اند می باشد، بر این اساس همه موجودات

 

همانطور که باید عشق و اشتیاق داشته باشند و همین طور ویژگی های جاذب دیگر که در این فصل توضیح داده شده است، باید عشق و اشتیاقِ اتحاد با خیر را داشته باشند .

 

 

 

            منبع

 

Dionysius the Areopagite : On the Divine Names and the   Mystical Theology By C.E.  Rolt

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  -21-

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]  -  نوع

-5-

 -  جمعیت خاطر[2]

 -  هر کل مصداق های خود را[3]

 

-6-

[4]- هر نوع و جنس

-7-

 

[5] -  اگناتیوس انطاکی ( یونان باستان ؛ زاده 35- در گذشته 108) کشیش حواری ، شاگرد حواری یوحنا و سومین اسقف

انطاکیه بود، محکوم به مرگ با درندگی وحشیان و از راه آناتولی به رم برده شد. در این سفر هفت نامه به جوامع مسیحی که از آن گذشت

نگاشت. در این نامه ها، عناصر مسیحیت را شرح داد و برخی بدعتها را محکوم کر

 

 

 

 

 

 

-8-

 

 

خدای پدر [6]

-              

-10-

که هر موجود از ذات متعال است                                    -12-[7]

هیچ شروری از جانب خدا نیست تمام موجودات از خداوند است بنا بر این هیچ موجودی شر نیست[8]

 -15-

[9]- یک اصل  اساسیدر تمام موجودات جاودانه وجود دارد رویزبورگ میگوید ، این اصل الهی خود به خود ما را رستگار نمی کند ، بلکه صرفا موجب وجود ما می شود و این اصلِ خیر است    

-17-

10- لطافت و رحمت خدا

-18-

 

 

 

 

 

کاترین سی ینایی و کاترین جنوایی

 

 

 

درهنگامۀ شکوه وجلال دورۀ قرون وسطی وگذر به رنسانس ودرقلمرو حیات معنوی دوبانوی بزرگ ایتالیایی با فاصلۀ یک قرن پابه عرصۀ وجود گذاشتند. قدیسه کاترین سی ینایی (م1347-1380)و قدیسه کاترین جنوایی (1447-1510م)  این دو قدیسه درمیان جمعی ازمردان وزنان که از نبوغ عرفانی کمتری برخورداربودند، به عنوان نمایندگان برتر توان واصالت عرفان مسیحی قدبرافراشتند.

 

1-کاترین سی ینایی

 

کاترین سی ینایی دردورۀ فساد اعضای کلیسا وتحقیر بی سابقۀ مقامات کلیسا وهمچنین وقایع هولناکی که قدیسان کاتولیک قرن چهاردهم دیده اند وتوصیف کرده اند  ، درسال 1347م بدنیاآمد.

 

همچنین ولادت او ازیک طرف با درگیریهای سیاسی ایتالیا  جنگ های داخلی وخیانت وانواع مصائب وخشونتها ومرارتها وگناهان  وازطرف دیگر با شعله وربودن حیات روح وعکس العمل آشکار به وضعیت کلیسای رسمی وپدید امدن مراکز تدیّن عرفانی توسط مردم عادی پیرامون شخصیت های معنوی همزمان شده بود.

 

ازدیگروقایع دوران طفولیت کاترین اوج نفوذ « نهضت دوستان خدا » درآلمان بود. وفعالیت پیروان ریچاردرول درانگلستان وتاسیس جمعیت گزوتی درایتالیا توسط جووانّی کولومبینی بازرگان ثروتمند سی ینایی ونیز پیشگوییهای آخرالزمانی قدیسه هیلگارد دررم بود.

 

کاترین سی ینایی که کودکی نابغه بود، دراین دنیای آمیخته با زشتی وزیبایی درشهر سی ینا ودرمحلۀ دبّاغ ها پدرش مردثروتمندی بود وخانواده ای پرجمعیت داشت که کاترین یکی از کوچکترین اعضای خانواده بود.

 

 کاترین از کودکی مانند قدیسه هیلگارد وعارفان دیگر از احساسات دینی روشنی برخورداربود وقوّۀ تخیّل معنوی او فوق العاده بود. اوقبل از شانزده سالگی مصمم شد که خود را وقف خداکند وروش « خواهران توّاب پیرو قدّیس دومینیک »را که - بانوان پارسایی بودند که درخانۀ خود از یک قاعدۀ دینی پیروی می کردند- درپیش گرفت.

 

تواناییهای معنوی کاترین سی ینایی

 

 ازجمله تواناییهای معنوی کاترین سی ینایی مکاشفات وخلسه های متعدد وکشمکش های هولناک با ارواح شریرو سرکوب کردن غرائز ودرک دقیق و روشن از گناه بود که این دوره از حیات معنوی او باتجربۀ عرفانیش درسال 1366م که به « ازدواج عرفانی با مسیح » معروف شده به اوج خود می رسد.

 

این دوره بیانگرپیشرفت واقعی روح کاترین وگذراو از یک عرفان شخصی وکاملا خلسه ای به عرفانی فعال وجمعی بود. کاترین دراطاعت از آن ندای الهی که به او گفت زمان آن رسیده که لطف واطمینانی را که به او ارزانی شده ، به دیگران منتقل کند، حجرۀ خودراترک کردودرابتداخود را وقف خدمت به فقیران بیمارشهر سی یناکرد، ازآنها پرستاری کرد وبه آنان تسلا وآرامش داد. و همواره به شعار  خودش که« هیچ فضیلت کاملی وجود نداردمگر اینکه درموردهمسایۀ ما اعمال شود»، جامۀ عمل می پوشاند.

 

بتدریج نیروی معنوی او مورد توجّه قرار گرفت وپیروانش اورا « مادرمقدّس »خواندند. اوبا آرامش ویقین به تعلیم شاگردانش می پرداخت ونظرات خودرا درمورد «معرفت نفس وصلیب »بیان میکرد وبه حدی از عرفان ویقین رسیده بودکه آنچه که دردل پیروانش بود را می دانست وآنها را ازانجام گناه باز می داشت و وادار به توبه میکرد.

 

بی شک کاترین بسیاری از تصورات و مفاهیم الهیاتی را از پیروان دومینیکی خود بویژه از« پدر فاضل وروحانی فرارایموندو » فراگرفت اما فهم عقلانی ای که دراستفادۀ کاترین از آن مفاهیم عرفانی وحرارت وحیاتی که درآنها به چشم می خورد، ازآن خود او بود.

 

شهود او در امور ناسوتی و لاهوتی غیر قابل تردید بود وشواهدی وجود دارد که اوهمچون بسیاری از عارفان بزرگ ، از قدرت غیب گویی برخورداربود. واگرچه به علت ریاضت ها ،به تندرستی او صدمه وارد شد، واغلب بیماربود، ولی درظاهر همیشه شاد وخوشحال بود و همۀ آلام ومصائب را وسیلۀ رسیدن به رستگاری می دانست.

 

 

 

جذبه ومکاشفه و مفارقت روح

 

درخلال دورۀ میانی زندگی اش پی درپی خلسه ها ومکاشفاتی برایش رخ می داد . این حالات درسال 1370 م به هنگامی که جذبه ای به مدّت چهار ساعت برایش رخ داد، به اوج خود رسید؛ دوستانش گمان کردند که او مرده است وخودش برآن بود که روحش درواقع از کالبدش مفارقت نموده وبه حیات ابدی واردشده اما دوباره به عالم خاکی بازگردانده شده تا به هدایت نفوس دیگر ادامه دهد.

 

این تجربۀ سرنوشت ساز، آغاز دورۀ فعالیت واقعی واجتماعی کاترین رانشان می دهد. ماهیت این رسالت، همراه با رشد نبوغ فراوان اودرعبادت، اینک برای او آشکار می شدو او23 ساله بودوبه فعالیتهای سیاسی وتبلیغی خود نیز ادامه داد وتلقی او از ماهیت کلیسا مشتاقانه وعمیقا معنوی بود. وقابل ذکر است که او عرفان او شدیدا مکاشفه ای ومسیح محور بود.

 

نظر کاترین سی ینایی درمورد پاپ وکلیسا

 

درنظر کاترین پاپ واقعا شخصیتی بود که خود اغلب اورا « پدرمهربان ماه» و« مسیح روی زمین» می نامید.    او مصرّانه بدنبال بازگشت این قدرت وخلوص مسیحی به رهبران معنوی جهان مسیحی بود. درحالیکه او چنین دیدگاهی داشت با وقایع ناخوشایند مقام پاپی مواجه شد.این مقام تسلیم سیاست های نادرست شده بودوسپاهیان مزدور را برای جنگ علیه فرزندان معنوی خود به استخدام درآورده بود ونواحی عمدۀ ایتالیا به سوی خصومت آشکار باکلیسا رانده شده بودند ؛ مقام کشیشی آکنده از تباهی بود، پاپ درشهر آوینیون فرانسه درتبعید بسر می برد وکاردینالها به فکر همه چیز بودند ، جز اهداف خدا ومصلحت مردم.

 

ازنظر کاترین تحقق اهداف خدا مستلزم تحقق صلح درشهرهای ناآرام ایتالیا وبازگرداندن مقام پاپی و پاپ به رم بود. اوبا گسترش نفوذ ورواج تقدس خود، خودش را وقف این امور کرد وازطریق منشی های خود، نامه های بیشماری به اشخاص گوناگون نوشت واز ان میان بیش از چهارصد نامه بجا مانده است.

 

او به عنوان دیپلمات غیررسمی به شهرهای ایتالیا ونیز به عنوان مستشاری صاحب اختیار ونمایندۀ شخصیت های مهم سیاسی ان زمان ، به شهر آوینیون سفر کرد. تنها آرزوی او این بود که صلحی برقرار کند که درسایۀ آن ، حیات مسیحی بتواند شکوفا شود و مرجعیت معنوی کلیسا اعاده گردد، ودراین شکی نیست که تاثیر سرنوشت ساز کاترین باعث شد که « گریگوری یازدهم » به رم بازگردد.

 

جامع بودن شخصیت کاترین سی ینایی

 

قابل ذکر است که هرگز پرداختن به امور سیاسی ازمیزان رابطۀ عاطفی ومراقبت از خانوادۀ معنوی اش ونیز پرداختن به فقرا نکاست. چه بسیار کسانی که تحت تاثیر او به حیات معنوی روی آوردند واز این رو به حق کاترین « مادر هزاران نفوس » نامیده شد.

 

کاترین سی ینایی مانند دیگر زنان عارف درجه اول ،  - مثل قدیسه هیلگارد، آنجلا فولینیویی وعارفۀ معاصر خود، جولیان نورویچی توانست توان عقلی قابل توجهی رابا معنویت پرشور تلفیق کند.

 

کتاب مهم کاترین

 

کتاب مهم او «گفت وشنود الهی » است که اساسا حاوی گزارشی از اموخته های بی واسطۀ او از خداست که درخلسه ها ومکاشفاتش دریافت میکرد. این کتاب از اندیشه ای ژرف وروشن وآشنایی گسترده بازبان ومفاهیم الهیات حکایت دارد. همچنین دراین کتاب ، پندهای عملی وتقبیح بی حد فساد روحانیون را می یابیم که با عباراتی زیبا و حیرت آور همراهند و مارا به فضایی ورای اندیشه می برند.، که کاترین درآنجا اظهار میدارد که «مکنونات الهی » رامشاهده کرده وبا نورعقل ودرپرتو نور خداوند، ژرفای تثلیث ازلی وجمال مخلوقات خداوند را دیده وچشیده است.

 

این بیان اوکه «هرچه بیشتر وارد می شوم ؛ بیشتر می یابم ، وهرچه بیشتر می یابم، بیشتر توراطلب میکنم »، صرفا فوران عاطفی یک رؤیای پرشور نیست، بلکه پیمان محکمی است از طرف نفسی که به چنین تأملی ازحقیقت فوق طبیعی رسیده است.

 

« حقیقت » یکی ازنام های محبوب کاترین برای مسیح است وتلاش اوبرای سلامت روحی همانا توانایی رو به رشد نفس دردیدن اشیاء،است آنطور که واقعا هستند. ازاین رو او به اسقف شهر کاستلو می نویسد: «تو با میل به دیدن، با نوری حقیقی وکامل منوّر می شوی.» این یک درون بینی بی ارزش نیست ؛ بلکه دیدگاه روشنی دربارۀ حقارت انسان است که دربرابر کمال الهی که علاج قطعی خودخواهی وغرور است، قدعلم کرده است.

 

2-کاترین جنوایی

 

کاترین آدورنا همنام بزرگ کاترین سی ینایی ، که بعدا به « قدیس کاترین جنوایی » مشهورشد، درسال 1447 به دنیا آمد. اگرچه ظاهرا شرایط وشخصیت این دو عارف بسیار باهم تفاوت داشت، درعین حال، آن دو عقاید وصفات مشترک مهمی داشتند.

 

کاترین جنوایی از خانواده ای اشرافی بود که روحیۀ شدیدا احساسی او با ازدواجی ناموفق وخیم تر شده بود وتحول اودر26 سالگی تاحدودی ، نتیجۀ سرخوردگی اوبود.

 

او از بی تفاوتی دینی وافسردگی شدید خود به یاری تجربه ای که درآن « قلب او توسط محبتی بیکران وناگهانی نسبت به خداوند گشوده شد» به یکباره رهانده شد؛ محبتی که بابینشی عمیق نسبت به گناهان ومصائب خویش وخیرخواهی خداوند همراه بود.

 

این امردرسال 1474م اتفاق افتاد. او یکباره خودرا وقف خدمت درمیان فقیران بیمارکرد وازروی میل تنفرانگیز ترین کارها رابه عهده گرفت تا اینکه غرور وخودخواهی طبیعی خود را معالجه کند.

 

اومانند اکثر عارفان کاتولیک هر روز چندین ساعت رابه دعا وانجام ریاضات شاقّه می پرداخت.

 

گسترش ووقف توانایی های بزرگ او ، نتیجۀ طبیعی قربانی ساختن لذت های شخصی بود.

 

ساخت اولین بیمارستان شهر جنوآ

 

کاترین جنوایی درسال 1477م اولین بیمارستان رادرشهر جنوا بنیاد نهاد. بلافاصله این بیمارستان به  منزل دائمی وحوزۀ اصلی فعالیّت او تبدیل شد واز آن پس، حیات او تجلّی کامل این سخن قدّیسه ترزا بودکه : «برای خدمت کامل به سرور ما ، باید خدمات مارتا ومریم رادرهم آمیخت».

 

دایرۀ شمول محبت وشفقت کاترین دراثر تعالی اندیشۀ عرفانی از انسانها گذشته ، به همۀ مخلوقات می رسید تاجایی که اگر حیوانی کشته می شد یا درختی قطع می گردید، او نمی توانست ازدست رفتن هستی ای را که خداوند به آنها داده بود، تحمل کند.

 

 

 

زندگی کاترین آدورنا حدودا ازسال 1477 تا1499 که پنجاه ودوساله بود، تقریبا دردرک مداوم حضور الهی و خلسه های عرفانی سپری می شد. بااین حال درهمین دوره او عاشقانه وبا مهارت ، امور بیمارستان را اداره می کرد. حسابهای او ذره ای اشتباه نبودو هیچگاه قصوری درانجام وظایف دراو دیده نشد. زمانی که طاعون به جنوآ رسید، اودر راس گروهی فداکاربودکه درشهر می گشتند، طاعون زدگان راپرستاری می کردند ودربسیاری ازموارد، جان خود را دراین راه می باختند.

 

رازونیاز کاترین باخداوند واستحالۀ واقعی او

 

کاترین یکبار دررازونیاز خود فریاد برآورد: « خداوندا تو فرمان می دهی که به همسایۀ خود  عشق بورزم وباوجود این ، من نمیتوانم دراین ا مر کسی را باتو شریک گردانم . پس چه توانم کرد؟ وندایی درونی به او چنین پاسخ داد: « آنکس که عاشق من است ، به هرچه من دوست دارم نیز عشق می ورزد. »

 

او درسال 1499 تا 1507م زمانی که نهایتا سلامتی اش رو به اضمحلال بود، شاید به تقلید از کاترین سی ینایی ، به مدت هشت سال گروههای معنوی را به دور خود جمع کرد وآموزه های مهم عرفانی خود را توسعه داد وبیان کرد. پاره ای از سخنان او دراین دوره ، درزمرۀ عجیب ترین سخنانی است که عارفان مسیحی برای ماباقی گذاشته اند وبنظر میرسد به ادعای نوعی « استحالۀ واقعی شخصیت او اشاره دارند؛ استحاله ای که درالهیات عرفانی به « اتحاد دگرگون کنندۀ » روح با خدا مشهور است:« اِنِّیّت من خداست ؛ خودی خود راجز دراو نمی دانم»؛ « هستی من خداست ، نه به صورت مشارکت ساده ، بلکه به وسیلۀ تغییر واقعی وجودم.

 

قدّیسه کاترین جنوآیی ، بخاطر تفکر افلاطونی خود، دربین زنان عارف بزرگ کاتولیک تقریبا بی نظیر است. محور تدیّن او خدای لایتناهی بود نه مسیح؛ واگر عشق شدید او به مراسم عشای ربّانی نبود، می توانستیم عرفان اورا بیشتر خداپرستانه بخوانیم تامسیحی.

 

پیوند آموزه های عرفانی واخلاقی وتهذیب نفس

 

هرروح کمال نایافته درجریان تزکیۀ خود رنج اجتناب ناپذیری را متحمل می شود وجدایی خود از اراده ومحبت الهی را با تلخکامی درمی یابدولی برای اوخوشایند وامیدبخش است چون این رنج زاییدۀ توانایی مخلوق برای وصول به خداست وکمال آن درخدا محقق می شود. « این تحمل رنج ، هرعیبی راازنفس پاک می کند وزمانی که نفس  به این نحو تزکیه شد، بدون اینکه چیزی ازخود داشته باشد، تماما درخدامأوا می گزیند»

 

درنقطۀ اوج آموزۀ کاترین ، آن پیوند نزدیک میان آموزه های عرفانی واخلاقی که شاخصۀ همۀ مکاتب عرفانی است وبه بهترین وجه درمعنویت مسیحی جلوه گر شده است، به ظهور می رسد.

 

تشابهات کاترین سی ینایی وکاترین جنوایی

 

دراین دوعارف ، تمایل به فنای عرفانی درخدا، باعقلی نیرومند، شوقی به انجام کار تبلیغی وجدی واحساسی مقدس که دردلبستگی شدید به عشای ربّانی بروز می یافت، متعادل شده بود. از این رو ، آن دو درکنارهم به مثابه نمونه هایی از هماهنگی مناسب هر عضو از اعضای یک شخصیت کامل انسانی محسوب می شوند؛ یعنی وقف کامل خود درجهت مقاصد روح القدس .

 

هردو قادربودند حداقل شمه ای ازحقایقی را که درک کرده بودند، درقالب الفاظ بیان کنند وازطریق آنها ، مطالبی را که از الهی دانان فرهیخته رسیده بود ،به ودیعت نهند .

 

هردو گروهی از مریدان دلباخته را به گرد خودفراهم آوردند وپاره ای از شعلۀ معنوی درون خود را به آنان منتقل کردند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                                                    دانشجو : شهلا طالبی

 

 

 

 

 

 

 

 

فرقۀ عرفانی فرانسیسیان

 

 

 

زندگینامه

 

فرانسیس آسیزی (Francis of Assisi) از مشهورترین و مقدس‌ترین شخصیت‌های عالم مسیحیت است و بنیان‌گذار فرقه فرانسیسکنها می‌باشد. او که در اواسط قرون وسطی می‌زیست تأثیر عمیقی بر الهیات و فلسفه غرب گذاشت.

 

فرانسیس آسیزیایی در سال ۱۱۸۲ در شهر آسیزی در ایتالیا به دنیا آمد. پدر او تاجری مرفه و خوشگذران بود. در بدو تولد نام او را جووانی نهادند اما سفرهای تجارتی پدر به فرانسه موجب علاقه او به این سرزمین شده بود و در نتیجه نام فرزند را در روز غسل تعمیدش فرانچسکو (= فرانسوی) گذاردند.

 

فرانسیس در نوجوانی به کسب و کار پدر روی آورد و چند اندکی را در کار تجارت گذراند. چندی بعد به جرگه جنگاوران پیوست و در جنگ‌های متعددی شرکت جست. عاقبت در یکی از همین پیکارها به اسارت گرفته شد و پس از پرداخت غرامتی سنگین از سوی پدر به خانه بازگشت. بازگشت فرانسیس به خانه با بیماری مقارن شد. در همین دوران بود که فرانسیس روزی در خیابان با فردی جذامی برخورد کرد. برخورد او با این فرد جذامی موجب این شد که وی به فعالیت در محل نگهداری جذامیان بپردازد. این عمل چندان برای خانواده مرفه فرانسیس خوشایند نبود و در نتیجه برای او دادگاهی خانوادگی تشکیل شد و همین دادگاه موجب شد فرانسیس خانه و کاشانه پدری را برای همیشه ترک گوید.

 

بزرگسالی

 

تصمیم فرانسیس بر ترک تمام دارایی پدری اش تا آنجا بود که حتی تکه لباسی نیز با خود از آن خانه بیرون نیاورد و برای آنکه عریان نباشد یک گونی را بر تن خود کرد؛ این پوشش وی بعدها در فرقه فرانسیسکن‌ها به صورت نوعی سنت ادامه یافت. از سال ۱۲۰۶ فرانسیس سراسر زندگی اش را وقف امور دینی و معنوی کرد. او در میان مردم می‌گشت و موعظه می‌کرد. بسیار فقیرانه روزگار می‌گذراند و گاهی برای امرار معاش دست به گدایی می‌زد. سخنان پاک و بی‌آلایش او و شیوه زندگی اش موجب شد که خیلی زود شاگردانی به او بپیوندند. در سال ۱۲۰۹ عدد شاگردان فرانسیس به دوازده نفر رسید و به سبب قرین شدن این عدد با حواریون عیسی مسیح، در میان این جمع مرامی با رهبری فرانسیس شکل گرفت. فرانسیس با همین جمع دست به تدوین آیینی زد که در سال ۱۲۱۰ به تأیید پاپ اینوسنت سوم رسیده و اجازه تبلیغ یافت. این آیین همان فرقه معروف فرانسیسکن هاست.

 

فرانسیس آسیزیایی در سال ۱۲۲۶ در سن چهل و چهار سالگی در شهر زادگاهش درگذشت. تأثیر اندیشه او بر مسیحیت تا جایی بود که بر خلاف سنت کلیسا به فاصله دو سال از مرگش از سوی واتیکان به عنوان قدیس شناخته شد.

 

اندیشه

 

قدیس فرانسیس صاحب اندیشه‌ای صد در صد عرفانی و روحانی بود. در آراء او هیچ جنبه‌ای از آگاهی منطقی و علمی دیده نمی‌شود و از این رو تحت هیچ شرایطی نمی‌توان او را فیلسوف دانست. اما نمی‌توان از تأثیرات اندیشه عرفانی این راهب مقدس بر عالم فلسفه و الهیات چشم پوشید. دیدگاه فرانسیس در عین تحکم و سختگیری، بسیار پر مهر و عطوفت است.

 

فقر)زندگی ساده فرانسیس قدیس و پیروانش (

 

فرانسیس از بدو رسالت مذهبی خود به تبلیغ فقر پرداخت. او از بی بند و باری مردم در کسب مال، که صفت ممیزه آن دوران بود، به ستوه آمده و از تشریفات و تجملات زندگی برخی روحانیون منزجر شده بود. از نظر قدیس فرانسیس آسیزیایی، ثروت دام ابلیس است. به این معنا که شرور روی زمین در قاموس مال و مکنت رخ می‌نماید تا آدمی را در اصرار ورزیدن به گناه نخستین خویش ترغیب نماید. فرانسیس و پیروانش باید هر چه را داشتند به فقیرتر از خود می‌بخشیدند. به اعتقاد این قدیس بزرگ عالم مسیحیت اگر همه انسان‌ها از مال دنیا نصیبی داشته باشند برای مدافعه از اموالشان نیازمند به اسلحه خواهند بود و به این شکل میل وحشیانه به تصاحب مال را تقبیح کرد. از سخن او بوی نوعی سوسیالیسم ابتدایی بر می‌آید

 

لکن در حقیقت فرانسیس در پی فقر نیست. او در جستجوی غنایی است که هیچ ثروتی توان دستیابی به آن را نخواهد داشت. فرانسیس معتقد است که حقیقت بیش از آن که در بالا باشد در پایین است و بیش از آن که در بیشی باشد در کاستی است.

 

حمایت از طبیعت و حیوانات

 

قدیس آسیزی شیفته نمود زیبای هستی در طبیعت بود. او به همه چیزهای جاندار و بی جان در بستر طبیعت علاقه‌مند بود. به قدری مفتون آتش بود که از خاموش کردن شمع اکراه داشت؛ و نیز نسبت به هر موجود زنده‌ای یک نوع همبستگی و قرابت احساس می‌کرد. پرندگان را خواهران خود، حیوانات چهارپا و تن آدمی را برادر خود و آسمان و زمین را مادر خود می‌نامید. او با حکومت روم در منازعه بود بر سر عدم کشتار پرندگان. از این رو به فرانسیس لقب حامی طبیعت را داده‌اند

 

عشق

 

اگر آراء فرانسیس درست بررسی شود به این نکته برمی‌خوریم که هیچ‌کس به‌طور طبیعی شایسته عشق نیست. آنچه آدمیان به اسم عشق می‌شناسند به هیچ عنوان عشق نیست؛ بلکه صرفاً تصویر آب گل آلودی است که در آینه وجود انسان‌ها افتاده. آنچه انسان‌ها به آن عشق می‌گویند، اشتراک ناپایدار منافع دو تن و آمیزه‌ای از جنگ و سوداگری است.

 

در حقیقت فرانسیس قدیس با رد این عشق ناپایدار اشاره می‌کند به عشق میان انسان‌ها و میان انسان و خدا که بر پایه مهر و عدم توقع استوار است. عشقی که بردبار است، آماده خدمت است، رشک نمی‌ورزد، فخر نمی‌فروشد، مغرور نمی‌شود، نفع خویش را نمی‌جوید، به خشم نمی‌آید، همه چیز را عذر می‌نهد، به همه چیز امید می‌بندد، همه چیز را تاب می‌آورد و هرگز زوال نمی‌پذیرد.

 

آثار: مزامیر برادر خورشید ، نماز پیش از صلیب ، قانون عتیق ، وصیت نامه و نیایش‌

 

شخصیت فرانسیس آسیزی

 

فرانسیس و پیروانش را باید درزمرۀ آن شخصیت های خلّاقی قرار داد که عمیق ترین تحوّلات خودآگاهی مسیحی از آنان ناشی می شود.

 

فرانسیس قدیس از جمله قدّیسان بسیار معروف ومحبوب قرون وسطا است واو قبل از هرچیز یک واقع گرای معنوی است که دوست داشت زندگی ظاهری وباطنیش یکسان باشد. اوابتدا خود وپیروانش را « نادمان شهر آسیزی»  خواند

 

اوبه معنای واقعی کلمه ، توصیف زاهدانۀ متقدّمان درمورد تواضع کامل ومحبت بی قید وشرط رابه عنوان دو ستون اصلی ارتباط ارتباط حقیقی میان روح غیر مخلوق وروح مخلوق ، پذیرفت. دردورۀ حیات فرانسیس قدیس اهل آسیزی (1182-1226) عنصرتازه ای به حیات معنوی جامعۀ مسیحی واردشد.

 

 

 

فرانسیس آسیزی را بعنوان « داماد بانوی فقر» و«تروبادور مسیح » توصیف می کنند. دراین ارتباط قطعه ای ازسرود یازدهم از بخش بهشت کتاب « کمدی الهی دانته » ذکر میگردد: « زیرا فرانسیس بس جوان بود که بخاطر آن بانویی (فقر) که هیچ کس برروی او درلذّت طلبی نمی گشاید، باپدرش از راه جنگ درآمد وبه بانوی فقر روی خوش نشان داد. بااین بانو درپیوست ووروز بروز بیشتردل به مهرش بست.

 

«تروبادورها » طبقه ای از شاعران غزلسرای قرون وسطا بودند که در جنوب فرانسه درفاصله قرن 11-13میلادی پیداشدند وشعرهایی به لهجل محلی معروفی به زبان « اُک» وبامضامینی عاشقانه می سرودند ومی خواندند.

 

برای فرانسیس قدیس فقر وسیله بود نه هدف واو فقر را « فضیلتی آسمانی می دانست که با آن همۀ چیزهای زودگذر ودنیوی ، زیر پا گذاشته می شود وهمۀ موانع از سر راه نفس برداشته میشود تاآزادشده ، خودرابه خدای ابدی پیوند دهد.»

 

ودراین رابطه امتیاز فرانسیس نسبت به دیگر عرفا این بود که : اوبرعمل به آن تاکید داشت.

 

تمام تلاش فرانسیس  از لحظۀ تحول معنوی به بعد، صرف عرضۀ تفسیری مهیّج از اصل فقر و درنتیجه ایجاد نوعی زندگی وارتباط با حقیقت شد، به گونه ای که نحوه زندگی او بلافاصله از سوی پیروانش حیاتی مسیح گونه وبی همتا تلقّی شد.

 

درنظرآنها فرانسیس کسی بود که درسیمایش حیات عملی ناسوتی عیسی ،دوباره ظاهر شده بود.

 

این تصوّر نسبت به فرانسیس قدّیس ، درذهن عالی « پی یر پتینانو» آن عارف فروتن فرانسیسی که همه خوانندگان دانته دوستش دارند ، صورت جذّاب تری به خود گرفته است. اودرعالم رؤیا حضورباشکوه حواریون قدّیسان ، شهدا ودر رأسشان باکرۀ مقدّس(مریم) رادید که بادقّت ووسواس بسیار وباشوق وشور فراوان حرکت می کردند تا بلکه بتوانند تاحد امکان ، درجای پای مسیح قدم بگذارند.

 

درپایان این مراسم باشکوه مسیحی ، چهرۀ ژنده وحقیر فرانسیس نمایان شدکه همچون غارت شدگان باپایی برهنه می آمد واوبه تنهایی ،محکم پا جای پای مسیح می نهاد. داستانهایی از این دست نشان می دهد که زندگی وقواعد سلوک او تاجه حد برای کسانی که تحت تاثیر روح او بوده اند، هدف ومقصود بوده است ونقطۀ آغاز عرفان فرقۀ فرانسیسی را، که آمیخته با دوستی فقر واحساسات روشن مسیح محور بوده است ، مشخص می سازد.

 

توجه خاص به واقعۀ مصیبت مسیح ، که همۀ عارفان فرقۀ فرانسیسی را به هم پیوند می دهد، ناشی از داستان پدیدارشدن علائمی شبیه به زخمهای مسیح بربدن فرانسیس است. داستانی که عمیقا برذهنیت دینی قرون وسطا تاثیر گذاشت.

 

گروه دوم فرقه فرانسیسیان عارفانی بودند که روحیه فرانسیس قدیس را کاملا در خود زنده نگه داشته و حفظ و منتقل میکردند. مردانی که اکثرا در صوامعی دوردست زندگی کرده همان "قواعد اولیه سلوک" را با تمام شدت و سختی اش رعایت میکردند و اوقاتشان را به ذکر و عبادت میگذراندند مانند: برادر لئو کنراد اوفیدایی، برادر ژیل و جان که مقیم کوه ورنا بوده و به مدت سه سال قلبش با آتش محبت الهی میسوخت و کلام حیرت آور و آسمانی او قلوب انسان ها را متحول میساخت. جان دوست یاکوپونه تودی و احتمالا استاد او در حیات معنوی بود.

 

بخش دوم از تاثیر فرانسیسیان نقشی بود که توسط گروه سوم فرقه فرانسیسیان ایجاد شد. آنان مردان و زنانی از طبقات مختلف بودند که در عین زندگی در شهرها تحت تاثیر جذابیت های مختلف فرانسیسیان واقع شده، مایل بودند قواعد متعادلی از سادگی و پارسایی را که با زندگی عادی آنان منطبق باشد بپذیرند. اینها یک جامعه ی تقریبا متحد را که وقف دین معنوی بود شکل دادند.

 

عارفان بزرگ فرانسیسی

 

در این جامعه بود که عارفان بزرگ فرانسیسی همچون پی یر پتینانو، یاکوپونه تودی، آنجلا فولینیویی و اُبرتینو کاساله رشد کردند.

 

این عارفان همچون فرانسیس که تقریبا گویی دوباره زاده شده بودند: مردان و زنانی سختکوش و آکنده از آرزوها یا احساسات شورانگیز، مجذوب، متحول بودند که توانایی های خود را به سمت مقاصد معنوی متوجه ساختند.

 

 

 

«یاکوپونه تودی »یک قاضی جاه طلب بود که در اواسط عمر مطابق روایت ها بر اثر مصیبتی بزرگ متحول شد. گفته شده که مرگ ناگهانی همسر زیبا و جوانش و کشف این موضوع که آن زن، بواسطه ی توبه در زیر لباسهای مورد علاقه اش جامعه موئینی بر تن میکرده است یاکوپونه را بسوی پذیرفتن فقر فرقه فرانسیسیان و کناره گیری از دنیا به شدیدترین صورت ممکن کشاند. پس از آن او به نوبه ی خود به یک مبلغ سیار، یک شاعر، یک پیشوای گروه فرانسیسیان روحانی و بالاخره یک عارف بزرگ تبدیل شد. اشعار وی که بیانگر گذر او از میان تمام مراتب توبه، شوق، پریشانی و یقین آرام بخش است و نشانگر رشد عرفانی اوست، مظهر ادبی تامّ معنویت فرانسیسیان است، یعنی شدت عواطف، واقع گرایی دینی، آمیختگی به ظاهر متناقض حلاوت اصیل و توبه ی مشقت آمیز و پرواز ناگهانی به نادیدنی ها.

 

در حالی که تاثیر مستقیم فرانسیسیان تبیینی برای سرودهایی درمورد فقر قدسی و درباره فرانسیس قدیس است، ترانه های عاشقانه ی کریسمس، اشعاری در مورد "صلیب" و دیگر اشعار نشان دهنده ی آگاهی قابل توجه یاکوپونه به فلسفه ی عرفانی است.

 

شخصیت آنجلا فولینیویی

 

دیدگاه دوگانه نسبت به تجربه های عاطفی-شخصی از خدا و تجربه های مابعدالطبیعی-غیرشخصی از خدا که توسط یاکوپونه در حد اعلا مورد توجه قرار گرفت مجددا در خانم آنجلا فولینیویی که حدود بیست سال از او کوچکتر بود دیده میشود و از جهات بسیاری در برجسته ترین عارفان بزرگ فرقه فرانسیسیان یافت میشود و خصیصه ی رهایی بخشی عنصر شور و شوق در این فرقه و توانایی این عنصر برای تحول، پذیرش و انبساط دورترین ارواح و وا داشتن آنان به انجام کارهای تادیبی و فارق از خود به خوبی در او آشکار است.

 

آنجلا یک نمونه ی قابل تحسین از آن چیزی است که هاولین آن را عادتا معنویت تدریجی می‌نامید. او تا حدود سنین میانی عمر زندگی مشخصی داشته است، حیاتی سراسر معطوف به دنیا و حتی گناه آلود؛ ولی او یکی از تاثیرگذاران بزرگ در حیطه دین در زمانه خود شد و بی دلیل نبود که او "بانویی در الهیات" نامیده شد. معروف ترین شاگرد او یعنی اُبرتینو کاساله، تصویر تحسین برانگیزی از قدرت معنوی وی از خود به جای گذاشته است.

 

 

 

« اُبرتینو»  یک راهب جوان مغرور و مستعد ولی بی بند و بار بود که اولین قدم در مسیر حیات معنوی را به دست سیسیلیا فلورانسی و پی یر پتینانو پیمود و تحول کامل وی در چهل سالگی و تحت تاثیر آنجلا انجام شد.

 

آنجلا بانویی بود که در حدود پنجاه سالگی در اثر شاگردی کردن های طولانی و تحمل رنج های باطنی فراوان به مراتب والایی در حیات عرفانی دست یافته بود. او دارای عواطف طبیعی شدیدی بود و در مسیر تسلیم و اهداف معنوی تلاش و کوشش طاقت فرسایی متحمل شده بود. او ازدواج کرده بود و شرایط خوب اقتصادی داشت و به زندگی انسانی و آسایش و خوش گذرانی عشق می ورزید. لذت جو، تن پرور، متزلزل و ریاکار بود و در ابتدا بهره مندی کامل از تمتعات دنیوی را با تظاهر به ریاضت های فرقه فرانسیسیان در هم آمیخته بود.

 

آنجلا احتمالا در این زمان یک فرد عادی از گروه سوم فرقه فرانسیسی بود که از انجام الزامات و قواعد تهذیب طفره میرفت. به علاوه او مرتکب گناهان بزرگی شد تا اینکه به درگاه فرانسیس قدیس دست به دعا برداشت. فرانسیس در خواب بر او ظاهر شد و به او وعده یاری داد. روز بعد به کلیسای جامع شهر فولینیو رفت و بر سکوی خطابه ی آنجا، عموی خود آرنالدو را که از راهبان فرقه فرانسیسیان بود دید و در سیمای او یاری دهنده ی موعود را یافت. آنجلا در برابر او به گناهان خود اعتراف کرد و از اینجا اولین قدم از "مراحل معنوی" را برداشت.

 

مراحل سلوک معنوی آنجلا فولینیویی

 

آنجلا سلوک در مراحل معنوی را با کناره گیری از آسایش های زندگی آغاز کرد. زهدگرایی کامل تر زمانی برای او میسر شد که شوهرش را و در همان اوقات فرزندانش را احتمالا در اثر یک بیماری واگیردار از دست داد و همینطور مادرش را که مانعی بزرگ در دنبال کردن راه خداوند بر سر راه او بود. او با شروع زندگی در کنار همنشین دیگری به عنوان عضوی از گروه سوم راهبان فرقه فرانسیسیان به تدریج دارایی های خود را به کناری نهاد و در پاسخ به ندای درونی اش، در پایبندی کامل به فقر فرانسیسی با خوف ذاتی خود به مبارزه پرداخت. او توبه های سرّی ای را متحمل شد و بسیار عمیق تر از پیش به زندگی همراه با تأمل پرداخت. او میگوید "در ذهن خود عمیقا آرزو داشتم که فقیر باشم و میترسیدم که مبادا پیش از رسیدن به فقر مرگم فرا برسد." همچنین میگوید "می اندیشیدم که هیچ چیزی را نمیتوانم برای خود نگه دارم جز اینکه آزردگی خدا را در پی خواهد داشت." او پس از آنکه تصمیم بر زندگی در فقر کامل گرفت فهمی بسیار روشن از خیرخواهی الهی به او عنایت شد و شیرینی و تسلای خدای را در قلبش احساس کرد.

 

مرحله اشراق کامل شد و با برجسته ترین مکاشفه روحانی بر تقدس خویش اطمینان حاصل کرد؛ تجربه ای که هنگام زیارت، در راه فولینیو به آسیزی برایش رخ داد.

 

آرنالدو (عموی آنجلا) براساس گفته های آنجلا، مجموعه ای ممتاز از "مشاهدات معنوی" او را که آنجلا را از جایگاهی ویژه در میان عرفای مسیحی برخوردار می سازد نوشت. پیوند ایندو از زمان سفر زیارتی به آسیزی تا سال 1296 میلادی ادامه پیدا کرد.

 

آنجلا که بعدها به بانویی در الهیات نامیده شد بانویی است که عمیقا اسرار جهان فوق مادی را مشاهده کرد و در مکاشفات او نوعی شهود بیواسطه و فراعقلی با تفکر اضطراب آور یک ذهن شدیدا دینی در هم آمیخته است.

 

اکنون او در عزلتی بزرگ روزگار میگذراند همچون دوره اول زندگانی قدیسه ترزا یا دوره خلسه او، و دارای تجربه های عرفانی زیادی بود. این مرحله از تکامل که در آن او گاه غرق در نشاطی معنوی بود بنحوی که "چهره اش نورانی و گلگون و چشمانش همچون شمعی فروزان میدرخشید"، در سال 1294 میلادی پایان پذیرفت، یعنی زمانی که او به "مرتبه رنج و عذاب ها" وارد شد، مرتبه ای آمیخته با بیچارگی که اغلب پیش از "مرحله خلاق" سیر و سلوک عرفانی قرار دارد. درد و رنج های این مرحله بیش از دو سال به طول انجامید. بیماری هایی که باعث شد او از بدن ضعیف و نحیف و پردرد خود به سلامت عبور کند. وسوسه های سهمگین، اراده ی او را در ورطه آزمایش قرار داده، آن را تقویت کرد. او درباره مراحل نهایی تهذیب میگوید "گاه هر رذیلتی در درونم دوباره پیدا میشد به میان مخوف ترین تاریکی های روح پرتاب میشدم. در اندیشه ام ترجیح میدادم میسوختم به جای آنکه چنین دردهایی را تحمل کنم و این ویژگی ها و این تربیت و تهذیب سخت نه صرفا یک زن خیالپرداز و عصبی بلکه زنی پراستعداد را بوجود آورد که دور تا دور او را گروه هایی از شاگردان دلبسته احاطه کرده بودند؛ بانویی که کتاب "آموزه انجیلی" او سرمشق بسیاری از قدیسان شد و تأملات او در باب صفات الهی هنوز هم احترام و حیرت ما را برمی انگیزد و "فضیلت پرشور" او تمام دیدگاه های معنوی اُبرتینو کاساله را تغییر داد و او را به ترک نفس کامل کشاند. زمانی که اُبرتینو در سال 1298 میلادی آنجلا را ملاقات کرد، آن زن دنیاگرا و خیالپرداز مرموز، به مرکز عظیم تأثیرات روحی و عرفانی تبدیل شده بود.

 

برای آنجلا کلام اول و آخر حکمت راستین، "معرفت به خود و به خدا" بود- مرتبه ای از حقیقت که تعداد اندکی از انسان ها به آن دست میابند. وی می گوید "ای فرزندان عزیز من، هر شهودی، هر الهامی تمام عواطف و لذتهای معنوی، همه معرفت ها، همه تأملات عرفانی در صورتی که انسان خودش را و خدایش را نشناسد بی ارزش است." این معرفت واقع بینانه و این احساس تناسب معنوی به دو عامل فقر و فروتنی انسان بستگی دارد. او در یکی از عبارات برجسته کتابش میگوید "عشق به خدا هیچگاه بیهوده نیست زیرا ما را وامیدارد راه صلیب را دنبال کنیم". این عشق پویا با توجهی دائم، خالصانه، مستمر و پرشور به خدا بیدار میشود.

 

آنجلا میگوید محبت حقیقی آن است که همراه با بصیرت باشد و با قبول محنت و خفت و عمل توأم با فروتنی و عطوفت و ثبات قدم به مرحله ظهور برسد و پایان این فرایند سخت تجلی این امر است که "خیر تماما از برکت عشق ابدی، و نه تلاش خود ما ناشی می شود و هرکس که این حقیقت را درک کند روح حقیقت را در خود دارد". یاکوپونه تودی به ایجاز میگوید "خداوندا تو آن محبتی هستی که با آن قلب به تو مهر میورزد" در این سخن که در عین سادگی، فریبنده و بی انتها است ما به لبّ عرفان فرقه فرانسیسیان دست میابیم.

 

 

 

سؤالات مربوط به فصل پنجم کتاب عارفان مسیحی

 

 

 

1-فرانسیس آسیزی که بود و از اندیشه های او چه میدانید؟

 

فرانسیس آسیزی (Francis of Assisi) از مشهورترین و مقدس‌ترین شخصیت‌های عالم مسیحیت است و بنیان‌گذار فرقه فرانسیسکنها می‌باشد. او که در اواسط قرون وسطی می‌زیست تأثیر عمیقی بر الهیات و فلسفه غرب گذاشت.

 

فرانسیس آسیزیایی در سال ۱۱۸۲ در شهر آسیزی در ایتالیا به دنیا آمد. پدر او تاجری مرفه و خوشگذران بود. در بدو تولد نام او را جووانی نهادند اما سفرهای تجارتی پدر به فرانسه موجب علاقه او به این سرزمین شده بود و در نتیجه نام فرزند را در روز غسل تعمیدش فرانچسکو (= فرانسوی) گذاردند.

 

قدیس فرانسیس صاحب اندیشه‌ای صد در صد عرفانی و روحانی بود. در آراء او هیچ جنبه‌ای از آگاهی منطقی و علمی دیده نمی‌شود و از این رو تحت هیچ شرایطی نمی‌توان او را فیلسوف دانست. اما نمی‌توان از تأثیرات اندیشه عرفانی این راهب مقدس بر عالم فلسفه و الهیات چشم پوشید. دیدگاه فرانسیس در عین تحکم و سختگیری، بسیار پر مهر و عطوفت است.

 

فرانسیس قدیس از جمله قدّیسان بسیار معروف ومحبوب قرون وسطا است واو قبل از هرچیز یک واقع گرای معنوی است که دوست داشت زندگی ظاهری وباطنیش یکسان باشد. اوابتدا خود وپیروانش را « نادمان شهر آسیزی»  خواند

 

اوبه معنای واقعی کلمه ، توصیف زاهدانۀ متقدّمان درمورد تواضع کامل ومحبت بی قید وشرط رابه عنوان دو ستون اصلی ارتباط ارتباط حقیقی میان روح غیر مخلوق وروح مخلوق ، پذیرفت.

 

 

 

2--نظر فرانسیس آسیزی را درمورد فقر بنویسید وچرا به او لقب «داماد بانوی فقر» داده اند؟

 

فرانسیس از بدو رسالت مذهبی خود به تبلیغ فقر پرداخت. او از بی بند و باری مردم در کسب مال، که صفت ممیزه آن دوران بود، به ستوه آمده و از تشریفات و تجملات زندگی برخی روحانیون منزجر شده بود. از نظر قدیس فرانسیس آسیزیایی، ثروت دام ابلیس است. به این معنا که شرور روی زمین در قاموس مال و مکنت رخ می‌نماید تا آدمی را در اصرار ورزیدن به گناه نخستین خویش ترغیب نماید. فرانسیس و پیروانش باید هر چه را داشتند به فقیرتر از خود می‌بخشیدند. به اعتقاد این قدیس بزرگ عالم مسیحیت اگر همه انسان‌ها از مال دنیا نصیبی داشته باشند برای مدافعه از اموالشان نیازمند به اسلحه خواهند بود و به این شکل میل وحشیانه به تصاحب مال را تقبیح کرد. از سخن او بوی نوعی سوسیالیسم ابتدایی بر می‌آید

 

لکن در حقیقت فرانسیس در پی فقر نیست. او در جستجوی غنایی است که هیچ ثروتی توان دستیابی به آن را نخواهد داشت. فرانسیس معتقد است که حقیقت بیش از آن که در بالا باشد در پایین است و بیش از آن که در بیشی باشد در کاستی است.

 

فرانسیس آسیزی را بعنوان « داماد بانوی فقر» و«تروبادور مسیح » توصیف می کنند. دراین ارتباط قطعه ای ازسرود یازدهم از بخش بهشت کتاب « کمدی الهی دانته » ذکر میگردد: « زیرا فرانسیس بس جوان بود که بخاطر آن بانویی (فقر) که هیچ کس برروی او درلذّت طلبی نمی گشاید، باپدرش از راه جنگ درآمد وبه بانوی فقر روی خوش نشان داد. بااین بانو درپیوست ووروز بروز بیشتردل به مهرش بست.

 

 

 

3-درمورد شخصیت عارف فرانسیسی « یاکوپونه تودی چه میدانید؟

 

«یاکوپونه تودی »یک قاضی جاه طلب بود که در اواسط عمر مطابق روایت ها بر اثر مصیبتی بزرگ متحول شد. گفته شده که مرگ ناگهانی همسر زیبا و جوانش و کشف این موضوع که آن زن، بواسطه ی توبه در زیر لباسهای مورد علاقه اش جامعه موئینی بر تن میکرده است یاکوپونه را بسوی پذیرفتن فقر فرقه فرانسیسیان و کناره گیری از دنیا به شدیدترین صورت ممکن کشاند. پس از آن او به نوبه ی خود به یک مبلغ سیار، یک شاعر، یک پیشوای گروه فرانسیسیان روحانی و بالاخره یک عارف بزرگ تبدیل شد. اشعار وی که بیانگر گذر او از میان تمام مراتب توبه، شوق، پریشانی و یقین آرام بخش است و نشانگر رشد عرفانی اوست، مظهر ادبی تامّ معنویت فرانسیسیان است، یعنی شدت عواطف، واقع گرایی دینی، آمیختگی به ظاهر متناقض حلاوت اصیل و توبه ی مشقت آمیز و پرواز ناگهانی به نادیدنی ها.

 

 

 

4-مراحل سلوک معنوی وعرفانی «آنجلا فولینیویی» را شرح دهید؟

 

آنجلافولینیویی سلوک در مراحل معنوی را با کناره گیری از آسایش های زندگی آغاز کرد. زهدگرایی کامل تر زمانی برای او میسر شد که شوهرش را و در همان اوقات فرزندانش را احتمالا در اثر یک بیماری واگیردار از دست داد و همینطور مادرش را که مانعی بزرگ در دنبال کردن راه خداوند بر سر راه او بود. او با شروع زندگی در کنار همنشین دیگری به عنوان عضوی از گروه سوم راهبان فرقه فرانسیسیان به تدریج دارایی های خود را به کناری نهاد و در پاسخ به ندای درونی اش، در پایبندی کامل به فقر فرانسیسی با خوف ذاتی خود به مبارزه پرداخت. او توبه های سرّی ای را متحمل شد و بسیار عمیق تر از پیش به زندگی همراه با تأمل پرداخت. او میگوید "در ذهن خود عمیقا آرزو داشتم که فقیر باشم و میترسیدم که مبادا پیش از رسیدن به فقر مرگم فرا برسد." همچنین میگوید "می اندیشیدم که هیچ چیزی را نمیتوانم برای خود نگه دارم جز اینکه آزردگی خدا را در پی خواهد داشت." او پس از آنکه تصمیم بر زندگی در فقر کامل گرفت فهمی بسیار روشن از خیرخواهی الهی به او عنایت شد و شیرینی و تسلای خدای را در قلبش احساس کرد.

 

 

 

5-ازنظر آنجلا فولینیویی حکمت راستین چیست؟ومعرفت به چه عواملی بستگی دارد؟

 

برای آنجلا کلام اول و آخر حکمت راستین، "معرفت به خود و به خدا" بود- مرتبه ای از حقیقت که تعداد اندکی از انسان ها به آن دست میابند. وی می گوید "ای فرزندان عزیز من، هر شهودی، هر الهامی تمام عواطف و لذتهای معنوی، همه معرفت ها، همه تأملات عرفانی در صورتی که انسان خودش را و خدایش را نشناسد بی ارزش است." این معرفت واقع بینانه و این احساس تناسب معنوی به دو عامل فقر و فروتنی انسان بستگی دارد. او در یکی از عبارات برجسته کتابش میگوید "عشق به خدا هیچگاه بیهوده نیست زیرا ما را وامیدارد راه صلیب را دنبال کنیم". این عشق پویا با توجهی دائم، خالصانه، مستمر و پرشور به خدا بیدار میشود.

شهلا طالبی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Template Design:Afzadi