مقایسه عشق در کتب شیخ فریدالدین عطار و شیخ احمد غزالی

شیوا نیرومند

خلاصه مقاله:
این مقاله از جایگاه و دیدگاه یک سالک و رهرو طریقت نگاشته میشود که براین باور است؛ همانگونه که اثر انگشت
تمامی هفت میلیارد جمعیت روی زمین متفاوت و منحصر بفرد است؛ همانگونه نیز در طی تاریخِ انسان بر روی زمین؛ هر
انسانی دارای ساختاری منحصربفرد بوده و با رسالت و مأموریتی منحصر بفرد بر روی سیاره زمین آمده است. از آنرو اساساً با
عمل مقایسه مشکل دارم و تصور میکنم؛ خداوند نیز هیچ مقایسهای بین بندگانش انجام نداده و نمیدهد. ولی از آنجایی که
تکالیف دانشگاهی است و باید آن را انجام داد، حتی اگر پیامی نو به دست نیاورد؛ سعی بنده بر آن خواهد بود که از نگاهی
متفاوت این کار مقایسه انجام شود؛ بلکه ثمری نو به ارمغان بیاورد.
کتب سوانح العشاق و شیخ صنعان؛ حاصل عمر و نحوه زندگی دو عارف بزرگ است و تفاوت نگرش و دیدگاهی این دو
شخصیت بزرگوار نیز ناشی از همین شیوههای مختلف زندگی بدست آمده است. از آنرو برای درک بیشتر فحوا و پیام این
کتب؛ ابتدا بایستی شخصیتِ نگارندههای آنها را شناخت. چند سطری را در معیت زندگی آنها بود و با آنها چند قدمی را طی
نمود تا چگونگی و چرایی نگاهشان را به عشق دریافت. آنگاه به خود مضمون کتب و موضوع آنها پرداخت. از یکسو روند
کتاب سوانح غزالی را در پی گرفت که از کجا شروع کرده و با چه هدفی و به چه نتایجی آن را رسانده است. و از سوی دیگر
داستان شیخ صنعان را که پیر و مرشد جماعتی بوده و در مسیر طریقت خود به دنبال خوابی رهسپار دیار غربت گشته تا با
سقوط و هبوط خود به حضیض ذلت، راهی به سوی عروج ملکوتی بیابد.
از آنرو در این مقاله نیز ابتدا نگاهی به زندگی این بزرگان خواهد شد. سپس کاوشی بر متون کتب ایشان و بعد مقایسه و
تطبیق این دو و یافتن نقاط اشتراک و افتراق آنها صورت خواهد گرفت.
تا بلکه با نگاهی نو و کاوشی دیگرگونه در زندگی این دو عارف بزرگوار، نتایجی نو و متفاوت به دست بیاید که از سویی
مفید برای قشر آکادمیک و طالبان علم و ادب باشد. از سوی دیگر رضایتخاطر آن استاد بزرگوار را که؛ همهگونه انعطاف و
نرمش و عنایت در حق این دانشجوی عصیانگری که در هیچ انقیادی قرار نمیتواند بگیرد؛ داشته است، تأمین نماید. و هم
برای خود نگارنده مقاله اثر مطلوبی بگذارد تا احساس بیهودهکاری ننماید و دریابد که کاری متفاوت و در خور تأمل انجام داده
است.
*کلمات کلیدی: عشق؛ سوانحالعشاق؛ شیخ صنعان؛ غزالی؛ عطار؛ عشق حقیقی؛ عشق مجازی
_________________
*اصل مقاله
مقدمه:
از آنجایی که، کتب سوانح العشاق و شیخ صنعان؛ حاصل عمر و نحوه زندگی دو عارف بزرگ است و تفاوت نگرش و
دیدگاههای این دو شخصیت بزرگوار نیز ناشی از همین شیوههای مختلف زندگی بدست آمده است. از آنرو بنا بر آن شد که،
برای درک بیشتر فحوا و پیام این کتب؛ ابتدا شخصیتِ نگارندههای آنها را شناخته و تحلیلی بر آنها داشته و سطوری را در
معیت زندگی آنها بوده و با آنها گام برداشته شود، تا بتوان به چگونگی و چرایی نگاهشان به عشق پی برد. سپس به خود
مضمون کتب و موضوع آنها پرداخت.
پیشینه موضوع:
هر دو عارف و هر دو کتاب، به دلیل قدمت و محبوبیتی که بین ادب دوستان و اهل عرفان داشته؛ زیاد مورد بحث و
تحلیل قرار گرفته است. در واقع میتوان گفت هرچه در اینمورد شایسته و بایسته بوده، پیشینیان گفتهاند و نوشتهاند. از آنرو
هر چه بعد از این نیز نگاشته شود؛ بیشتر تکرار مکررات خواهد شد. لذا تلاش بر آن بوده که از زاویهای اندک متفاوت به این
موضوع وارد شده تا بلکه رویکردی تا حدودی تازه آفرید و بر اساس آن، این مقایسه را پیش برد.
روش تحقیق:
روش تحقیق؛ علمی- پژوهشی و همچنین تحلیلی- توصیفی است. و روش کار تحقیق، مطالعه پژوهشی کتابخانهای در
میان متون کهن و نو بوده، به وسیله فیش برداری و سپس تحلیل، مقایسه و تطبیق آنها با یکدیگر تا رسیدن به نتیجه نهایی
میباشد. البته با محدودیت اینکه به دلیل بحران جهان شمول کرونا؛ کتابخانهها تعطیل و چاپ کتابها متوقف و قیمت کتابها
سرسامآور است؛ این تحقیق در نهایت محدودیتها صورت گرفته است.
واژهشناسی:
سانحه؛ اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه؛ رویداد ناگواری که به بروز صدمات جانی یا وارد آمدن
آسیب جدی به چیزی یا کسی که در حرکت است، منجر میشود. 1
سوانح؛ اتفاقات، بلایا، حوادث، پیشآمدها، مصایب، وقایع، سانحهها، سانحها؛ عبارت است از احوالات و رویدادها. بهطور
معمول اکثر استعمال این لفظ در رویدادهای متوحش و خطرناک است. و بهمعنای اتفاقات ناگهانی و هر حادثه ناگواری که
ناگهانی روی دهد.
در مجموع بار معنایی منفی این کلمه سوانح از بار معنایی مثبت آن بیشتر است. از اینرو انتخاب این کلمه برای چنین
کتابی خالی از منظور نمیتواند باشد. و این عارف بزرگ آگاهانه و عامدانه چنین اسمی را برای این کتاب برگزیده است؛ گویی
عشق را همچون سانحه و حادثهای میبیند که بر شخص واقع و وارد میشود و خود شخص در ورود آن هیچ نقشی ندارد.
دقیقا مثل یک حادثه و تصادف فیزیکی که به یکباره بدون اطلاع اتفاق میافتد. از اینرو چون یک سانحه و اتفاق غیر قابل
پیشبینی است؛ بسته به شرایط زمانی-مکانی و موقعیت شخص میتواند بهصورت جلوههای مختلف و متفاوتی ظهور یابد.
متن مقاله:
در واقع در این مقاله؛ و در بن مقایسه دو کتاب و دو عارف؛ هدف دیگری مستتر است تا با تحلیل و بررسی مشخص گردد
که آیا نحوه زندگی و وقایعی که برای انسانها پیش میآید؛ که در اینجا دو عارف بزرگ مد نظر است؛ آیا اثرگذار بر آثار آنها
میتواند باشد یا نه. از اینرو لازم است نظری اجمالی و کوتاه به زندگی این دو عارف بزرگ انداخته شود تا بتوان به صراحت
و جرأت گفت که؛ هرآنچه آدمی مرقوم میکند، سطر به سطر حاصل تقدیر مرقوم شده اوست و سطر به سطر آثار هر کسی،
بیانگر سطور زیسته وی در زندگیست.
برای روشن شدن این امر در این مقاله؛ مختصری به زندگی این عرفا پرداخته میشود و از آنجایی که احمد غزالی به دلیل
یک قرن پیشی بودن بر عطار، جایگاه پیشکسوتی بر وی دارد؛ ابتدا به زندگی احمد غزالی پرداخته میشود.
1 - ترجمه دهخدا، واژهیاب /https://www.vajehyab.com
*احمد غزالی
احمدبن محمدبن محمد طوسی؛ مؤلف، واعظ و عارف برجستۀ قرن پنجم و ششم است. احمد غزالی، برادر کوچکتر ابوحامد
محمد غزالی، بود. کنیۀ وی ابوالفتوح، و القابش مجدالدین، زین الدین و حجه الاسلام بود. تاریخ و محل تولد او در منابع ذکر
نشده، اما چون زندگی و تحصیلات این دو برادر به هم نزدیک بوده، براساس تاریخ و محل تولد محمد، احتمالا احمد نیز در
طایران طوس و دو سه سالی پس از برادرش محمد، در ۴۵۲ یا ۴۵۳ به دنیا آمده است. ۲
این دو برادر درکودکی پدرشان را از دست دادند و گفته شده است که پدرشان پیش از درگذشت، تربیت فرزندانش را به
مردی زاهد و متقی به نام احمد رادکانی سپرد. در طوس بود که احمد، مانند برادرش، تحصیلات مقدماتی خود را در فقه به
پایان رساند و هنوز جوان بود که به تصوف گرایید. ۳ در واقع مرگ پدر اولین حادثه بزرگ زندگی وی بوده است که بر وی
واقع شده است. دومین حادثه نیز دور شدن از خانه و رفتن به نزد احمد رادکانی است که بر وی واقع میشود و زندگی وی
حاصل حوادث متعددی است که بر وی وارد میشود و شاکله او را میسازد. از نتیجه کار و از عدم اعتراض، به نظر میرسد
که هر دو حادثه؛ حاصل و نتیجهی خوبی داشته و بذر عشق را در وجود او کاشته و او را به سوی سلوک و عرفان و عشق
رهنمون بوده است.
احمد بعد از گذراندن دوره نوجوانی و رسیدن به دوران شباب؛ ابتدا مرید ابوبکر نساج طوسی شده که با چهار واسطه شاگرد
جنید است. ۴ احتمالاً احمد تا ۴۸۷ که ابوبکر نساج درگذشت، نزد وی بود و وقتی هم که برادرش در ۴۸۸ او را به جای خود
در نظامیه بغداد گذاشت، احمد در تصوف شهرت یافته بود.
غزالی در بغداد و شهرهای دیگر به فارسی و عربی مجالس وعظ داشت و چندان در وعظ بلیغ و فصیح بود که نه تنها
عوام از مجالس او استقبال میکردند، بلکه علما و دانشمندان نیز در آن حاضر میشدند.
ازجمله مجالس مشهور غزالی، مجلس وعظ وی نزد سلطان محمود سلجوقی بود که در ازای آن سلطان به او هزار دینار
داد. ۵ البته برخی احادیث و اخباری را که غزالی در مجالس وعظ به آنها استناد میجست، صحیح ندانستهاند، از جمله ابن جوزی
با آنکه او را در وعظ بسیار توانا میداند، ولی احادیثش را موضوعه و معانی مطرح شده در آن را فاسد میشمرد 6.
بیشتر تذکره نویسان همانند: یافعی، سبکی، حکیم( غزالی را فقیهی خواندهاند که وعظش بر فقاهتش غلبه دارد و دیگر
فضائلش تحتالشعاع وعظ قرار گرفته و مغفول واقع شده است. احمد در کسوت صوفی و واعظ به شهرها و روستاهای بسیاری
در خراسان، آذربایجان و منطقۀ جبال و عراق سفر میکرده، برای مردم وعظ میکرده و به دستگیری مستعدان میپرداخته
است. در هر شهری نیز علاقهمندان بسیار مییافت و مردم برای شنیدن سخنانش به مجالس وعظ وی هجوم میآوردند. ۷
۲ - پورجوادی، 1۳۸۴ ش، ص 16۷
۳ - ابن جوزی، 199۲ ، ج 1۷ ، ص ۲۳۷
۴ - جامی، 1۳۸6 ، ص ۳۷9 ، ۵۵9
۵ - ابنجوزی، 199۲ ، ج 1۷ ، ص ۲۳۷
6 - همان
۷ - سهروردی، 1۳6۴ ، ص 6۸
گفتهاند که غالبا در وعظ به خود وی هم حالی دست میداد و مردم نیز چندان به هیجان میآمدند که فریاد میکشیدند، جامه
برتن میدریدند و جوانان در مجلس وی توبه میکردند. ۸
بدینترتیب غزالی به سبب سفرهای بسیار و مجالس وعظی که در بلاد اسلامی برپا کرد، نه تنها در زمان حیات خود
شناخته شده بود، بلکه شاگردان و مریدان بسیار گرد خود جمع آورد. از جمله شاگردان وی در فقه وحدیث، این اشخاص بودند:
ابن شهر آشوب )متوفی ۵۸۸ ،) 9 از محدثان بزرگ شیعه؛ ابوالقاسم عمربن محمدبن احمدبن عکرمه، معروف به ابنبرزی، فقیه
شافعی )متوفی ۵6۰ (؛ و عبدالواحد آمدی )متوفی ۵۵۰ (، مؤلف غررالحکم و دررالکلم. از جمله مشهورترین مریدان وی نیز
عینالقضاه همدانی، و ابونجیب سهروردی بودند. 1۰
وفات
تاریخ وفات غزالی را بنا بر برخی منابع در ۵1۷ اما بنا بر اکثر منابع در ۵۲۰ ذکر کردهاند. 11 وی در قزوین وفات یافت و در
همانجا در محلهای که امروزه احمدیه نامیده میشود به خاک سپرده شده است. حمدالله مستوفی، و قس اوحدی بلیانی، مرقد
وی را در بروجرد دانستهاند. 1۲
غزالی نخستین کسی است که مذهب تصوف عاشقانه را که اساس شعر عاشقانه صوفیانۀ فارسی است، در خراسان شرح
و بسط داده است، از اینرو تأثیر عمیقی بر ادبیات عرفانی ما گذاشته است. تفسیر عرفانی و روانشناسانه از خصوصیات چهرۀ
معشوق و ابداع تصویرها و تعبیرات شاعرانه برای مفاهیم عارفانه قبل از اینکه جایی در اشعار صوفیان داشته باشد، در اشعار و
آثار او وجود داشته است و البته برخی از این تصویرهای شاعرانه از طریق وی احیا یا شایع شده است. از قرن هفتم به بعد نیز
رد پای بسیاری از مضامینی را که شاعرانی صوفی همچون عطار، عراقی و حافظ به کار بردهاند، میتوان در آثار غزالی جست.
درواقع، هر عارفی که از عشق سخن گفته به نحوی تحت تأثیر او و آثارش بوده است. بدین ترتیب، غزالی هم از لحاظ
اجتماعی یعنی ایجاد تشکیلات خانقاهی و تأسیس سلسله مؤثر بوده و هم از لحاظ آرائی که در تصوف عاشقانه مطرح کرده
است. 1۳
از جمله رسالهالطیر او در نوشتن رسائلی با همین مضمون، مانند منطقالطیر عطار، مؤثر بود. وی همچنین قالب جدیدی
برای موضوعات عرفانی ابداع کرد. مؤلفان صوفی تا زمان غزالی فقط از نثر برای بیان مقاصد استفاده میکردند، اما غزالی در
کتاب سوانح خود، برای تصویر کردن موضوعات عرفانی، در بسیاری از فصول از شعر کمک گرفته است. از همین فن،
حمیدالدین ناگوری در لوایح، سعدی در نوشتن گلستان، و پس از او جامی در تألیف لوایح، تقلید کردهاند. فخرالدین عراقی نیز
در تالیف لمعات، علاوه براینکه از لحاظ صوری از روش غزالی پیروی کرده، از حیث محتوی نیز کوشیده تصوف عاشقانۀ
غزالی را با عقاید مکتب ابنعربی جمع کند.
۸ - غزالی، 1۳۷6 ش، ص 6 ، ۴۲  ۴۳
9 - اافندی اصفهانی، 1۴۰1 ، ج ۵ ، ص 1۲۵
1۰ - جامی، 1۳۸6 ، ص ۴1۸ ، ۴۲۰
11 - ابنجوزی، 199۲ ، ج 1۷ ، ص ۲۴۰
1۲ - جامی، 1۳۸6 ، ص ۴1۸ ، ۴۲۰
1۳ - پورجوادی، 1۳۸۴ ، ص 1۷1 - 1۷۵ ، 1۸6  1۸۷
آثار مهم و مشهور احمد غزالی عبارتاند از : سوانح، رساله الطیر، مجالس و...
در سوانح، به فارسی و به نثر در باره عشق، حادث شدن آن در فرد و روانشناسی عاشق و معشوق از دیدگاه صوفیانه؛ به
صورتی مجمل و به زبان اشاره در هفتاد و هفت فصل کوتاه و مختصر اشاره شده که وی نگاشته است. و گاه برای تبیین
مطالب، ابیاتی عاشقانه و حکایاتی عشقی نیز نقل کرده است.
در رساله الطیر، که متن اصلی این اثر به زبان فارسی بوده و از آن ترجمهای به عربی وجود دارد. این رساله داستان مرغانی
است که برای یافتن پادشاه خود، سیمرغ، سفری دور و دراز و پرمخاطره در پیش میگیرند و سرانجام به جزیرهای که آشیان
سیمرغ است، میرسند و در آنجا از یاران دیگر که به هلاکت افتادند و نتوانستند به مقصد برسند، یاد میکنند. پس سیمرغ به
این نه به حکم عجز ایشان بود، بلکه به حکم نادوستی ما بود، اگر ارادت ما بودی، اسباب آمدن ایشان « آنان میگوید که
» ساخته شدی 1۴
با این کلام، احمد غزالی عقیدۀ کلامی خود را نیز بیان میکند که هر کس به مقصد میرسد در مییابد که؛ این تلاش او
نبوده که نتیجه داده، بلکه این اراده و خواست از حق بوده است و بس. غزالی در پایان رساله از خواننده میخواهد که عهدی
را که با حق داشته است، تازه کند. تازه کردن عهد به این معناست که از آلودگیها و نجاسات در ظاهر و باطن بپرهیزد، ملازم
اوقات نماز باشد و زبان را جز به ذکر حق باز نکند. 1۵ که همین موضوع دقیقا اشاره دارد به اینکه؛ عشق از نظر غزالی امر
اکتسابی نیست که با تلاش و ممارست شخص بهدست بیاید. بلکه یک حادثه و سانحه است که با اذن خداوند بر شخص وارد
و واقع میشود.
*فریدالدین عطار
فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری، مشهور به شیخ عطّار نیشابوری ) ۵۴۰ – 61۸ ق( یکی از عارفان، صوفیان و
شاعران بِنام ایرانی است که چهرهای درخشان در ادبیات فارسی و عرفان، در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم هجری قمری
بوده است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با 11۴6 میلادی در کدکن نیشابور زاده شد و در 61۸ هجری به هنگام حمله مغول
به قتل رسید. 16
البته بعضی همچون شفیعی کدکنی در مقدمهای که بر منطقالطیر نوشتهاست، اشاره میکند که شخصیت عطار در
است و اطلاعات ما حتی درباره سنایی، که یک قرن قبل عطار میزیسته، بسیار بیشتر از اطلاعاتی است » هالهای از ابهام «
که از عطار در دست داریم. تنها میدانیم که او در نیمه دوم قرن ششم و ربع اول قرن هفتم میزیستهاست، زادگاه او نیشابور
و نام او، آنگونه که عطار گاهی در اشعارش به همنامی خود با پیامبر اسلام اشاره میکند، محمد بوده است. در واقع میتوان
گفت که بیبشتر اطلاعاتی که از عطار در دست است، برگرفته از نوشتهها و اشعار خود وی میباشد. چه در مورد اسمش، القاب
و تخلصهایش، آثارش و چه در مورد زندگی و والدین و اساتیدش.....
1۴ - غزالی، 1۳۵۵ ، ص ۳۳
1۵ - غزالی، همان، ص ۳۴  ۳۵ ؛ نیز پورجوادی، 1۳۸۴ ، ص 1۷۷  1۷۸
16 - زرین کوب، 1۳۷9 ، ج 1 ، صفحه ۲۵
به روایت مشهورتر و معتبرتر از تذکره نویسان قدیم، نام پدر عطار؛ ابراهیم بن اسحاق بود؛ البته نام محمود و یوسف را نیز
که مورد احترام اهالی است و اهالی بر این باورند » پیرِ زِرًوَند « برای پدر عطار ذکر کردهاند. در کدکن زیارتگاهی است به نام
پدر عطار است. » شیخ ابراهیم « که این مزارِ 1۷ طبق شواهدی که در کتب عطار وجود دارد، پدر وی عمر طولانی داشته است
و تا زمانی که عطار اسرارنامه را به رشته تحریر دربیاورد، میزیسته است.
کودکی عطار با طغیان غزها همراه شد؛ زمان فاجعه غز، عطار 6 یا ۷ سال بیشتر نداشت. این فاجعه چنان عظیم و موحش
بود که نمیتوانست در ذهن کودک خردسال تأثیر خوفانگیز خود را نگذاشته باشد. سلطان به دست غزها اسیر شده بود و
شهر در معرض خرابی و ویرانی قرار گرفته بود. عطارِ خردسال شکنجهها، تجاوزها، خرابیها، مرگ و درد و وحشت را اطراف
خود میدید؛ و همین عامل بعدها موجب مرگاندیشی و درداندیشی بسیار در عطار شد. چند سال بعد، پس از فروکش فتنه
غز، و نجات معجزهآسای نیشابوریان، عطار در مکتب مشغول آموختن شد. در ایام مکتب، حکایاتی از زندگی بزرگانی چون
عباس طوسی، مظفر عبادی، رکنالدین اکاف و محمد بن یحیی، او را به خود جذب میکرد. این حکایات علاوه بر اینکه
مشوق عطار در طریقت بودند، بعدها در تذکرۀالاولیا گرد آمدند. 1۸
عطار از همان دوران کودکی به مدارس علمیه شهر راه یافت و به تحصیل مقدمات علوم زمان خود مشغول گردید. به
علوم دینی یعنی تفسیر، روایت احادیث، و فقه نیز اشتغال ورزید. سپس به تدریج به درسهای عمیقتر پرداخت و فنون ادبی
سنگین، علم حکمت، کلام و نجوم را نیز آغاز کرد. 19 علاوه بر اینها به حرفه پدرش )عطاری( نیز روی آورد. ۲۰ عطار به کسی
گفته میشد که هم پزشک بوده و هم دارو فروش. عطار پس از مدتی سرآمد دارو سازان شهر شد و به مداوای بیماران
پرداخت. و همزمان با کارش، اوقات فراغتش را صرف مطالعه کتابهای صوفیه و اشتغال به تمرین در شعر و شاعری میکرد.
درباره پشت پا زدن عطّار به اموال و امیال دنیوی و راه زهد و گوشهگیری و تقوا پیشه گرفتن وی، داستانهای زیادی
گفته شده است. مشهورترین این داستانها، داستانی است که جامی نقل میکند: عطار در محل کسب خود مشغول به کار بود
که درویشی از آنجا گذر کرد. درویش درخواست خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود میپرداخت و
درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این رویداد چرکین شد و به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابستهای،
چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟ درویش در همان حال کاسه
چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جانآفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد، کار خود
را رها کرد و راه حق را پیش گرفت. البته عطار خمیرمایه عرفان از سوی پدر و مادر هر دو آورده بوده است و فقط نیازمند یک
جرقهای بوده که آن درویش باعث روشن شدن شعله درون وی میگردد. ۲1 چون در مورد مادر و پدر خودش در وصف لحظه
مرگ پدرش شعری گفته است که؛ اهل معنا بودن والدین وی را بیان میکند. ۲۲
1۷ - فروزانفر، 1۳۸9 ، ص 1۵
1۸ - زرین کوب، ج 1 ، صفحه ۲۸ – ۰۳
19 - بادکوبهای، 1۳۷۲ ، چ ۲ ، ص ۳۴
۲۰ - شجیعی، 1۳۷۸ ، ص ۲۸1
۲1 - جامی، 1۳۸6 ، ص 69۸
22 - فروزانفر، 1۳۸9 ، ص 1۵
به آخر دم چنین گفت آن نکوکار خداوندا محمد را نکودار
پدر این گفت و مادر گفت آمین وزان پس زو جدا شد جان شیرین
ولی با وجود داشتن زمینه معنوی؛ مردن ارادی و معجزهآسای آن درویش اثری عمیق بر عطار داشته است. چنان که وی
را مدتی آواره شهر و دیار خود میکند.
عطار پس از این تحول، برای کسب علم و معنا، به هند، عراق، شام و مصر مسافرت کرد. سپس به مکه رفته و حج به جا
آورد و بعد به شهر خود نیشابور بازگشت و در آنجا ماندگار شد و تا آخر عمر خویش در آنجا زندگی کرد و در همانجا نیز از
دنیا رفت. بهطوری که مقبره وی در همان شهر نیشابور است. عطار از شاگردان و مریدان شیخ مجدالدین بغدادی و شیخ نجم
الدین کبری بوده است. یعنی به فرقه کبرویه منسوب است. عطار تحت تاثیر تمایلات زاهدانه خویش و به اقتضای معمول
عصر، به شعر و وعظ و تحقیق گرایش یافت و برخلاف بسیاری از شاعران به دربارهای عصر و مجالس اعیان ولایت هم
علاقهای نشان نداد. خانقاه و عطاری برایش از دربار فرمانروایان جالبتر بود. ۲۳
به نظر میرسد که ملاقات عطار با بزرگان صوفیه نیز در شرایط و موقعیتهای خاصی برای وی رخ داده است که هر
کدام معجزهآسا وی را زیر و زبر کرده است. آنگونه که باور به غیب و کارهای محیرالقول عرفا در وی چنان نهادینه شده است
که کتاب تذکرهالاولیا وی پر از این کرامات و خوارق عادات است. تا جایی که به نظر میرسد گاهی دچار اغراق و غلو میشود.
از اینرو میتوان گفت که عطار به نوعی، باور به معجزات و تحولات خارقالعاده داشته است. از اینرو این ذهنیت و باور در
کتب و آثار وی نیز کاملا مشهود است.
به طور مثال در منطقالطیر که بهنوعی الهام گرفته از کتاب رسالهالطیر غزالی است. سی پرنده بازمانده از فوج عظیم
پرندگان در انتهای راه بهطور معجزهآسا به خود سیمرغ تبدیل و استحاله میشوند. از اینرو معجزه جایگاه ویژهای در ساختار
فکری- اعتقادی وی دارد. که آن را در دیگر آثار وی نیز میتوان دید.
آثار مهم وی عبارتند از: منطقالطیر، شیخ صنعان، مصیبتنامه، الهینامه، اسرارنامه؛ مختارنامه؛ خسرونامه؛ تذکرهالاولیا،
مظهرالعجایب.
عطار نقش و تأثیر بسیاری بر بزرگان زمان خود و پس از خود داشته است. مولانا از بزرگترین و مهمترین شاعران و
عارفان، علاقهمند به عطار بود و حتی برخی از اشعار عطار را نیز در کتاب مثنوی خود شرح داده است. ۲۴ همچنین شعری
منسوب به مولانا در وصف عطار نقل شده:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
ماجرای مرگ عطار از غمانگیزترین رخدادهای روزگار است که در روان خواننده اثری دردناک به جای میگذارد.
تذکرهنویسان در این خصوص نگاشتهاند که؛ پس از تسلط چنگیز خان مغول بر بلاد خراسان شیخ عطار نیز به دست لشکر
مغول اسیر گشت. گویند مغولی میخواست او را بکشد، شخصی گفت: این پیر را مکش که به خونبهای او هزار درم بدهم.
عطار گفت: مفروش که بهتر از این مرا خواهند خرید. پس از ساعتی شخص دیگری گفت: این پیر را مکش که به خونبهای
۲۳ - زرین کوب، 1۳۷9 ، ج 1 ، ص ۳۳
۲۴ - مولانا جلالالدین، 1۳۷۳ ، ص 6۷
او یک کیسه کاه ترا خواهم داد. شیخ فرمود: بفروش که بیش از این نمیارزم. مغول از گفته او خشمناک شد و او را از پای در
آورد.
*سوانحالعشاق
سوانح در پی سوالِ یک دوست در مورد عشق به نگارش درمیآید که حاوی هفتاد و هفت فصل میباشد. و تمام تلاش
غزالی در حفظ مثلث: عشق، عاشق، معشوق، که همواره راس عشق در فوق آن دو دیگر قرار دارد، تداوم داشته است. عموما
فصلها به نوعی با هم ارتباط دارند. یا تشابه معنایی دارند، یا تداعی کننده دیگری هستند، یا ارجاع و اشاره به فصول دیگر
دارند. بهر حال اتصالی نامرئی بین همه فصول حس میشود.
از ساختار متن سوانح؛ دو شکل خطی و مدور را میتوان دریافت نمود. یعنی یک نظم خطی را در آن میتوان یافت که
موضوع را از نقطه الف شروع کرده و به ترتیب بعد از عبور از مراتب منظم ب و پ و...، به نقطه پایانی ی برسد. در واقع توالی
منظمی را در حوادث بهشکل پیدرپی میتوان مشاهده نمود؛ گویی ارتباط علت و معلولی دارند که به راحتی میتوان آنها را
پیشبینی نمود. از اینرو در پی یکدیگر آمدهاند. و زمان نیز از ابتدا بهسوی انتها بهصورت طبیعی و روان پیش میرود.
........
در ساختار مدور آن نیز نوعی دُور مشاهده میشود که سیر حوادث و تحولات در فصول سوانح بهگونهای به نقطه شروع و
آغازین منتهی میشود. سفریست دور و دراز که بعد از گذراندن زمانها و مکانهای بسیار، دوباره به نقطه آغازین خود میرسد.
گویی سفریست از خود به خود. که بیانگر یک تمامیت و وحدت است. و با داستانهای مختلف و بیان موضوع از زوایای
متفاوت میخواهد به مخاطب و خواننده خود این پیام را القا کند که؛ عشق، عاشق، معشوق، همه در درون او و خود اوست. و
به هر جا سفر کند و به هر که رو کند؛ عاقبت بایستی پاسخ راز عشق را در درون خود بیابد.
این ساختار مدور در متن سوانح؛ همچون سیکل شبانهروز یا فصول سال؛ که به پایان خود میرسد تا آغازی دیگر را دوباره
شروع کند، دیده میشود. این ساختاری خطی و مدور نیز برگرفته از ساختار حوادث زندگی خود احمد غزالی است. که چیدمان
حوادث از مرگ پدر وی آغاز شده و بعد با ولایت دوست پدرش، احمد اردکانی تحصیلات ابتدایی خود را آغاز میکنند و مرحله
به مرحله با چیدمان حوادث راه خود را به عرصه مدارس نظام نیشابور و بغداد باز میکنند و با ملاقات شیوخ و اساتید و مرشدان
به ترتیب راه سلوک نیز گشوده میگردد و به پیش میرود. یعنی در خط سیر متون سوانح که در پی یکدیگر آمده است؛ سیر
زندگی خود احمد غزالی را میتوان رؤیت کرد که حاصل حوادث پیدرپی که علت و معلول یکدیگر بودهاند، است.
در ساختار مدور سوانح و در میان سطور غزالی، همواره عشق همچون سانحه و حادثهای ظهور کرده است. گویی نیرویی
ماورائی آن را هدایت میکند که به نوعی نشان دهنده باور جبرگرایی غزالی در زندگی میباشد. که هر چه او بخواهد، آن
خواهد شد. از اینرو موارد تکراری و مشابه در متن بسیار دیده میشود.
 ویژگیهای ساختار مدور در سوانح
- تشابه آغاز و پایان متن به یکدیگر و مقایسه ابتدا و انتهای متن
- اشاره به تسلط نیروی ماورائی و القا پیام جبرگرایی و تسلیم
- تکرار مفاهیم و معانی و بدایع
در زیر اشارهای مختصر در حد حیطه مقاله به هر سه مورد در متن سوانح میشود تا با مثالهای خود متن، بیشتر این
موضوع روشن گردد.
 تشابه آغاز و پایان متن به یکدیگر و مقایسه ابتدا و انتهای متن
این تشابه گاهی در لفظ رخ میدهد و گاهی در معنا. مثلاً؛ در فصل اول و فصل آخر، یعنی فصل هفتاد و هفت از دو کلمه
کلامنا اشاره استفاده میکند:
در فصل اول؛ }آن نفس که رکابداری بر مرکب سلطان نشیند، نه مرکب او بود، اما زیان ندارد. کلامنا اشاره{ ۲۵
در فصل هفتاد و هفت؛ }اگر چه که کلامنا اشاره از پیش بر پشت جزو اثبات کردیم تا اگر کسی فهم نکند، معذور بود که
دست عبارت بر دامن معانی نرسد، که معانی عشق بس پوشیده است.{ ۲6
یا تشابه معانی:
در مقدمه؛ }اگر چه حدیث عشق در حروف ناید و در کلمه نگنجد، زیرا که آن معانی ابکار است که دست حطه حروف به
دامن خدر آن ابکار نرسد.{ ۲۷
۲۵ - غزالی، 1۳۵9 ، ص ۳
۲6 - همان، ص ۵۵
۲۷ - همان، ص 1
در فصل ۷۷ ؛ }تا اگر کسی فهم نکند معذور بود که دست عبارت بر دامن معانی نرسد که معانی عشق بس پوشیده
است{ ۲۸
یا جلب نظر مخاطب به موضوع با مقایسه ابتدا و انتها:
مقدمه: }دوستی عزیز که به نزدیک من بهجای عزیزترین برادران است و مرا با او انسی تمام است – معروف به صاینالدین
– از من درخواست که آنچه فراخاطر آید در حال در معنی عشق، فصلی چند اثبات کنم تا به هر وقتی او را انسی بود و چون
دست طلب به دامن وصل نرسد، بدین فصول تعلل کند و به معانی این ابیات تمثل سازد.{ ۲9
فصل هفتاد و هفت: }اما بر سبیل اجابت التماس این دوست عزیز – اکرمهالله تعالی – این فصول و ابیات اثبات افتاد.{ ۳۰
و کم پیش میآید که مخاطبی به پایان کتاب برسد و جمله فصل ۷۷ را ببیند و مجددا با ارجاع نگارنده آن به بخش مقدمه
رجوع نکند. گویی غزالی میخواهد انگیزه کاوش بیشتر را در مخاطب برانگیزاند.
 اشاره به تسلط نیروی ماورائی و القا پیام جبرگرایی و تسلیم
مفهوم جبرگرایی در کتاب سوانح ویژگی خاصی دارد که از خارج متن به آن تحمیل نشده است، بلکه نشأت گرفته از خود
کتاب و یا نشأت گرفته از درونیات خود غزالیست که آنها را زیسته است. خود متن کتاب سوانح نیز در وصف احوال و اغراض
عشق است که در تقابل با عقل و علم قرار گرفته است. پس چنین عشقی معارض با عقل همچون جبری محتوم برای مخاطب
و خواننده قابل پذیرش است و حتی نیاز به توجیه یا تاکید ندارد. و مفهوم گریز از عقل و علم با همان عنوان کتاب به مخاطب
و خواننده القا و منتقل میکند. ولی غزالی همچنان مکرر در مکرر جبرگرایی و تقابل با عقلانیت تکرار کرده و بارها بر آن
تاکید میورزد. گویی تعمدا میخواهد هر نوع نشانه و بویی از علم و عقلانیت را از متن خود کوتانه نماید. در ضمن این جبر
را بهگونهای نشان میدهد؛ گویی جبری نیکو و ضروریست. و هر چقدر عشق رنگ و بو و معنای عرفانی بیشتری مییابد، به
خاصیت آدمی این نه بس است که محبوبیش پیش از محبی بوَد! این اندکی منقبتی بود! « : عشق الهی تعبیر میشود. همانند
»! یحبهم چندان نزل افگنده بود آن گدا را پیش از آمدن او، که الی ابدالآباد نوش میکند، هنوز باقی بوَد ۳1 که در این عبارات؛
"نزل افکندن" برای وصف و بیان عشق خداوند به آدمیست. و "گدا" وصف حال فقر آدمیست در برابر خداوند. "نوش کردن"
بهرهمندی آدمی از چنین عشقیست. و این همان جبر شیرین است که غزالی علاقمند به آنست و معتقد است که پیش از ورود
آدمی به عرصه حیات، این عشق بوده یا مقرر شده بوده است و با آنکه جبریست ولی گواراست. در واقع این نقش تقدیری
ازلی عشقِ حاکم بین خداوند و آدمی بهقدری در کتاب سوانح پررنگ شده که بر کل هفتاد و هفت فصل آن سایه انداخته
۲۸ - همان، ص ۵۵
۲9 - غزالی، 1۳۵9 ، ، ص 1
۳۰ - همان، ص ۵۵
۳1 - همان، ص 1۲
است. حتی غزالی بر آنکه دیگر جای شک و شبههای باقی نماند از آیات قرآن نیز بهره برده و بهعنوان شاهد از آنها استفاده
» یحبّهم و یحبّونه « : کرده است تا این جبر محتوم را کاملا بر شاکله وجود مخاطب حک کند. همانند ۳۲
غزالی حتی برای تاکید بر این جبر شیرین و جا انداختن آن؛ نه تنها از مولانا، بلکه از ذوق شاعرانه خود نیز مدد میگیرد.
همانند:
با عشق روان شد از عدم مرکب ما روشن ز شراب وصل دائم شب ما
» مولانا « زان می که حرام نیست در مذهب ما تا صبح عدم خشک نیابی لب ما
عشق از عدم از بهر من آمد به وجود من بودم عشق را ز عالم مقصود
» غزالی « از تو نبرم، تا نبرد، بوی ز عود روز و شب و سال و مهعلیرغم حسود
غزالی بر این باور است که وجود چنین عشقی برای روح ضروریست و همچون بارانیست که بر زمین روح میبارد تا آن را
آسمان و زمین؛ تخم و زمین؛ « : بارور نماید. و مرتب ضرورت وجود این عشق را برای روح با نسبتهای مختلف مَ ثَل میزند
آفتاب و آسمان؛ کان و گوهر؛ شهاب و هوا؛ زین و مرکب؛ لگام و سرکشی؛قهر و کرشمه؛ زهر و کام؛ زمین و شجره؛ ذات و
در واقع با مثالهای مختلف میخواهد لازم و ملزوم بودن عشق و روح را همچون جبری محتوم برای مخاطب .».. صفت و
جا بیاندازد.
 تکرار مفاهیم و معانی و بدایع
لازمه شناخت سبک شخصی احمد غزالی، خواندن مکرر سوانح و انس گرفتن با آن است. قطعاً در هر بار خواندن متن،
نکات تازهای کشف خواهد شد. به تدریج کلمات یا جملات خاصی نشاندار و شاخص میشوند. دریافتن این نشانهها پیوند
میان متن و سبکشناس را پدید میآورد. ۳۳ با این روش میتوان به ویژگیهای خاص سبک غزالی دست یافت. مهمترین چیزی
که در این خوانشهای پی در پی آشکار میشود، عناصر تکرار شوندۀ متن است. بعضی از موضوعات یا مطالب به دلیل این
که مهم تلقی شده یا مورد علاقۀ غزالی بوده، چندین بار تکرار شدهاند. این عناصر تکرار شونده، همان رمزهایی است که
غزالی برای بیان غیر مستقیم اندیشهها و باورهای خود به کار گرفته است. عناصر تکرار شوندۀ سوانح را میتوان در دو سطح
لفظی و محتوایی بررسی کرد؛ در سطح لفظی تکرار عناصری مانند واژگان، جملات و آرایههای بدیعی و بیانی مورد توجه
است. در سطح محتوایی افزون بر مبانی فکری و درونمایههای اصلی غزالی، ظرفیتهای علم معانی نیز از جهت انتقال این
مبانی، قابل ارزیابی است .
۳۲ - آیه ۵۴ مائده
۳۳ - 27: 1974Spitzer,
- تکرار مفاهیم لفظی
است. تکرار این واژهها با توجه » عشق، عاشق، معشوق « در اولین خوانش سوانح آنچه جلب توجه میکند، تکرار واژههای
مائده/ ( » یُحبُّهُم وَ یُحبّونَه « به موضوع رساله، کاملاً طبیعی و موجه است. بعد تکرار عبارت قرآنی ۵۴ ( میباشد که آن هم از
همین نوع است زیرا منشأ و مبانی عشق عرفانی را باید در این آیه جست. ۳۴
وی علاوه بر این که مباحث مهم خود را با تکرار برجسته و پر رنگ نشان داده، گاه به تفنن ادبی و شعرگونگی سخن خود
در فصل » نشان « ، در فصل دوازدهم » وقت « ، در فصل دهم » خود « ، در فصل سوم » گاه « نیز توجه داشته است. تکرار کلمات
در فصل چهل و هفتم از این گونه است. » ادراک « در فصل سی و نهم و » ساز « ، سی و هشتم
دقت بیشتر در متن سوانح نشان میدهد که احمد غزالی در بخشی از سطح ادبی نیز همچنان به تکرار توجه داشته است.
سجع و جناس در سوانح برجستهتر است. تکرار در سطح لفظی، علاوه بر تأکید بر مضمون، ،» بدیع لفظی « از میان آرایههای
در کنار این هماهنگی » جناس « عامل هماهنگی در متون نثر است و وقتی » سجع « . موسیقی کلام را هم افزایش میدهد
قرار گیرد، توازن و توازی متن تا حد زیادی افزایش مییابد و تکرار حروف و صداها موجب میشود تا موسیقی کلمات به طور
محسوس به گوش برسد. میتوان گفت، سوانح یک شعر بلند منثور است که آهنگ و نظم و توازن را نمیتوان در آن نادیده
گرفت. البته غزالی هرگز معنی را فدای لفظ نکرده است و تا جایی که لازم بوده و به مفهوم آسیب نرسانده از سجع و جناس
گرفتاری عاشقان دیگرست و گفتار شاعران « : و دیگر آرایهها بهره برده است. توازن و آهنگ کلام او در جملاتی مانند
» دیگر ۳۵ ؛» چون وصال انفصال بود، انفصال عین وصال بود، پس انفصال از خود عین اتصال بود « ؛ ۳6 هم او عاشق و هم او «
؛» معشوق و هم او عشق، که اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است ۳۷ آشکار است.
- تکرار بدایع معنوی
در سوانح غزالی است که تقریباً در همۀ فصول دیده » بدیع معنوی « تناسب )مراعات النظیر( و تضاد، مهمترین آرایههای
میشود، البته الفاظ متناسب یا متضاد معمولاً در کنار هم قرار دارد و خواننده برای یافتن آنها، نیاز به جستجو و دقت زیادی
ندارد. همان طورکه معلوم است تناسب و تضاد نیز از آرایههایی است که مفهوم تکرار را، این بار در معنی به ذهن میآورد،
مثلاً:
این حروف مشتمل است بر فصولی چند که به معانی عشق تعلق دارد، اگرچه حدیث عشق در حروف و درکلمه نگنجد. «
زیرا که آن معانی ابکار است که دست حروف به دامن خدر آن ابکار نرسد و اگرچه ما را کار آن است که ابکار معانی را به
۳۴ - سوانح، 1۳6۸ : ۴ ، ۲1 ، ۴1 ، ۸۲ و ۸۳
۳۵ - غزالی، 1۳6۸ ؛ ص ۸
۳6 - همان، 1۳6۸ ؛ ص 1۳
۳۷ - همان، 1۳6۸ ؛ ص 1۸
» ذکور حروف دهیم در خلوات الکلام ۳۸ عشق، « با هم و » حروف، فصول، معانی، حدیث، کلمه و کلام « در این شاهد کلمات
با هم تناسب دارد. » ابکار، دامن خدر، ذکور و خلوات
است. منظور از تمثیل حکایات کوتاهی است که احمد غزالی، برای تبیین سخن خود » تمثیل « یکی دیگر از این آرایهها
در اثنای فصول نقل کرده است. این تمثیلها که خصوصیات و احوال عاشق و معشوق را در رابطۀ عشق ترسیم میکنند،
برگرفته از عشقهای مجازی و زمینیاند. اما در اصل نمایندگان عشق متعالی و حقیقی هستند و به خاطر ملموس بودن،
خواننده میتواند عشق اصیل را با آنها تطبیق داده، تا حد زیادی درک کند. این حکایات در فصول ) 11 ، ۲۳ ، ۲۵ ، ۳۳ ، ۳9 ،
۴۸ و 61 مجنون چندین روز طعام نخورده بود، آهویی به دام او افتاد اکرامش نمود و رها کرد. ]پرسیدند « : ( مشاهده میشود، مثلاً
.» چرا چنین کردی؟[ گفت: از او چیزی به لیلی میماند جفا شرط نیست ۳9 آنچه دربارۀ این تمثیلها مهم است، این است که دو
عامل تکرار و ایجاز در آنها وجود دارد؛ این حکایتها برای تبیین مفاهیم دشوار عشق به کار گرفته شده و غزالی با شگرد
داستان پردازی، یک بار دیگر بعضی از مطالب را تکرار کرده است. از سوی دیگر در پرداخت هنرمندانۀ این حکایات تا حد
ممکن جانب ایجاز و گزیدهگویی را رعایت کرده است.
البته غزالی از آرایههای دیگری نیز، همچون تشبیه و استعاره و..، بهکار برده است که از حیطه کار این مقاله خارج است،
چون هدف نشان دادن تکرار در متن کتاب میباشد.
- تکرار مفاهیم و مبانی فکری
در بخش محتوایی سوانح دو عامل مفهوم و شیوۀ انتقال مفهوم، از دیگر عناصر، برجستهتر است. وی از مبانی فکری به
میزانی بهره میگیرد تا بتواند در برقراری ارتباط با مخاطب، مفاهیم را آنگونه که راغب است، منتقل نماید. مبانی فکری تکرار
شونده در سوانح عبارتند از:
الف( آرای غزالی دربارۀ حقیقت عشق چندان در سوانح بروز یافته که این رساله را میتوان چکیدۀ آرای او دربارۀ روانشناسی
( » هلموت ریتر « عشق دانست و به گفتۀ Hellmut Ritter ( مشکل بتوان کتابی یافت که روانشناسی را تا چنین مرتبۀ
بلندی تجزیه و تحلیل کرده باشد. ۴۰
ب( تضاد عشق و عقل از موضوعاتی است که در متون ادبی و عرفانی بسیار به آن پرداختهاند. اگر احمد غزالی را پیشرو
نظریه پردازی عشق بدانیم باید در جستجوی مخالفت شدید او با عقل و علم باشیم در حالی که وی معتقد است هر چند علم
و عقل مانند حروف و کلمات توان دریافت معنی عشق را ندارند، اما نبایدآنها را یکسره کنار زد. او طاقت و ادراک علم حصولی
را تا مراحل ابتدایی عشق میپذیرد و در مراتب بالای عشق آن را به شرط ترقی و تبدیل شدن به معرفت باطنی، قادر به خبر
۳۸ - همان، 1۳6۸ ؛ ص ۲
۳9 - همان، 1۳6۸ ؛ ص ۴۲
۴۰ - مجاهد، 1۳۵۸ ؛ ص ۲۴۵
گرفتن از عشق میداند. تأکید بر این موضوع جایگاه عقل را نزد عارف عالمی چون احمد غزالی روشن میکند و میان او و
عارفانی که عقل را در عرصۀ عشق معطل دانستهاند، تمایز ایجاد کرده است.
است. این » عجز درک و بیان در برابر مفهوم عشق « ، ج( مفهوم دیگری که غزالی در تکرار آن تعمّد و اصرار بسیار دارد
این سرّی عظیم « ،» هرکس اینجا راه نبرد « ،» و این هرکس فهم نکند « : مضمون بارها با جملات گوناگون تکرار شده است
و.... » در وصف تو عجز است توانایی من ...« ،» العجزُ عَن درکِ الإدراکِ إدراکٌ « ،» کلامُنا إشاره « ،» است
چگونگی انتقال مفهوم، بیش از آن که به ساختار و شکل کلام مربوط باشد، غزالی را در انتقال محتوا یاری کرده است.
از اینرو با بررسی ویژگیهای علم معانی در بخش محتوایی سوانح، به نظر میرسد که تکرار، چه در لفظ و چه در محتوا، در
است. همچنین آنچه در میان این همه شگرد » تکرار « سخن غزالی بسامد بالایی دارد. در اصل عامل تکرار شونده در سوانح
مهم است این است که؛ تکرار و تأکیدهای غزالی موجب خستگی و دلزدگی خواننده نمیشود، او با هنر » تکرار محور «
نویسندگی خود توانسته مطالب مهم را چندین بار بیان کند و در عین حال یکنواختی را به کلام خود راه ندهد. مؤثرترین عامل
در این راه وسعت دایرۀ واژگان احمد غزالی است. تنوع الفاظ و جملات و نحوۀ همنشینی آنها به گونهای است که مخاطب
گاه اصلاً تکرار کلمه یا مضمون را در بین این همه واژۀ جدید و همگون احساس نمیکند و حتی از این تکرار التذاذ مییابد.
اما خوانش پی در پی و دقیقتر سوانح ما را با جنبۀ دیگری از سبک غزالی روبرو میکند؛ دشواری مفهوم سخن غزالی در
عین سادگی جملات او، ما را به سوی نمود فردی دیگری در هنر نگارش غزالی فرا میخواند که در سطح علم معانی آشکار
میگردد: در کنار تکرارهای غزالی بیان موجز او قرار دارد.
از دیدگاه علم معانی، ایجاز بهترین روش برای انتقال دریافتهای درونی است. در این روش جنبۀ رازآلودی و ابهام این
مفاهیم حفظ میشود و از سوی دیگر عارف فرصت انتقال یافتههای خود را خواهد داشت. عارفان سخن گفتن به این شیوه را
زبان اشارت خواندهاند. کاربرد گستردۀ ایجاز، این روش انتقال معنی را به یکی از عناصر تکرار شونده و برجسته در سبک
غزالی تبدیل کرده است.
اگرچه بهره بردن از تکرار و ایجاز به طور همزمان متناقض مینماید، اما هنر غزالی در همین اجتماع ضدین بوده است.
موضوعات مورد نظر وی با این که بارها تکرار و تداعی شده، باز دارای ابهام و دشواری است. زیرا عشق یک تجربۀ باطنی،
منحصر به فرد و گریزان است که با وجود کوشش غزالی نه تنها به قید سخن درنیامده، بلکه کلام او را نیز دربند کرده است؛
ضمن این که خود غزالی هم اصرار چندانی در شرح و تفسیر بیشتر نداشته است.
در نهایت این تکرار از این حد نیز فراتر رفته و در جایجای متن رخنه کرده است. تکرار در سوانحالعشاق، نه فقط در ابتدا
و انتها، بلکه در تمام متن جاری بوده است و به نوعی عامل اتصال بخشهای مختلف متن به یکدیگر میباشد. از اینرو علاوه
بر یک دور کلی در متن، دوایر متعدد دیگری نیز در متن بوجود آورده است. از اینرو به غیر از ساختار دورانی کلی متن، زیر
ساخت درونی متن نیز متشکل از دوایر متعددیست که با تکرار الفاظ و معانی بوجود آمدهاند.
سبک شخصی با روحیات مؤلف چنان پیوند دارد که میتوان از یکی به دیگری راه یافت. به عبارت دیگر، اگر آگاهی از
روحیات نویسنده میتواند در بررسی سبک شخصی او راهگشا باشد، برجستگیها و ویژگیهای سبکی خاص او نیز میتواند
سبکشناس را به لایههای درونی شخصیت نویسنده هدایت کند. به طوری که اگر زندگی غزالی را مرور کنیم، به نظر میرسد
که وی با جابهجایی از شهری بهشهری، یا از مدرسه به خانقاهی، یا از استادی به مرشدی؛ با وجود آموختن درسهای متعدد
با بیانهای مختلف؛ در نهایت به مفهوم جدیدی از همان تکرار درسهای پیشین رسیده است و گویی هر شهر و مکتب و
مدرسه و استادی واگویه یک درس بیش نبوده و تکرار یک درس واحد عشق، به زبانهای گوناگون برای وی بوده است.
*شیخ صنعان
داستان شیخ صنعان، طولانیترین و مشهورترین حکایت منطقالطیر است و یکی از داستانهایی است که مورد توجه
محقّقان منطقالطیر قرار گرفته است. داستانی است که دارای افت و خیزها و کششها و کوششهایی است. شیخ عبدالرزاق
صنعانی، پیری صاحب کمال و پیشوای مردم زمانه خویش بود. او قریب پنجاه سال در کعبه اقامت داشت و هرکس به حلقه
ارادت او درمیآمد، از ریاضت و عبادت نمیآسود. وی خود نیز هیچ سنّتی را فرونمیگذاشت و نماز و روزه بیحد بهجا میآورد.
او حدود پنجاه بار حج کرده و در کشف اسرار معنوی به مقام کرامت رسیده بود. وی چند شب پیاپی خواب میبیند که مقیم
روم شده و بر یک بت سجده میکند. همین خواب باعث میشود تا بیاندیشد که این نشانهایست که برای او آمده تا به وی
گوشزد کند که خللی در ایمانش وجود دارد که آن را باید برطرف نماید. از اینرو راهی بلاد روم میگردد و مریدان نیز در این
سفر وی را همراهی مینمایند.
اینک نگاهی مختصر به داستان شیخ صنعان میشود تا با در نظر گرفتن فحوای داستان به تحلیل آن بشود پرداخت.
داستان با دو بیت که به معرفی قهرمان میپردازد، آغاز میشود. قهرمان شیخ صنعان است. و همۀ کنشهای داستان بر
محور قهرمان میگردد.
شیخ صنعان پیرعهد خویش بود شیخ بود او در حرم پنجاه سال
درکمال از هرچه گویم بیش بود با مریدی چارصد صاحب کمال ۴1
شیخ صنعان چند شب پیاپی در خواب میبیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده میکند. پس از تکرار این
خواب در شبهای متوالی، او پی میبرد که مانعی در سر راه سلوکش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است. و
لذا تصمیم میگیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر کند. جمع کثیری از مریدان وی)به روایت عطار، ۴۰۰ مرید(،
نیز همراه وی راهی دیار روم میشوند. در این جا عطار یک رویا را عامل و محرّک و برانگیزندۀ قهرمان داستان خود میکند.
در واقع یک اتفاق نادر و تا حدودی ناممکن آغازگر راه داستان میشود. و عامل و سبب میشود که شیخ به حرکت درآید. این
خواب، فقط حرکت بیرونی برای شیخ ایجاد نمیکند؛ بلکه در درون وی نیز چالش و کشمکش ذهنی بهوجود میآورد. در واقع
حرکت درونی شیخ است که باعث حرکت بیرونی وی میگردد.
چون بدید این خواب بیدار جهان یوسف توفیق در چاه اوفتاد
۴1 - عطار، 1۳۸۳ ؛ ص ۲۸۵
گر چه خود را قدوۀ اصحاب دید کز حرم در رومش افتادی مقام
گفت: دردا و دریغا این زمان عقبهای دشوار در راه اوفتاد
چند شب برهم چنان در خواب دید سجده میکردی بتی را بر دوام ۴۲
دراینجا عطار یک خواب و رؤیا را عامل یک کار ناممکن میکند و قهرمان داستان راهی یک سفر نامعلوم میگردد. و البته
عطار چهارصد مرید را نیز همراه او میکند. یعنی چهارصد نیروی انسانی برای کمک در این سفر نامعلوم هستند که ظاهرا
هیچیک از آنها نمیتوانند کمکی برای شیخ باشند که در تقدیر محتوم خود گرفتار آمده! چون عطار راه علاج را در دستان
انسانها نمیبیند، بلکه همواره بر این باور است که باید معجزه الهی راهگشا باید باشد.
از قضا را بود عالی منظری دختری ترسا و روحانی صفت
بر سر منظر نشسته دختری در ره روح اللهش صد معرفت
دختر ترسا چو برقع برگرفت چون نمود از زیر برقع روی خویش
بند بند شیخ آتش درگرفت بست زنّاریش از یک موی خویش ۴۳
اینگونه عشق با یک نگاه رخ میدهد. عشق دختر جوانی در دل یک پیر و شیخ؛ واقعهای نادر و در حد ناممکن! عشقی
که چنان آتش به دین و ایمان شیخ میزند که زهد و عبادت پنجاه ساله خود را وامینهد و به گرو عشق معشوق درمیآید.
گرچه شیخ آنجا نظر درپیش کرد عشق دختر کرد غارت جان او
شیخ ایمان داد و ترسایی خرید عشق بر جان و دل او چیر گشت
عشق آن بتروی کارخویش کرد کفر ریخت از زلف بر ایمان او
عافیت بفروخت، رسوایی خرید تا زدل نومید و زجان سیر گشت ۴۴
چهارصد یار و مرید با دیدن احوالات شیخ و پیرشان، آشفته میگردند و شیخ خود را پند و اندرز میدهند. ولی هیچ یک از
حرفها و پندها اثر نمیکند.
پند دادندش بسی سودی نبود عاشق آشفته فرمان کی برد؟
بودنی چون بود بهبودی نبودی درد درمان سوز، درمان کی برد؟ ۴۵
آن شب اول عاشقی؛ شیخ چنان سختی و ریاضتی میکشد که، در تمام پنجاه سال زهد و عبادتش نکشیده است. یعنی
باز یک امر سخت و ناممکن را تجربه میکند:
عشق او آنشب یکی صد بیش شد گفت یارب امشبم را روز نیست
در ریاضت بودهام شبها بسی لاجرم یکبارگی بی خویش شد
۴۲ - عطار، 1۳۸۳ ؛ ص ۲۸6
۴۳ - همان؛ ص ۲۸۷
۴۴ - همان
۴۵ - همان؛ ص ۲۸۸
یا مگر شمع فلک را سوز نیست خود نشان ندهد چنین شبها کسی ۴6
در نهایت نه چارهاندیشی مریدان و یاران کارساز شد و نه تمسخر و راندن دختر ترسا، و در نهایت به در خانه دختر نشست.
و روزها و ماهها بر این کار ممارست کرد. عاقبت دختر ترسا که به حقیقی بودن عشق شیخ واقف گشت، بعد از کلی ناز و
سرزنش و تحقیر شیخ، سرانجام در برابر نیاز شیخ، چهار شرط برای وصال قرار داد:
سجده بر بت؛ خمرنوشی؛ ترک مسلمانی؛ سوزاندن قرآن .
شیخ عاشق، نوشیدن خمر را میپذیرد و آن سه دیگر را، نه. اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را
نیز اجابت میکند و زنار میبندد . یعنی تمام ناممکنها، ممکن میشود و شیخ تمامی دین و ایمان و سنت و باور خود را زیر
پا مینهد.
گفت دختر گر توهستی مردکار سجده کن پیش بت و قرآن بسوز
چارکارت کرد باید اختیار: خمر نوش و دیده از ایمان بدوز
جام میبستد زِدست یار خویش چون بهیکجا شد شراب و عشقیار
نوشکرد و دلبرید از کارخویش عشق آن ماهش یکی شد صدهزار
هرچه یادش بود از یادش برفت خمر، هرمعنی که بودش از نخست
باده آمد، عقل چون بادش برفت پاک از لوح ضمیر او بشست ۴۷
دختر ترسا بعد از مرحله اول، موانع دیگری برای شیخ عاشق میگذارد تا بلکه از شر وی خلاص گردد. عامل بازدارندۀ
جدید، کابین دختر است. کابین گرانست و شیخ مفلس؛ از اینرو از پس آن بر نمیآید؛ ولی دل دختر به حالش سوخته و به
جای سیم و زر، یک سال خوکبانی را بر شیخ وظیفه میکند، که خود بازدارنده دیگری است، چون از دیدگاه یک مسلمان
کاری کراهتدار ناممکن است. ولی شیخ این ناممکن را نیز ممکن میکند و به مدت یکسال خوکبانی دختر را اختیار میکند .
باز دختر گفت: ای شیخِ اسیر سیم و زر باید مرا ای بی خبر
من گران کابینم و تو بس فقیر کِیشود، بیسیم و زر، کارت چو زر
گفت کابین را کنون ای نا تمام تا چو سالی بگذرد، هر دو به هم
خوک وانی کن مرا سالی مدام عمر بگذاریم در شادی و غم ۴۸ با انجام تمامی ناممکنها و منهیات و ماندگاری و خوکبانی شیخ، مریدان از بازگشت او ناامید میشوند و به دیار خود
بازمیگردند. یکی از مریدان که در سفر با وی نبوده؛ از شاگردان دیگر حال شیخ را پرسید و شاگردان، همهی ماجرا را تعریف
نمودند. آن شاگرد کعبه نشین ناراحت گشت و گفت اگر شما با شیخ خود همرنگ بودید، باید هر چه او میکرد پیروی میکردید
و با او زنار میبستید و مسیحی میشدید. پس شرم بر شما که شیخ خود را رها نمودهاید. شاگردان پاسخ دادند که ما خواستیم
۴6 - عطار، 1۳۸۳ ؛ ص ۲۸۸
۴۷ - همان؛ ص ۲9۳
۴۸ - همان؛ ص ۲9۵
تا با شیخ همراه و همگام شویم، اما او قبول نکرد و به ما گفت دنبال کار خویش رویم. آن مرید کعبه نشین گفت گرچه از در
شیخ باز گشتهاید، اما از در حق نباید بُرید و بازگشت. پس، به امید بازگشت شیخشان به روم سفر میکنند و در آنجا آن مرید
خاص ۴۰ روز برای وی به دعا و تضرع مینشیند. سرانجام شبی پیامبر اسلام را در خواب میبیند و مژده بازگشت او را
میگیرد.
چون مرید آنقصه بشنود از شگفت روی چون زر کرد و زاری درگرفت
بر در حق هر یکی را صد هزار همچنان تا چل شبانروز تمام
از تضرّع کردنِ آن قو مِ پاک سبزپوشان در فراز و در فرود
گه شفاعت، گاه زاری بود کار سرنپیچیدند هیچ از یک مقام
در فلک افتاد جوشی صعبناک جمله پوشیدند از آن ماتم کبود ۴9
چلهنشینی و دعاهای مریدان، مخصوصا مرید خاص کارگر میشود و معجزه رخ میدهد تا شیخ از اسارت آن عشق مجازی
رها گردد. حتی بشارت این معجزه نیز از طریق معجزه ظهور پیامبر در خواب مرید صورت میگیرد. و در نهایت غیرممکنها
و ناممکنها، توسط معجزهای ممکن میگردد.
مصطفی گفت ای بههمّت بسبلند همّت عالیت کار خویش کرد
رو که شیخت را برون کردم ز بند دم نزد تا شیخ را در پیش کرد
در میان شیخ و حق از دیرگاه آن غبار از راهِ او، برداشتم
کردم از بهر شفاعت شبنمی آن غبار اکنون زِرَه برخاستهست
بود گردی و غباری بس سیاه در میان ظلمتش نگذاشتم
منتشر بر روزگارِ او، همی توبه بنشسته گنه برخاستهست ۵۰ همگی مریدان بهسوی شیخ روان شدند. شیخ رها شده از اسارت با دیدن یاران از خجالت جامه درید، اما یاران به دلداری
او برخاسته و گفتند امروز روز شکر و سپاس است و نه غم و پشیمانی. و شیخ دوباره غسلی کرد و از نو مسلمان گشت و
همگی عازم کعبه گشتند.
شیخ باز خواب دختر را میبیند که اینبار دختر، عاشق او میشود و با او به دیار وی میرود و مسلمان میشود. از سوی
دیگر دختر نیز در خواب میبیند که آفتاب به کنارش افتاده و به او میگوید با شیخ روان شو..
دید از آن پس دختر ترسا به خواب آفتاب آنگاه بگشادی دهان
مذهب او گیر و خاک او بباش کاوفتادی در کنارش آفتاب
49 - عطار، 1۳۸۳ ؛ ص ۲9۷
۵۰ - همان، ص ۲99
کز پی شیخت روان شو این زمان ای پلیدش کرده، پاک او بباش ۵1
باز عطار قدرت خارقالعاده خواب و رویا و اثرات آن را نشان میدهد که باعث معجزهای دیگر میگردد. از سویی دختر
جوان را عاشق آن پیر میکند و از سوی دیگر دختر ترسا را مسلمان مینماید. از اینرو دختر در پی شیخ آواره صحرا میگردد
تا وی را بیابد:
چون درآمد دختر ترسا زِ خواب در دلش دردی پدید آمد عجب
آتشی در جان سرمستش فتاد با دل پر درد و شخص ناتوان
نور میداد از دلش چون آفتاب بی قرارش کرد آن درد طلب
دست در دل زد، دل از دستش فتاد از پی شیخ و مریدان شد روان
شیخ را اعلام دادند از درون آشنایی یافت با درگاه ما
کامد آن دختر زِ ترسایی برون کارش افتاد اینزمان در راه ما ۵۲
و اینگونه داستان شیخ صنعان با معجزاتی که برای قهرمانان داستان رخ میدهد، ختم بهخیر میگردد.
البته این داستان یک ریشه در فضای آن روزگار دارد و متأثر از داستانهای مشابه واقعی آن دوران میباشد. از سدههای
دوم و سوم هجری؛ مسیحیان در کنار گسترش اسلام، همچنان به تبلیغ و گسترش مسیحیت مشغول بودند. به طوری که
حتی میتوان گفت با رقابتی همپای پیش میرفتند؛ با این تفاوت که فرهنگ اروپایی حاکم بر مسیحیت و روانی و حتی
فراوانی و راحتی زندگی آنها در مقایسه با مسلمانان و مخصوصا اعراب، برگ برندهای در جذب پیروان به حساب میآمد.
مسیحیان مواضع تبلیغی و دیرهای تعلیمی خود را بر دامنه کوهها و کنار رودخانهها و چشمههای آب شیرین و در مناطق
خوش آب و هوا بنا میکردند. در این مراکز به روی همه مردم گشوده بود. در درون این کلیساها و دیرها، کتابخانههای بزرگ
و امکان مطالعه مهیا بود و غذای راهبان و مسافران نیز برقرار بود تا بتوانند مدتها فارغالبال به مطالعه و تفکر و تعمق
بپردازند. و گاهی جشنها و مراسمها و برقرار بودن مراسم شرابخواری و عیش و سرور نیز بهراه بود و بیحجابی و گشادهرویی
دختران برای مسلمانان محروم، جلوهای از بهشت بود. ۵۳ از اینرو در مرور زمان با همنشینی با مسیحیان و ماندگاری در این
دیرها، علقهای بین مسلمانان و مسیحیان ایجاد میشد که حاصلش عشقهای ممنوع و رسوایی برای طرفین میشد. بهطوری
که گاهی منجر به از دین برگشتن مسلمانان میشد. از میان این وقایع، چند داستان شهره عام و خاص گشته و نه تنها شفاهی
بر زبانها رواج یافته، بلکه مکتوب بر سطور منتشر شده است که مشهورترین آنها عبارتند از:
- داستان سعید وراق و عاشق شدن او بر ترسازادهای به نام عیسی که کار به جنون و رسوایی و به اخراج ایشان از دیر
منجر میگردد. ۵۴
۵1 - عطار، 1۳۸۳ ؛ ص ۳۰۰
۵۲ - همان؛ ص ۳۰1
۵۳ - فروزانفر، 1۳۸9 ؛ ص ۲۵1
۵۴ - همان؛ ص ۲۵۲
- قصه مدرکبن علی شیبانی از بادیهنشینان بصره که عاشق ترسازادهای به نام عمرو میشود و نه تنها دل و دین که
جانش را بر سر این عشق میبازد. ۵۵
- دیگر داستان عبادّه شاعر است که عاشق یکی از راهبان دیر میشود و او را فریفته خود میکند و راهب را از دیر بیرون
میکشد و فرار میکنند. ۵6
- داستان ابن السقا نماینده خلیفه در روم و عاشق شدن وی بر دختر ملک روم و متعاقب آن مسیحی شدن وی و ماندگاری
او در بلاد روم. ۵۷
در مجموع میتوان گفت با شروع جنگهای صلیبی و سالهای فترت میان جنگها، ارتباط مسلمان و مسیحیان افزایش یافته
و تجارت بین مسلمانان و مسیحیان رونق گرفته و سفرها بیشتر شده و تمام این ارتباطات و تعاملات انسانی باعث شده که
باب قصههای عاشقانه فیمابین نیز گشوده گردد و دوران عطار دقیقا دوران مصادف با این احوالات است. حتی غزالی نیز در
کتاب تحفهالملوک، قصه شیخ عبدالرزاق صنعانی را که پیر حرم بوده را آورده است. ۵۸
بهر حال ریشه این داستان در واقع متأثر از وقایع عصر عطار میباشد. ولی عطار آن را با پایانی متفاوت و معجزهآسا تزئین
نموده است که نه تنها شیخ صنعان رسوا نشده است، بلکه بهطور معجزهآسایی از این گرفتاری نجات یافته، و دختر ترسا را
نیز به دین اسلام کشانده است. در حقیقت عطار به عشق، چون معجزهای مینگرد که بر جان آدمی میافتد و او را استحاله
میکند. و عشق مجازی راهی برای رسیدن به عشق حقیقی میباشد.
*نتیجهگیری
در مقام مقایسه این دو عارف و کتب ایشان در مورد عشق، میتوان به اشتراکات و اختلافاتی رسید. که ابتدا اشتراکات
این دو بیان میگردد. در واقع هر دو عارف طبق بدیهیات عرفان معتقدند که برای رسیدن سالک به رهایی، عشق لازمه
راهست و تسریع کننده راه.
- هر دو عارف بزرگ برای عشق جایگاهی ویژه قائلند و بر این باورند که این عشق است که برمیگزیند، که را انتخاب
کند و که را گرفتار نماید. و عشق است که راهبر است و کسی نمیتواند عشق را کنترل و هدایت کند.
- هر دو معتقدند که عشقی که بر جان سالک افتاد، استحالهگر خواهد بود و کدورتها و تیرگیهای وجود سالک را خواهد
سوزاند و او را از عالم ملک به ملکوت عروج خواهد داد.
۵۵ - همان؛ ص ۲۵۳
۵6 - فروزانفر، 1۳۸9 ؛ ص ۲۵۴
۵۷ - همان؛ ص ۲۵۵
۵۸ - همان؛ ص ۲۵9
ولی در این رویکرد ای، در عین تشابهات، تفاوتهایی به چشم میخورد. و آن شیوه ظهور عشق در زندگی سالک است.
که این بخش ارتباط مستقیم با نحوه زندگی این دو عارف بزرگوار دارد.
- غزالی از کودکی مرتب رویاروی با حوادث مختلفی شده است که زندگی و تقدیر وی را رقم زده است که اولین حادثه،
حادثه مرگ زودرس و نابهنگام پدر در سنین جوانیست و یتیم شدن وی و متعاقب آن حوادث دیگری که در هیچکدام نقشی
نداشته است و همه آنها چون جبری محتوم بر وی نازل آمدهاند. از اینرو با نحوه زندگی که داشته، گویی همواره منتظر حوادث
و سوانحی است که در پیچ زندگی منتظر وی هستند. از اینرو دیدگاه وی به عشق نیز از همین جنس است و تصور میکند
که عشق هم یک حادثه است که باید بر شخص واقع شود و نه تنها یک سانحه است، بلکه سانحهای اجباری است و شخص
هیچ اختیاری در برابر آن ندارد. از اینرو جایجای کتاب وی نیز پر است از حوادث عشق که بر قهرمانان داستانهایش آمده
است. حتی در رسالهالطیر خود نیز موفقیت پرندگان به تلاش و کوشش خودشان بستگی ندارد. بلکه این خداوند است که
تعیین میکند آنها موفق به رسیدن به مقصد گردند. و موفقیت چون حادثهای بر آنان رخ میدهد، بدون آنکه نقشی در این
حادثه داشته باشند.
- عطار از کودکی با وقایع عجیب و غریبی روبرو شده که یک شهر و یک خانواده را گرفتار کرده و سپس معجزهوار
برطرف شده است. حتی مش رّف شدن وی به وادی عرفان نیز توسط یک واقعه معجزهآسا صورت گرفته؛ با مرگ اختیاری
درویش در عطاری وی، که او را منقلب کرده است. از اینرو همواره در تمامی وقایع زندگی خویش نیز به دنبال معجزه بوده
است. حتی داستان مرگ وی نیز حاکی از آن بوده که عطار در برابر سرباز مغولی توقع معجزهای را داشته که متاسفانه رخ
ننموده است و به جای آن باعث مرگ وی شده است. از اینرو در کتاب شیخ صنعان نیز مشکل رسوایی پیر صنعان را با یک
رویا و معجزه رفع و رجوع میکند. حتی در داستان پرندگان نیز؛ آن سی پرنده بازمانده از جمع پرندگان بهطور معجزهآسایی
یعنی .» از تو حرکت، از خدا برکت « ؛ خود تبدیل به سیمرغ آرمانی خود میشوند. در واقع ساختار فکری عطار بر این است که
پرندگان یا مریدان تلاش و حرکت خود را میکنند و برکت خداوند، همچون معجزهای به عنوان پاداش زحماتشان بر آنها
نازل میگردد.
در نهایت عشق کلمهای واحد است با معنایی واحد در عرفان که هر دو عارف را درگیر خود کرده است و راه سریع و
مستقیم را از طریق عشق میدانند. ولی چگونگی طی کردن این راه بسته به شیوه زندگی که هر یک پشت سر گذراندن و
روحیه و شخصیت آنها را شکل داده است؛ متفاوت است. و این موضوع نه تنها در مورد این دو عارف بزرگوار که در مورد هر
نویسندهای حاکم است. یعنی کلام و قلم آدمی بر اساس شخصیت و روحیات وی، وصف و بیان از موضوعات میکند که این
امر را همیشه در خواندن متون آدمیان، بایستی در نظر داشت.
*منابع
فروزانفر بدیعالزمان، شرح احوال فریدالدین عطارنیشابوری؛ تهران 1۳۸9 ، زوار
فروزانفر بدیع الزمان، شرح احوال، نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطارنیشابوری، تهران 1۳۵۳ ، دهخدا، چ ۲
زرینکوب عبدالحسین، صدای بال سیمرغ؛ سخن، تهران 1۳۷9 ، چ ۲
عطار محمّد بن ابراهیم، منطق الطیر، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن، چ 1 ، 1۳۸۳
عطارنیشابوری فریدالدین، دیوان عطار؛ محقق، مصحح، تفضلی، تقی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1۳۸۴
پورجوادی نصرالله، در آشنایان ره عشق، به کوشش محمودرضا اسفندیار، تهران 1۳۸۴
پورجوادی نصرالله، دریای معرفت؛ هرمس، تهران 1۳9۴ ، چ 1
غزالی احمد، رساله الطیر؛ نصرالله پور جوادی، تهران 1۳۵۵
غزالی احمد، سوانح؛ بر اساس تصحیح هلموت ریتر، نصرالله پورجوادی، تهران 1۳۵9
غزالی احمد، سوانحالعشاق، تصحیح هلموت ریهر تهران: مرکز نشردانشگاهی، تهران 1۳۷1
مجاهد احمد، مجموعه آثار فارسی احمد غزالی تهران: دانشگاه تهران 1۳۵۸
جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، محمود عابدی ، تهران 1۳۸6
نفیسی سعید، زندگینامه عطار؛ تهران، اقبال، چ ۲ ، 1۳۸۴
ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم؛ چاپ محمدعبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1۴1۲ / 199۲
سهروردی ابوحفض شهابالدین عمر، عوارف المعارف؛ ابومنصور اصفهانی، انتشارات علمی فرهنگی، 1۳6۴
افندی اصفهانی عبدالله، ریاض العلما وحیاض الفضلاء؛ تحقیق سید احمد حسینی، قم 1۴۰1
بادکوبهایهزاوهای مصطفی، زندگی فریدالدین عطارنیشابوری، تهران، شرکت توسعه کتابخانههای ایران، 1۳۷۲ ، چ ۲
شجیعی پوران، مسافر سرگشته؛ تهران، سیمای دانش، 1۳۷۸
مولانا جلالالدین، مثنوی معنوی؛ محقق، مصحح، سبحانی، توفیق، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1۳۷۳
بهار محمدتقی، سبک شناسی؛ تهران، امیرکبیر 19۲۳
پراپ ولادیمیر، ریختشناسی قصههای پریان؛ ترجمه فریدون بدرهای، تهران 1۳۸6 ، توس، چ ۲
دانشنامه جهان اسلام، ج 1۵
Arthur J. Arberry, The Chester Beatty Library A Handlist of the Arabic manuscripts .V۳,Dublin.19۵۸

 

رویکردی برعشق عرفانی در مثنوی مولانا و دفتر عاشق و معشوق ریمون لول
1 - اکرم بندعلی شمشکی

چکیده
عشق اساس عرفان و سلوک بلکه اساس آفرینش حرکت و بازگشت موجودات است . عشق مانند هستی بلکه به
عنوان اساس و روح هستی برتر و بالاتر از آن است که در قالب مفاهیم در آمده و تعریف گردد . بهر صورت عشق
نردبان کمال انسانى و کوتاهترین راه وصول است، این فرض هم پذیرفتنى است ولى نظر نخستین مرجح است از
آن جهت که در عقیدهى مولانا عشق نسبتى است ناشى از مناسبت معشوق و عاشق با یکدیگر با این تفاوت که
احکام آن در طرفین نسبت اختلاف کلى دارد و اگر بگوییم که چون عشق صفت حق است و صفات وى چنان سعه
و گسترشى دارد که وصف بدان محیط نمىگردد و زبان از بیان آن قاصر است هم با افکار مولانا مناسبت دارد و
پذیرفتنى است .
در زندگی ماجراجویان و آثار ایمان گستر لول دفتر عاشق و معشوق عشق عرفانی جایگاه ویژه ای دارد و این
دفتر از آثار نظری و تبلیغی و ترویجی اش متمایز است . ویژگی شورانگیز و غنایی و چارچوب تخیلی گفتگو میان
اشخاص تمثیلی ) عاشق و معشوق ( که بیان حال عاشق و معشوق که شباهتی با مثنوی مولانا دارد می پردازد .
و او این دفتر را برای استفاده راهبان و زاهدان تدوین کند و لول خود یادآوری می کند که چنین ابتکاری را عارفان
مسلمان نیز انجام داده اند .و در تفسیر و برداشت الهیاتی – مسیحی منظور ریمون لول در این دفتر از معشوق
همانا خداوند و از عاشق کسی که درجستجوی اوست .
واژگان کلیدی : رویکرد ، عشق عرفانی ، مثنوی ، مولانا ، عاشق و معشوق ، ریمون لول
پیشگفتار
اهمیت و ارزش داستان عشق عرفانی .در فرهنگ اسلامی با شور عاشقانه ی زنی آغاز شد که شوریده وار در میانه
بازار می دوید در یک دست مشعلی افروخته داشت و در دست دیگر کوزه ای پر آب ؛ بی خودانه دمی رفت تا با
یکی دوزخ را فروبنشاند و با دیگری بهشت را بسوزاند به این امید که آدمیان از آن پس خداوند را نه از سر بیم و
آز که از سر شوق ناب بخوانند عشق شوریده وار او در میانه آن بازار نماند آتشی شد که شعله های دامنگیرش در
طول تاریخ عرفان اسلامی رفته رفته عالمگیر شد . میراث رابعه عدویه در دستان عارفانی چون احمد غزالی ، عین
2
القضات همدانی ، روز بهان بقلی ، و سعدی ورزیده رسید و در فرهنگ اسلامی ایرانی عالی ترین دقایق عشق
شناسانه را در اندیشه ها و تعالیم این آموزگاران می توان یافت .
نظریه عشق عرفانی بر آیند تنش و هم کنشی میان دو نوع عشق بوده است . " عشق حقی یق " یا " عشق جان
" از یک سو و " عشق مجازی " یا " عشق صورت " از سوی دیگر و تلقی عارفان مسلمان از عشق خواه حقیقی
و خواه مجازی علاوه بر تجربه های شخصی ایشان خصوصا از دو ریشه فرهنگی و تاریخی مهم سیراب می شد :
که ریشه نخست قران بود و سر چشمه دیگر در حکمت یونان . که در اینجا به اختصار به هر دو پیشینه اشاره می
شود : قران یکی از مهم ترین سر چشمه های الهام بخش عارفان مسلمان به ویژه مولانا در قلمرو عشق شناسی
بوده است . البته تعبیر عشق در قرآن نیامده است اما جلوه هایی از تجربه های عاشقانه را به روشنی می توان در
متن قرآن باز یافت . در قرآن به ویژه می توان سه نوع تجربه عاشقانه را از یکدیگر متمایز کرد . نخستین نوع
تجربه عاشقانه را می توان در داستان یوسف و زلیخا یافت . که درسوره یوسف ) آیه 26 و 51 ( و لحن قرآن درباره
عشق هوسناک زلیخا آشکارا نکوهش آمیز است . و تجربة عاشقانه دوم درداستان زندگی موسی آمده است . در
سوره قصص / 22 به بعد ( . از بیان قران بر می آید که سرچشمة دلباختگی در این جا هم زیبایی ظاهری ) جمال
( بوده است و هم زیبایی باطنی ) کمال ( . قرآن که ماجرای این عشق رمانتیک را به ظرافت و در پرده کرده است
و نگاهی تصویب آمیز به این تجربة عاشقانه دارد . و تجربة سوم هم رابطة مهر آمیز میان خداوند و انسان است .
عشق از منظر حکیمان مسلمان ، حب مفرط یا دوستی شدید است . و قرآن آشکارا از رابطه مهر آمیز میان خداوند
و انسان سخن می گوید : " یحبهم و یحبونه " ) مائده / 54 ( ،و. این تصویر که خداوند موجودی است که مهر
می ورزد و نیز مورد واقع می شود ویژگی خاص خدای ادیان توحیدی است . درک عارفان و حکیمان مسلمان از
ماهیت و مراتب عشق ، از حکمت و به ویژه آرای افلاطون متأثر بوده است . افلاطون در رسالة فایدروس ، لوسیس
، و خصوصاً مهمانی و به تفضیل دربارة چیستی عشق سخن می گوید . از این میان ، رسالة مهمانی یک سره دربارة
عشق است . از میان خطابه هایی که در این رساله دربارة عشق بیان شده است ، دو خطابه خصوصاً بر اندیشه
عشق شناسانه عارفان مسلمان مؤثر بوده است : خطابة سقراط و خطابة آریستو فان . در این دو خطابه دو مدل
متفاوت از ماهیت عشق عرضه شده است ؛ و تنش میان این دو مدل حتی در تلقی امروزین ما از عشق نمایان
است . مدل سقراطی عشق با آنچه گاه به عشق افلاطونی مشهور است بیش تر در تلقی عارفان مسلمان از عشق
حقیقی مؤثر بوده است و سقراط این تلقب خاص از عشق را از قول زنی حکیم به نام دیوتیما نقل می کند و مدل
سقراطی دیوتیمایی بر چند اصل مهم بنا شده است : اصل اول : موضوع عشق زیبایی یا حسن است . انسان فقط
به امر زیبا یا تجلیات آن عشق می ورزد . پژواک این اصل در اندیشة عارفان مسلمان آشکار است . برای مثال ،
مولانا می گوید :
عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس سبقشان روی اوست
3
اصل دوم : انسان در مقام عشق ورزی به امرزیبا مایل است امر زیبا را از آن خود کند . اصل سوم : امر زیبا همانا
امر نیک است که در واژه حسن جلوه گر است . ) نراقی : 1345 ، 7 – 11 )
« در اینجا و در مقدمه این بحث دربارة سلوک عارفانه که در آثار عرفانی مرتبا به آن اشاره می شود ؛بیان گردد
با سه مرحله اش که عبارتند از : تزکیه و اشراق و اتحاد ، قاعده ای است که اول بار توسط نو » سلوک عارفانه
افلاطونیان 1به کار برده شد و نویسندگان مسیحی در ارتباط با حیات معنوی آن را اقتباس کردند .
اشراق یعنی یقین توأم با آرامش سالک به خدا و ادراک ارزش های حقیقی زیستن در نور او ، که پاداش ارادة
تسلیم شده است : ادراکی که _ همچنان که رشد می کند باعث تعمق بیش از پیش سالک در حقایق دین و
تمام عالم آکنده از « معنای زندگی ، و دوست داشتن آن می شود ؛ همان طور که آنجلا فولینیویی دریافت که
تمام هنرمندانی که در وجودشان عشق به زیبایی از عشق به خود قوی تر است ، بهره ای از این اشراق . » خداست
دارند . این دو مرحله کاملا متمایز از یکدیگر نبستند . در واقع در بسیاری از عارفان ؛ تهذیب و اشراق تدریجی ،
همراه یکدیگر بوده اند ؛ زیرا هر چه عارفان به رؤیت کمال مطلق نزدیک تر می شوند ، نواقص بیشتری را در خود
دارد. ) اندر هیل ، 1392 : 34 و 35 )
و آنچه در مقدمه برای آشنایی اندیشه های مولانا می توان بیان نمود آن است که می شود آن را دستاویز و مرکز
قرار داد و عصاره اندیشه های پیش و بعد از او را چه در جهان و چه در ایران به بررسی گذارد و مثنوی به منزلة
کشتی نوح است که از همة آفریده های موجود نمونه ای در آن یافت می شود . اندیشیده های پیش از آن که
جای خود دارد ، حتی رد پای بسیاری از تامل های قرون جدید در اروپا را در آن می توان باز یافت ، منتها او
هستی را از دید عرفانی اشراقی می بیند و آن را را از این مسیر عبور می دهد وگرنه بشر همان بشر است و مسائل
او همان مسائلی که آنچه در زمان او در فردی چون او توانسته است متبلور شود در واقع تلقین است تاریخ است .
تاریخ ایران و اسلام او را بر سر این دید رها کرده است . مولانا در میان بزرگان ایران این امتیاز را دارد که زندگی
و احوال او با آب و تاب حکایت شده است زیرا جنبه روحانی داشته و در موقع مناسبی قرار گرفته . اگر یک دهم
آنچه دربارة او گفته شده ، ما از فردوسی یا حافظ می دانستیم خیلی خوشوقت می شدیم از چند بزرگ در جهان
این جزئیات در دست است که چگونه پای خود را در آب می نهاده و یا در کجای مجلس می نشسته اند. )
اسلامی ندوشن : 1377 ، 24 – 25 )
1 1 -فلسفه نو افلاطونی از قرن سوم میلادی به بعد ، در حوزه های فرهنگ و تمدن یونانی رواج یافت و سپس در مسیحیت ، به ویژه در
فلسفة قرون فلسفه قرون میانه اهمیت فرائانی پیدا کرد . و این فلسفه در فلسفة اسلامی نیز نفوذ بسیار یافت . فلسفة نو افلاطونی التقاط و
تلفیقی است از عقاید افلاطون ارسطو و رواقیون که به تدریج نضج یافت و نبوغ فکری فلوطین که طراح اصلی آن بود آن را به صورت یکی از
کامل ترین نظام های فلسفی جهان با رنگ و بوی در آورده است
4
از سوی دیگر گفتگوی عااشقانه و عارفانه مندرج در کتاب عاشق و معشوق ، واپسین مرحله وجودی یک مسیحی
اسوه را تداعی می کند . برای آشنایی با ریمون لول و معرفی اندیشه او درباره عشق و اهمیت آن و چگونگی
تأثیر پذیری او از اندیشه عارفان مسلمان در شکل گیری اندیشه و آثار او در مقدمه بحث به آن می پردازد .
ریمون لول پیچیدگی عصر خود را در وجودش دارد . او در سال 1235 در مارژک اسپانیا سرزمینی که به تازگی
از سلطه ی اعراب آزاد شده بود دیده به جهان گشود و در سال 1315 در شهر بوژی به ابدیت پیوست . و او در
عصری می زیست که مسیحیت در موضع تهاجمی قرار داشت او نه از طریق سلاح و زندگی که با قلم به یاری آن
همت گماشت در آن زمان مسیحیت در اوج فتوحات و گسترش بود و مسیحیان در جنوب با اعراب اندلس درگیر
و در شرق برای فتح سرزمین مقدس در ستیز بودند که این جنگها ی صلیبی نام گرفت . ) لول . 1396 : 6 )
لول در سن سی سالگی دربار ) دربار پادشاه جیم اول ( را ترک می کند و برای زیارت به بارگاه سن ژاک دو
کمپاستل می شتابد و یک زندگی راهبانه و عارفانه در پیش می گیرد و از آن زمان چهره رند واقعی خود را نشان
می دهد و امور دنیوی را ترک می کند و به زندگی عارفانه ای را به مدت نه سال در قله ی راندا در پیش می گیرد
. و تلفیقی از خرد فلسفی و ایمان مسیحی است و آن را علیه طرفداران ابن رشد که در این دوران بسیار قوی
بودند به کار می گیرد . و به جهت تسلطی که لول بر رشته های مختلف داشت می توان او را با عالم هم عصرش
خواجه نصیر الدین طوسی مقایسه کرد که ریاضی دان منجم و پزشک و فیلسوف و عالم الهیات بود و اشعاری نیز
می سرود . روش خردهای ضروری که از تلفیق ایده های گوناگون به وجود آمده یاد آور برخی جنبه های دیالکتیک
کلام است و برخی از پژوهشگران معتقدند که از فیلسوفان عرب ، نو افلاطونیان و عرفان صوفیه تأثیر پذیرفته است
ریمون لول از منطقه ای در جنوب اسپانیا برخاسته که در آنجا دانشمندان یهودی مسیحی ، و مسلمان به بحث و
گفتگو می پرداختند . بدیهی است که لول برخورد مستقیم با فرهنگ های گوناگون داشته باشد و اندیشه اش
بیانگر همزیستی کاملا منحصر به فرد این جریانات مختلف باشد او گرچه مدافع سرسخت مسیحیت بود اما آثارش
نشان می دهد که اسلام مخاطب ویژه و همیشگی اش بوده است . او مولف دفتر فرد مهربان و سه حکیم است که
در آن سخن از ملاقاتی به میان می آورد که یک یهودی و یک مسلمان در مورد پرسش های بنیادین علم و الهیات
به گفتگو می پردازند در عین حال که پژوهش هایش را با تالیفات گوناگون به ویژه درخت علوم و درخت فلسفه
ی عشق ، عمق می بخشد .
این مقاله بر آن است که بررسی معانی عرفانی آثار عشق در اثر مولانا که عاشق با تجربه کردن آن به سوی آثار
مثبت عشق و وصال حرکت می کند و با اندیشه های ریمون لول که با وجود تجربه ی فردی اش ، افق جهان
شمول دارد و ما را به قلب فضای آرمانی سده های میانه ی اندلس عرب و مارژک می برد زمان و مکانی که
دانشمندان یهودی ، مسیحی ، و مسلمان برای پیشرفت انسانیت در ارتباط بودند؛ بپردازد .
5
بیان مسئله
عشق از دید مولانا در مثنوی
مىنامد و آن را با بیت زیر مىستاید » دکان وحدت « خود را » مثنوى « مولانا :
مثنوى ما دکان وحدت است غیر واحد هر چه بینى آن بت است
دکان وحدت ... همه چیز در آن دکان زواله مىشود و شکل مىگیرد، به نمایش گذاشته مىشود و به مشترى
عرضه مىگردد، باز در همان دکان خرد مىشود و در سبیکهیى قرار مىگیرد، نو مىشود. علّتها معلولها را به وجود
مىآورند، معلولها بار دیگر خود به علّت بدل مىشوند و معلولهاى دیگرى چهره مىنمایند. یک سر کلاف این دکان
به دست تواناى بنیانگذار آن است و سر دیگر آن تا بىنهایت ادامه پیدا مىکند و باز با گردش آن دست قدرتمند،
پایان آن به آغازى بدل مىشود و هر لحظه خلّاقیّتى مىیابد . خریدار این دکان، همان فروشنده آن است .
این دکان محشر گونه است. در این مکان چه کالایى را که نمىتوان یافت: اساطیر هندى- ایرانى، یونان- روم،
افسانه آفرینش، حکایاتى از زندگانى پیامبران، قصّههایى از اولیا، عاشقان، جانبازان راه عشق، عشق و آفرینندگان
آن. تمثیلات، حکایات عامیانه، اصطلاحات عوام، عرفها، عادات، امثال و حکم . ) گولپیناگولی ، 1371 : 12 )
عشق مهم ترین واژه در مکتب فکری مولانا و در دیدگاه او در مثنوی معنوی است . و ظهور این عشق ابتدا در
نی تجلی یافت .و با این شواهد که از سخن مولانا مذکور افتاد جاى هیچ شک باقى نمىماند که این نى با آن نواى
شور انگیز، مولاناست که عشق در او مىدمد و از گلویش نغمههاى جان آهنگ مىانگیزد و غرض وى ازین تعبیر
آنست که خود می گوید : مثنوى را من نمىگویم و گویندهى آن عشق یا معشوق است و من در گفتن این سرود
آسمانى وسیلهاى بیش نیستم و آن پروانهى سوخته بالم که در پرتو شمع حقیقت سوختهام و از خود آوازى بر
نمىکشم و اوست که مرا در سرود مىکشد و بر تارهاى فکر من زخمهى تند و آتشین مىراند و پردههاى غم انگیز
یا روح بخش مىسازد و در حقیقت این مقدمهى لطیف و نو آیین بجاى آن دیباچهها و سر آغازهاى مفصل و
مصنوع و بىجان است که شاعران و مولفان در آغاز منظومهها و کتب خود آوردهاند و تصور مىرود که مولانا در
نظم این مقدمه نظرى بمنکران کوته بین و خیال اندیش معاصر خود نیز دارد که محضرها مىپرداختند و روش او
که محرک و کشندهاش دوست عارف دانشمند پاکدل او حسام الدین حسن چلبى بود و بدین سبب مولانا با تفنن
» حسامىنامه « شاعرانه مثنوى خود را 2 لقب داده است، در سرآغاز دفتر ششم مىگوید. ودر سراسر مثنوى نگاه
مولانا، نگاهى ماوراءالطبیعى است. نگاهى مملوّ از جذبه و عشق است. خداى او، خداى محبّت و مهر است. خداى
بهشت است، نه دوزخ. به مقولههاى حسّى، مادّى و این دنیایى، نگاهى الهى و آن سویى دارد.
2 - ذکر چلبی در مثنوی بارها آمده است و از عارفان و ارباب طریقت بود حسام الدین نزد مولانا مقامی والا و عزیز داشت که مولانا اورا به
مثابت ستاره قرار داد و مثنوی را حسامی نامه هم خوانده اند .
6
مثلها، متلها و جریانها و گفتمانهاى عادى و روزمره براى او پلکانى است براى عروج به قلههاى حکمت، فلسفه،
عرفان و معنا.ست. او براى ارائه معرفت نفس، و راه سعادت و کمال و وصول به حضرت دوست و موانع سیر و سلوک
از هر ابزارى بهره مىبرد. گرچه از ذوق شعرى بالایى برخوردار است و با آفرینش آثارى چون کلیّات شمس تسلّط
خود را بر آرایههاى ادبى و فنّ شاعرى به اثبات رسانده، امّا شعر او در مثنوى تنها به مثابه ابزارى براى بیان آتش
درون، شیدایى و شوریدگى، مستى و بیهشى و بىخودى، دلدادگى، خود ندیدن و یار دیدن و در یک کلمه
» عشق « است و » عشق « » عشق « است و
شعر چه باشد برِ من تا که از آن لاف زنم هست مرا فنّ دگر غیرِ فنونِ شعرا
شعر چو ابریست سیه، من پسِ آن پرده چو مه ابر سیه را تو مخوان، ماه منوّر به سما )نعیم ، 1387
: 39-40 )
عشق از دید ریمون لول در دفتر عاشق و معشوق
در اندیشه های ریمون لول روابط عاشق و معشوق اهمیت فراوانی دارد و به هیچ گونه عقیده ی الهیاتی تقلیل پذیر
نیست و آن مضمون عشق است و هر چند او یک مسیحی بود اما میراث شعر ادیبانه – اشرافی و تربیت پیش از
تغییر مسیر زندگی اش ) عارف شدن ( بر درک او از این مضمون است : عشق به عنوان احساسی مطلق به ستایش
شخص معصوم نزدیک است و عشق انسانی که باعث شد شعر غنایی و شورانگیز شهسوارانه را بسراید . در برخی
متون نظری او مانند درخت فلسفه ی عشق یا رساله ی هنر عشق ورزیدن ، این عشق غیر الهی در کنار دو منبع
عشق مسیحی قرار می گیرد .از یک سو ، فضیلت و وظیفه ی مومن این است که عشق خداوند در وجود او شعله
ور باشد و در مهر و نوع دوستی و نیکوکاری خود را نشان می دهد که این امر پاسخ الطافتی است که خداوند به
مخلوقاتش دارد . و از سوی دیگر عشقی که از پارسایی مریم مقدس سر چشمه می گیرد و تا اندازه ای پیامد
مسیحی کردن عشق غنایی و شورانگیز برای زن آرمانی است . مفهوم شاهد در اعتقادات شیعی و برخی از گرایشات
صوفیانه یعنی شاهد زیبایی الهی از مفهوم عشق ریمون لول دور نیست . و در میان شعرای خودمان می توان از
عشقی نام برد که مولانا نسبت به شمس تبریزی داشت . از یک زاویه می توان گفت که میان عشق غیر الهی و
الگوی عارفانه ی رابطه ی شورانگیز میان " وصال " و "فراق " فاصله ی چندانی نیست . ) لول ، 1396 ، 10 و
11 )
در اینجا به متنهای کوتاه کاتالان که ادوار و فرهنگهای گوناگون را در نوردیده است و عشق عرفانی را که از زبان
عاشق و معشوق که همان بنده و خدا می باشد ؛ بیان می دارد :
ریمون لول در دفتر خود معنای عشق را این چنین بیان می دارد که معشوق از عاشق پرسید که عشق چیست
؟عاشق گفت : عشق مجموعه ای از بی پروایی و الستهاب و بیم است و عشق واپسین اراده برای آرزو و کشش به
سوی معشوق است و عشق عاشق را هلاک می کند و هنگامی که خواندن زیبایی های معشوق را می شنود و در
7
نهایت عشق آن چیزی است که مرا می کشد و ان چیزی است که ارادهام برای همیشه به آن پیوسته و متصل
است . و عشق پدیده ای است که انسانهای آزاد را به بند می کشاند و آزادی را برای بردگان به ارمغان می آورد .
اکنون باید پرسید که عشق به آزادی نزدیکتر است یا به بردگی ؟ و لول در جای دیگ این چنین بیان می دارد
که عشق پیوند کنش و اندیشه دراراده ی عاشق برای ستایش معشوق است . ) همان : 123 - 144 - 94 )
و همانطور که اشاره شد مثنوی با عشق وبا نوای نی که نوای عشق است آغازمی شود و این عشق دایره و محور
هستی قلمداد می گردد ؛ و دردیباچه مثنوی نی به نوا می آید و در اینجا اشاره ایی به این حماسه بزرگ مولانا
می شود :
نوای نی قصه درد و هجران
بشنو از نى چه مىگوید؟! و چگونه از جدائیها و روزهاى هجران شکایت کرده قصه جدایى خویش را با آهنگ غم
انگیز حکایت مىکندمىگوید از همان وقت که مرا از نیستان بریده و از اصل و ریشه خویشم جدا کردهاند آه و ناله
سر کرده از نفیر آه و تأثیر نالههاى جان گدازم زن و مرد بناله در آمده با من هم آواز و هم نفس شدهاند. من براى
اینکه درد جان گداز اشتیاق را شرح دهم هم دمى مىخواهم که چون من سینهاش از درد فراق چاک چاک شده
باشد. آرى آن که از موطن و مرکز اصلى خویش دور افتاده کوشش او فقط براى همین است که روزگار گذشته و
ایام وصال خود را دو مرتبه بدست آورد. من )براى اینکه هم دمى پیدا کرده راز دل خود را بگویم( در میان هر
جمعیتى راه یافته در مجالس شادى و غم ناله کنان قرین افراد هر محفلى بودهام. و هر کس به گمان خود همراه
و هم راز من شده ولى از اسرار درونیم کسى آگاه نگردیده است. گو اینکه رازهاى درونیم در نالههاى من نهفته و
از آن جدایى ندارد و بگوش همه کس مىرسد ولى چشم را آن بینایى و گوش را آن شنوائى نیست که سر نهفته
مرا ببیند و بشنود. بلى تن و جان بهم پیوستهاند و هیچ یک از دیگرى جدا و پنهان نیست ولى دیدن جان براى
کسى میسرنیست. آرى این نغمههاى غم انگیز نى اگر چه بظاهر از بادى است که در آن مىدمند ولى در واقع
آتشى است که از عشق سرچشمه گرفته است نابود باد کسى که داراى این آتش جان گداز نباشد. عشق بلى عشق.
آتش عشق است که بجان نى افتاده و زبانههاى آن بگوش مىرسد و جوشش عشق است که مى را بجوش و خروش
آورده است. نى هم دم کسانیست که از یار خود دور افتاده پردهها و نغمات شور انگیز آن، پرده اسرار ما را دریده
غمهاى خفته را بیدار و دردهاى نهفته را آشکار مىسازد. کسى هم دم و دمسازى مثل نى کجا دیده است که
شریک غم و شادى بوده هم زهر هم تریاق باشد و در عین اینکه غم انگیز است مطبوع و دل کش باشد. نى از راه
پر خطرى سخن مىگوید که سرتاسر آن پر از خون کشتگان عشق است نى براى شما از قصههاى غم انگیز عشق
مجنون و آوارگیهاى وادى جنون حکایت مىکند. ما مثل نى براى گویایى دو دهان داریم که یکى از آن دو در
لبهاى مقدس او پنهان است. و دهان دیگر متوجه جهان و جهانیان بوده و نالههاى خود را بگوش عالمیان مىرساند
و در زمین و آسمان غوغاها بر پا مىکند. ولى هر کس که حقیقت در نظر او جلوهگر باشد خوب مىداند که این
غوغا و فغانى که از این سو برخاسته و بگوش عالمیان مىرسد مبدأ و منشأ اصلى او از آن سو و از همان دهانى
است که در لبهاى او پنهان است. نغماتى که از این حلقوم و از این دهان شنیده مىشود از دمهاییست که او از
8
همان دهان نهانى دمیده. اوست که از آن سر فرمان داده و هى مىزند و از این سر روح ما بهیجان آمده غوغا و
هاى هو بپا مىکند. محرم رازهاى نهانى و درک کننده اسرارى که در نواهاى جان گداز نى پنهان شده جز کسانى
که از هوش و دانش خود صرف نظر کرده براى درک حقایق به نغمات جان بخش آن گوش کنند نخواهد بود )
نثری ، 1331 : 1 - 2 )
درینجا، وراى آنچه از پردههاى صوت و حرف وى برمىآید چیز دیگرى را هم ترجمانى مىکند بانگ » سر نى « اگر
شور و اشتیاق رو به خاموشى نى آتش گرفتهیى است که دلنوازیها و دمسازیهاى این عزیزان به نفیر آن سوز و
به یاران نام نابردهیى که نه از ظن خویش به » نى و نىنامه « حرارت پایانناپذیر مىبخشد و در عین حال از زبان
راه مىبرند، و به دنیایى که گوینده مثنوى هم مثل تمام آنها به آن وابسته است نوید بقا مىدهد و بر » سرّ نى «
رغم شکایت و حکایت تلخى که از جداییها در میان هست بازمىگوید که -
روزها گر رفت گو رو باک نیست ... ) زرین کوب ، 1387 : 10 )
را تفسیر یا تاویلهاى دیگر نیز کردهاند ازین قبیل » نى« اما شارحان مثنوى :
1 در فارسى » نى« مرد کامل و مکمل است بمناسبت آن که لفظ » نى«-
بمعنى نفى نیز مىآید و مرد کامل از خود فانى است و بر این قول اعتراض کردهاند که آن چه در فارسى بمعنى
نفى است بکسر اول است و نه فتح و دیگر آن که مرد کامل، و اصل است و در حال فراق نیست و بنا بر این،
شکایت از دورى و شرح هجران که در همین بیت و ابیات پس از آن مىخوانیم با حال وى مناسبتى ندارد و در
جواب سخنى بتفصیل آوردهاند که مىتوان آن را به اختصار چنین گفت که مراتب کمال بىنهایت است و اگر سیر
الى اللَّه متناهى باشد سیر فى اللَّه را نهایتى متصور نمىشود .
بفتح اول هم بمعنى نفى در فارسى استعمال شده است چنان که فردوسى گوید » نى « لفظ :
دل پارسى با وفا کى بود چو آرى کند راى او نى بود 3
و هم اکنون در بشرویه و حدود طبس این کلمه را بهمین گونه تلفظ مىکنند و در طبس و دهات اطراف آن یاء
مجهول در تمام موارد بفتح ما قبل و بصورت )اى( تلفظ مىشود .
2- آن که مراد روح قدسى و نفس ناطقه است که از عالم خویش بدور افتاده و در زندان تن محبوس گشته و
اکنون در شوق رجوع بدان عالم و از رنج غربت و حبس در این قفس، ناله و شکایت آغاز کرده است و بر این تاویل
در بیت پسین، عالم مجردات یا مرتبهى اعیان ثابته تواند بود » نیستان « گفتهاند که .
3- مقصود نى قلم است که ممکن است کنایه از قلم باشد مقابل: لوح .
4- بود اینک از باب اداى » اقرا « حقیقت محمدى است که با لوح و قلم اتحاد دارد و چون مخصوص بخطاب
بشنو(( شروع کرده است که مناسبت دارد با آیه: وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ « رسالت، دعوت خود را با لفظ
أَنْصِتُوا .
3 شاهنامه ، بروخیم ، ج 7 ، ب 2320
9
و پیداست که اینها همه تفسیرهاى ناموجه و دور از مذاق مولاناست و ظاهرا منشا آن نسخههاى متاخر است که
مصراع اول در آنها بدین گونه است :
ولى مطابق نسخهى قونیه که اصح نسخههاست و از روى نسخهاى که بر » بشنو از نى چون حکایت مىکند الخ «
مولانا خوانده شده بود استنساخ کردهاند و سپس در محضر کاتب و راوى اولین مثنوى و خلیفهى مولانا، حسام
مجالى براى تاویل » این نى « الدین چلبى قرائت مىشده است، این توجیهات سخت بىمزه و ناموجه است زیرا لفظ
آن به قلم اعلى یا حقیقت محمدى و حتى روح قدسى باقى نمىگذارد، اسماعیل انقروى و یوسف بن احمد مولوى
نیز این بیت را مطابق نسخهى قونیه نقل کردهاند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
که محمد عوفى » نفیر نامه « : نفیر: فریاد و زارى به آواز بلند و داد خواهى و تضرع و به همین معنى است در تعبیر
استعمال کرده است 4 و نیز نوعى از نى )ساز( و در اصطلاح موسیقى دانان کنونى، آهنگى شبیه به پف پف که از
سوراخهاى نى خارج مىشود . ) فروزانفر ، 1367 : 8 - 9 )
سریان عشق در تمام موجودات
مولانا در مثنوی اشاره به همگیر بودن عشق عرفانی در بین تمام موجودات دارد چنانکه بیاتن می دارد
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
درین بیت نیز به سریان عشق در تمامى موجودات اشاره مىکند و خواجه ایوب و دیگر شارحان مثنوى آن را به
معراج حضرت رسول اکرم )ص( و عروج عیسى و ادریس به آسمانها تفسیر کردهاند و مصراع دوم بنظر اینان اشاره
است که شرح آن در بیت بعد گفته مىشود. » طور سینا « به
عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسى صاعقا
هم مىگویند کوهى است واقع در شبه جزیرهاى که میان خلیج سوئز و عقبه قرار دارد » طور سینا « طور: که آن را
و بقول یاقوت حموى نزدیک بشهر ایله است )ایلات در ساحل خلیج عقبه است و اکنون در تصرف اسرائیل است(
و ارتفاع آن 7035 نیز یاد شده است. » حوریب « پا است و در کتاب مقدس بنام 5
معنى بیت روشن و اشاره است به آیهى شریفه: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِ مِ ی ق اتِ ن ا وَ کَ لَّمَ هُ رَ بهُ قالَ رَب أَرِنِی أَنْظُرْ لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَب هُ لِلْجَبَ لِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً
)الاعراف، آیهى 143 ( و چون موسى بوعده گاه آمد و پروردگار با وى سخن گفت موسى گفت خویش را بمن نماى
تا در تو مىنگرم پرودگار گفت هرگز مرا نتوانى دید و لیکن بدین کوه نگر پس اگر آن بر جاى خود بماند آن گاه
باشد که مرا ببینى و چون پروردگار جلوه بر کوه گماشت آن را از هم فرو ریخت و موسى از هیبت آن حالت
بىهوش در افتاد. و نزدیک بدان بیت ذیل است: ) فروزانفر ، 1367 : 32 – 33 )
سخت تر از کوه چیست چونک بتو بنگریست زنده شد از عشق زیست شهره شد اندر زمان
4  لباب الالباب ، لیدن ، ج 1 ، ص 77
5  معجم البلدان ، در ذیل : طور ، قاموس کتاب مقدس ، طبع بیروت ، در ذیل : سینا
10
مولانا در دفتر پنجم نیز به این امر اشاره دارد :
عشق بحری آسمان بر وی کفی چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردونها ز موج عشق دان گر نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی در نبات کی فدای روح گشتی نامیات؟
در این مفهوم رویش و تحول مواد و عناصر ، به عشق دانسته شده است . و سیر حیات و کمالی که پیموده می
شود از عشق مایه می گیرد .
و عشق در وجه جسمانی خود نیرویی مقاومت ناپذیر دارد مگر آنکه اراده ای چون ارادة یوسف آن را به مهار آورد
آتشی باید بشسته ز آب حق همچو یوسف معتصم اندر رهق ) ندوشن، 1377 : 412 )
عشق سارى و جذب و انجذاب موجودات محققان عرفا مىگویند حیات و هستى جمیع موجودات قائم بعشق است؛
جذبه عشق و کشش عاشقى و معشوقى در سراسر عوالم وجود جارى و سارى است؛ و حالت جذبه و انجذاب ما
بین همه ذرات موجودات همیشه برقرار و پایدار است:
یکى میل است با هر ذره رقاص کشان آن ذره را تا مقصد خاص
و همین جاذبه و عشق سارى غیر مرئى است که عالم هستى را زنده و بر پا نگاه داشته و سلسله موجودات را بهم
پیوسته است؛ بهطورىکه اگر در این پیوستگى و به همبستگى سستى و خللى روى دهد رشته هستى گسیخته
خواهد شد، و قوام و دوام از نظام عالم وجود رخت برخواهد بست . ) همایی ، 1385 : 407 )
چنانکه گفته شد تمام موجودات دارای عشق هستند و حرکت به سوی معشوق آن هم فقط یک معشوق :
عشق عرفانی ) تنها یک معشوق (
عشق عرفانی تنها یک معشوق می شناسد و آن پروردگار است . اوست که زیباترین زیبایان و کامبخش ترین کام
دهندگان است . در معارف سلطان ولد ، پدر مولا همواره خدا را به صورت یک زیبائی تجسم یافته وصف می شود
الله جمیل خوانده شده است که یکی از نام های اوست و همه زیبایان جهان از ازل تا به ابد در وجود او خلاصه
من افوا «: می شوند و انسان عارف بزرگترین گریزش گریز از تغییر پذیری و ناپایداری است . و ابراهیم گفت
و این در عمق ، زبان حال بشریت است . و عارفان تنها در معنی می توانند پناه بگیرند . » کنندگان را دوست ندارم
. و چنین عشقی به وصف و بیان نمی آید و همانگونه که نادیدنی است ناگفتنی هم هست . بخصوص که باید از
نامحرمان هم پنهان کرد .
غرق عشقی ام که غرقست اندرین عشقهای اولین و آخرین
مجملش گفتم ، نگفتم ز آن بیان ورنه هم افهام سوزد و هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو تُرُش من ز پُریّ سخن باشم خمش
تا که شیرینی ما از دو جهان در حجاب رو ترش باشد نهان
تا که در گوش نایم این سخن یک همی گویم ز صد سر لدن
11
)اسلامی ندوشن ، 1377 : 339 )
عاشق می گفت : آه ، « ؛ در دفتر عاشق و معشوق ریمون لول با بیانی دیگر به این امر این چنین اشاره دارد
معشوق گمان مبر که عشقم را برای دیگری با او تقسیم می کنم ؛ همه عشقم تنها برای یک معشوق است . معشوق
به او گفت : عاشق در این اندیشه نباشد که تنها اوست که به من خدمت می کند و عشق می ورزد ؛ دلدادگان
بسیار هستند که پیش و بیش از او به من عشق می ورزند . ) لول : 120 )
معشوقیت معلول عشق عاشقیت
صورت فرع عشق اشاره است بدین مطلب که آیا عشق عاشق سبب معشوقیّت است یا آنکه معشوقیّت » آمد الخ
سبب عاشقیّت و مولانا نظر اوّل را تأیید مىکند و در مثنوى بحثى نیک ژرف و دقیق نموده و ثابت کرده است که
عشق به صورت ابدا و هرگز تعلق ندارد اینک ابیات مثنوی :
این رها کن عشقهاى صورتى نیست بر صورت نه بر روى ستى
آنچه معشوقست صورت نیست آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق گشتهیى چون برون شد جان چرایش هشتهیى
صورتش برجاست این زشتى ز چیست عاشقا وابین که معشوق تو کیست
آنچه محسوس است اگر معشوقه است عاشقستى هرکه او را حسّ هست
وصف معشوق ضدّ وصف عاشق است. پس وصف معشوق تجلّى نمود، وصف عاشق را آن تجلّى معشوق از آن
عاشق ربود؛ و وصف عاشق مانند پوست است و وصف معشوق مانند مغز است؛ سوزنده و کمکننده اوصاف بشریّت
نبىّ است. ) مولانا ، 1386 : 343 .)
وحی برق نور سوزنده نبیست وصف مطلوبی چو ضد طالبیست
لول نیزبا مطرح نمودن این موضوع که عشق در کدامیک اشکار تر است عشق عاشق بر معشوق یا عشق معشوق
بر عاشق ؟ که عاشق پاسخ می دهد : معشوق با عشق دیده می شود اما عاشق از حسرت ها ، اشکها ، و پریشانی
هایش شناخته می شود . و همین حسرتها واشکها و پریشانی ها سبب عشق عاشق و در نهایت سبب معشوقیت
می شود و و معشوق نیز از همین عشق عاشق شناخته می شود . ) همان : 20 )
عشق حقیقی و عشق مجازی و لاغری و سوز و گداز برای عاشقی
شکی نیست که مولانا یکی از عارفان سر آمد در سیر و سلوک خداوند یگانه بوده و به خوبی از مسیر راه آگاه است
و به همین دلید ایشان معتقد است لازمه رسیدن به خداوند تبارک و تعالی و رسیدن به عشق حقیقی ، عشق
مجازی می باشد و مولوی می گوید کسی که دچار عشق مجازی شده باشد به راحتی می تواند عشق حقیقی را
درک کند دلیل این بینش او این است که معتقد است معشوق ) عشق مجازی ( معشوقی کامل نبوده و از آنجایی
که معشوق مجازی توانایی آن را ندارد که عاشق خود را سیراب کند زیرا منبع عشق نبوده است و عاشق بعد از
12
مدتی به این مسئله پی می برد که عشق مجازی فقط نشانه ای از معشوق حقیقی ) خداوند ( است . پس اگر عشق
مجازی برای او شیرین است بدون شک عشق حقیقی ای که منبع همه ی عشق های عالم است بسیار پر گوهرتر
و بسیار با ارزش تر است و عشق در وجود انسان یکی از صفات اوست به همین دلیل است که مولوی عشق مجازی
را همانند نردبانی توصیف می کند که لازمه وصول عاشق به معشوق حقیقی است و مولانا عشق مجازی را نوعی
بازی و تمرین می داند که عاشق را برای عشق حقیقی آماده می کند .
و در اندیشه ی مولانا عاشقی ملزوم به یکسری اعمال می شود که بدون آنها عاشقی را امری امکان پذیر می داند
که لاغری و تسلیم شدن در برابر عشق نیز یکی از موضوعات می باشد . مولانا یکی از بزرگانی است که در زندگی
شخصی خود این لاغری و تسلیم بودن را تجربه کرده است و از طریق یک قمار بزرگ عاشقانه عشق حقیقی را از
طریق عشق مجازی چشیده است و به این ضرورت اهمیت ویژه ای دارد و معتقد است همین ضرورت لاغری است
که آن را با عشق جدایی ناپذیر کرده است .
وین نیاز ار چه که لاغر می کند صدر را چون بدر انور می کند 6 ) آتش آذر : 14 – 15 )
« : ریمون لول نیز در این متن عاشقانه عرفانی با الهام از اندیشه مولانا به این موضوع اشاره دارد و بیان می کند
عاشق با فردی رو به رو شد که غمگینانه قدم می زد و در فکر فرو رفته بود ؛ لاغر اندام بود ، و رنگی بر چهره
نداشت و ژنده پوش بود . به عاشق سلامی کرد و گفت : خداوند گامهایت را راهبر باشد تا معشوقت را بیابی . عاشق
پرسید که چگونه مرا شناختی ؟ فرد جوان گفت : برخی از رازهای عشق پرده از برخی دیگر بر می دارند و بدینسان
عاشقان معشوق یکدیگر را می شناسند . و عاشق خواست به سرزمینی بیگانه رود تا بتواند به تمجید معشوق
بپردازد و فضایل عقاید او را بگستراند که همان عشق حقیقی است به معشوق الهی اما اشکهای چشمانش ، رنگ
پریدگی چهره اش ، لاغری اندامش ، شکوه ی قلبش اندیشه هایش ، آه و حسرتش ، غم و اندوهش در برابر هعد
شکنان را نتوانست بپوشاند . ) لول : 87 – 92 )
رابطه عاشق و عشق
هر که جز ماهى ز آبش سیر شد هر که بىروزى 7 است روزش دیر 8 شد
مولانا برای به تصویر کشیدن رابطه عشق و عاشق تمثیلی از ماهی و آب را بیان می دارد مىدانیم که ماهى زنده
به آبست و جز در آب نتواند زیست همچنین عاشق راستین بدون عشق و طلب زندگانى نتواند کرد زیرا مایهى
حیات وى عشق است و از عشق مدد گیرد و جان را غذا و نیرو مىدهد و از این رو در عشق ملال متصور نیست و
عاشق در نهایات وصال همچنان، تشنه کام و طالب مزید است و چون حسن و کمال معشوق مطلق نهایتى ندارد
سوز و گداز عاشقان راه حقیقت هم پایان نمىپذیرد و بنا بر این هرگز سیرى و بىنیازى بحصول نمىپیوندد و
همچنان که آب دریا تشنگى را فرو نمىنشاند بلکه آن را برمى انگیزد مراتب وصول در سلوک حقیقت، طالب را
گرم تر و تشنه تر مىسازد زیرا هر مرتبه از مراتب وصال بتناسب درجهى خود، کمال و ظرفیت سالک را تمام تر
6 - دفتر پنجم ، بیت 548
7 -بی روزی : بی نصیب و محروم از قسمت ، مجازا ، مفلس و محتاج
8 - دیر شدن روز : بکنایت ، دل سیری و ملال
13
مىکند و در نتیجه هر چه پیش تر مىرود مشتاق تر مىشود چنان که مردان پر حوصله و گشاده دل درین راه
هرگز احساس سیر آبى نکردهاند و دست از طلب زلال معرفت فرو نکشیدهاند و خرسندى و قناعت را درین طریق
نشانهى کم ظرفى و تنگ حوصلگى شمردهاند و خود این دوزخ آشامان افزون طلب چنان تشنه شوقاند که اگر
هفت دریا را در آشامند گویى هنوز لب تر نکردهاند و حکایت ذیل در بیان این نکته نمودارى قویست :
نقلست که یحیى معاذ رحمه اللَّه علیه نامهى نوشت به بایزید گفت چه گویى در کسى که قدحى شراب خورد «
و مست ازل و ابد شد بایزید جواب داد که من آن ندانم آن دانم که اینجا مرد هست که در شبانه روزى دریاهاء
و تمثیل طالب و عاشق به ماهى در مثنوى مکرر آمده است ». ازل و ابد در مىکشد و نعرهى هل من مزید مىزند
) فروزانفر ، 1367 : 23 و 22 و 30 )
ریمون لول نیزدر دفتر خود این موضوع را این چنین بیان می دارد :
از عاشق پرسیدند : اهل کجایی ؟ او گفت : اهل عشق . به چه کسی تعلق داری ؟ به عشق . از چه هستی ؟ از
عشق . چه کسی تو را زندگی بخشید ؟ عشق . در کجا پا به عرصه وجود گذاشتی ؟ در عشق . چه کسی تو را
پروراند ؟ عشق . با چه زندگی می کنی ؟ با عشق . نامت چیست ؟ عشق . از کجا می آیی ؟ از عشق . به کجا ره
می سپری ؟ به سوی عشق . در کجا هستی ؟ در کوی عشق . آیا چیز دیگری به غیر از عشق داری ؟ نه فقط
خطاها و اشتباهاتی نسبت به معشوق دارم . ) لول : 60 )
رنگ عاشق حجاب ظهور معشوق
جمله معشوق است و عاشق پردهاى زنده معشوق است و عاشق مردهاى
اگر پرده را بمعنى آن چیزى که بر در مىآویزند بگیریم معنى چنین مىشود که عاشق مانند پرده است که از خود
جنبشى و حرکتى ندارد و آن گاه در حرکت مىآید که باد یا دست آن را بجنباند همچنین عاشق از خود هیچ
ندارد و هر چه از او بظهور مىرسد کار کرد معشوق است و اگر فرض کنیم که پرده بمعنى مطلق حجابست در آن
صورت، مقصود این خواهد بود که عاشق حجاب ظهور معشوقست بنحو کمال و تمام زیرا عشق در عاشق بتناسب
ظرفیت و سعهى وجود او جلوه گر مىشود و محدود است بحد وجودى او و بدین جهت جلوهى عشق در عشاق
مختلف است چنان که بعضى را مانند دریا در هیجان و تلاطم مىآورد و بعضى را بظاهر آرامش مىدهد و در خود
فرو مىبرد، یکى را گریه و زارى مىآموزد و یکى را چون مولانا مست و سر خوش مىکند تا اینکه مىگوی :
قسمت گل خنده بود گریه ندارد چه کند)همان : 36 ) سوسن و گل مىشکفد در دل هشیارم ازو
عاشق در هر شرایطی که قرار می گیرد رنگ می پذیرد
عشق در حد ذات خود بىرنگ است و از عاشق در مرتبهى ظهور خود رنگ مىپذیرد و جنید بدین مناسبت گفته
و بنا بر این مقدمه، عاشق تاثیر یا ظهور معشوق را محدود مىکند و پردهى جمال » لون الماء لون إنائه « : است
بىنهایت اوست تا اگر کسى جلوهى معشوق را از وى قیاس گیرد از روى حقیقت معشوق را نتواند شناخت و چون
عاشق بدین نظر از حدود وجود نامحدود معشوق است پس بر این قیاس او بخود هیچ نیست و جمله و هر چه
هست معشوق است .
14
را بمعنى آن در موسیقى فرض کنیم )هر چند بعید بنظر مىآید( باز هم تناسبى دارد از آن جهت » پرده « و اگر
که آهنگ بدون آهنگ ساز و زخمه نوازى در وجود نمىآید .
و چون عاشق مسلوب الاختیار است و در عدم اختیار بمردهى بىجان ماند و نیز از آن جهت که زندگى عاشق به
اعتبار عاشقیت قائم به معشوق است و مدد حیات از معشوق مىپذیرد و از وجود او تغذیه مىکند پس زندهى
راستین معشوق است و عاشق مردهاى بیش نیست. این بیت را هم از گفتهى حاج میرزا حبیب اللَّه مشهدى
بشنوید :
جسم خاک از عشق بر افلاک شد ) فروزان فر ، 1367 : 32 - 33 ) کوه در رقص آمد و چالاک شد
ریمون لول نیز این موضوع را به شکل دیگر در قطعه بیان نمودند : از عاشقی پرسیدند که عشقت از کجا آغاز شد
، از اعماق اسرار مربوط به معشوق یا از راز گشایی که تو از آنها می کنی ؟ عاشق گفت : هنگامی که عشق دیوانه
وار است ، زمان و گذشت آن بی معنا می شوند و عشق رنگهای گوناگون می پذیرد و مانع تجلی معشوق می شود
. عاشق اسرار معشوق را می پوشاند. و حجابی برای معشوق است و هنگامی که نمی توان از رازهای عشق پرده
برداشت حاصل آن درد و رنج است و راز گشایی و پرده برداری از عشق بیم و اشتیاق به همراه دارد و به همین
دلیل است که در هر حات عاشق محکوم به درد و رنج است . ) لول : 76 و 77 )
وحدت وجود در عشق
و مولانا در اندیشه عرفانی خود که ریشه در گذشته های دور و نزدیک به زمان خود داشت شگفتی هایی آفرید که
مهم ترین آن بر اساس وحدت وجود است که او عالم را مجمو عه ای واحد می دانست که به وسیلة رشته هایی
مریی و نا مریی به یکدیگر متصل شده اند و ذره ای از ذرهایی دیگر جدانیست و همه از یک جنس است . اجزایی
است که کلی را ساخته و آن کائنات است و سازنده و رهبر آن آفریدگار است .
و هم چنین مولانا در باغ سبز عشق در دفتر اول تاکید بر آن دارد که هر چه از معشوق آید خوش است . چون
پیوستی به او در دریای نعمت قرار داری . و وحدت وجود پیوستن به مرکز کائنات است . به جان جانها ، این را
دریاب و دیگر روئین روان شده ای . و در راه عشق لذت و درد یکی است .و خود عشق می ماند و عوارض آن چه
خوش باشد و چه ناخوش از میان می رود . عاشق و معشوق یکی می شوند : وصال و مزج ابدی است و چنین
حالتی جز با شور و جذبه دریافت نمی شود .
ناخوش او خوش بود در جان من جان فدای یار دل رنجان من
ای رهیده جان تو از ما و من ای لطیفه روح اندر مرد و زن
مرد وزن چون یک شودآن یک توی چون یکها محو شد آنک تویی
این من و ما بهر آن بر ساختی تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند )ندوشن
1377 : 394 )
15
پیوستن به کل از طریق عشق مانند گرایش ذره به آفتاب محور همه اندیشه های وحدت وجودی است . و نظر فلو
طین که واحد اولین و آخرین است همه چیز از اوست و به او باز می گردد ... مبدا نیک و راستین است . نظر
فلوطین پس از گذشت قرنها در اندیشة مولانا تجلی می کند که می گفت :
مثنوی ما دکان وحدت است غیر واحد هر چه بینی آن بت است ) همان : 429 )
در دفتر عاشق و معشوق ریمون لول کثرت و وحدت را در تفاوت و همسانی می داند که این چنین بیان می دارد
: ای دیوانة عشق کدام بزرگتر است : تفاوت یا همسانی ؟ تفاوت در کثرت و همسانی در وحدت بزرگتر است ؛ اما
وحدت و کثرت در وجود معشوق همسان هستند . معشوقم یگانه است ؛ اندیشه و عشقم در وجودش به اراده
تبدیل می شود . و منبع وجودش منبع همه ی کثرت ها و کثرتها وجودش سر چشمه ی تمتم وحدت هاست . )
لول : 145 )
ریمون لول با الهام از فلوطین که در همین باره این چنین بیان میکند که هر فرد در جهان متکثر عشق بیشتری
بر یگانه شدن دارد ولی بیشتر اوقات این عشق این عشق و این کشش در افراد چنان قوی است که آنچه را دوست
دارند اگر فناپذیر باشد تباه می سازد تا خواسته خود را تأمین کنند و کشش فرد به سوی کل شدن همان وحدت
است و سبب می شود که هر چه را بتواند به سوی خود بکشد . ) همان : 429 )
روح فردی با روح جهانی پیوستگی دارد و کاملا از گان بریده نشده است بلکه در آن است و در نتیجه همة ارواح
یکی هستند و عشق فردی ) کثرت ( با کل عشق ) وحدت ( پیوسته است . ) همان : 435 )
عشق و مرآت خاطر عاشق
عشق، صورتها بسازد در فراق تا مصوّر سر کند وقتِ تلاق 3277 )
که منم آن اصلِ اصلِ هوش و مست بر صورها عکسِ حُسنِ ما بُدست) 3278 )
عشق معشوق در وقت هجرت و فراق، صورت آن معشوق را بر آینه خاطر عاشق و بر مرآت ضمیر طالب ظاهر و
جلوهگر مىگرداند تا آنکه آن معشوق ذات خویش را بر معرض حضور و شهود آن عاشق رساند و آب زلال از چشمه
خلّت و وصال بر چهره آن عاشق مىافشاند که من اصل آن تصوّرم و تو در حصول آن تصوّر خویش را باخته بودى
و آن تصوّر را ذات پنداشته بودى و حال آنکه اصل آن تصوّرم، نه عین آن تصوّر و بر صورت آن تصوّر عکس ذات
من بوده است که بر حسن ظاهربین تو جلوه عینیت نموده است ..
زانکه بس با عکسِ من درباختى قوّت تجریدِ ذاتم یافتى ) 3280 )
یعنى: چون خویش را در خیال و تصوّر صورت من درباختى، اکنون قوّت و تاب دیدار ذات من- که مطلق و مجرّد
از صورت است- دریافتى
چون ازین سو جذبه من شد روان او کشش را مىنبیند در میان ) 3281 )
مغفرت مىخواهد از جرم و خطا از پسِ این پرده از لطف خدا ) 3282 )
مولانا در این ابیات چون کشش و جذبه من آن عاشق را در تصوّر صورت من گماشت و بدان تصوّر صورت مبتلا
ساخت و حال آنکه آن عاشق آن جذبه و کشش در میان ندیده، آن سعى و عمل را از استعداد خود فهمیده بود؛
به جهت رفع این جرم و خطا، پوشش و عطاى مغفرت از پرده ذات خدا مىخواهد که او را ذات حق پرده گردد و
16
خود را به ذات حق بپوشد؛ و پوشش او مانند پوشش حجر از پرده آب باشد که همگى آب حق نمایان گردد و اصلا
وجود آن عاشق در میان نباشد، چنانچه سنگ در آب مستور و در حجاب است که اوّل و آخر آن سنگ در آب
است و حقیقت آن سنگ غیر معلوم است، بلکه محو و معدوم است .
حاصل کلام این چند ابیات آنکه عاشق از کمال تصوّر معشوق عین معشوق مىگردد .
اگر در دل تو گل گذرد، گل باشى ور بلبل بىقرار ، بلبل باشى
تو جزئى و حق کُل است گر روزى چند اندیشه کل پیشه کنى کل باشى
و لیکن این مطلب را در لباس مغفرت و پوشش ایراد فرمودند و جرم و خطا که لازم مغفرت و بخشش است ذکر
نمودند. مخفى نماند که در این ابیات، التفات است از خطاب بنده به سوى غیبت و از تکلّم حق به سوى غیبت
چنانچه در اندک تأمّل ظاهر مىگردد. ) نعیم ، 1387 : 306 و 305 )
عاشق فراتراز کفر و ایمان
مولانا عشق عرفانی عاشق را فراتر از مرحله کفر و ایمان می داند . کفر و ایمان که هردو از خداوند ناشی می شود
و باید یکسان گرفته شوند که هر دو به منزله دروازه ورود به آستانه پروردگار است و در قالب انکارو نفی و اثبات
و کفر عنصر نفی و انکار و ایمان نیز عنصر اثبات حق :
زآنک عاشق در دم نقدست مست لاجرم از کفر و ایمان برترست ) اسلامی ندوشن ، 1377 : 405
)
ریمون لول نیز کفر و ایمان را به نوعی دیگر به تصویر می کشد و آن را در جلوه های دنیوی معنا می کند به
کشش به سوی جلوه های دنیوی نزد برخی زمینه ساز کشش به سوی عشق نزد عاشق است . ننگی « : صورتی که
که عاشق به عنوان یک دیوانه برای رفتن به سوی امور دنیوی احساس می کرد ، جست و جوی کشش و علاقه
مندی برای آن را در او دامن می زد کدامیک از این دو برخورد ، عشق را بهتر بیان می کند ؟
راه طلب معشوق
چو ماهى باش در دریاى معنى که جز با آب خوش هم دم نگردد
ملالى نیست ماهى را ز دریا که بىدریا خود او خرم نگردد 9
مصراع دوم نیز تایید همین معنى و مشعر آنست که دل سیرى و ملال در راه طلب نشانهى محرومى و بىنصیبى
است زیرا مطلوبى بدین شگرفى آسان بچنگ کس نمىافتد و گوهرى بدین پر مایگى جز با احتمال خطرهاى بزرگ
بدست نمىآید و شاهدى بدین رعنایى و نازنینى مگر به نیروى صبر و تحمل و وفا کردن و جفا کشیدن چشم رضا
و مرحمت بسوى دل دادگان نمىگشاید و بهر صورت عشق با آرامش و قرار خاطر در نمىسازد و راه طلب دور و
دراز و سراپا آفت و مخالفت است و آن که پاى ثابت استوار دارد و بهر بادى چون بید بر خود نمىلرزد ممکن است
که این راه را بسر رساند و دست در دامن مقصود افکند و اما مردم کم طاقت و بىتوش و توان و نابردبار در قدم
نخستین فرو مىمانند و هرگز بمراد نمىرسند.) فروزانفر ، 1367 : 23 و 22 و 30 )
9 - دیوان ، بیت : 6861 و 6862
17
وصول بمعشوق و مطلوب است و بىحصول مقصود، زندگى ارزش واقعى ندارد و بنا بر این عمر و امتداد حیات
وسیلهاى است براى حصول لذات و رسیدن بمعشوق و دل خواه و گذشت عمر و روزگار هیچ گونه اهمیتى ندارد
و آن چه ارزش دارد وجود آن چیزى است که غایت زندگانى است و چون این غرض حاصل گردد و مقصود در
کنار باشد، هیچ تاسفى بر فوت وقت و سپرى شدن روزگار، دست نمىدهد و مولانا همین معنى را بیان مىکند و
اینک بیان آن از گفتهى شیخ سعدى :
عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقى عمر ایستادهام بغرامت ) همان : 21 )
ریمون لول در دفتر خود نیز راه رسیدن به معشوق را با ویژگیهایی که یک عاشق باید داشته باشد تا به معشوق
برسد را این چنین بیان می کند که عاشق با کوله باری از عشق و امیدواری به در خانه ی معشوق می کوفت ؛
معشوق ضربه های عاشقانه را با فروتنی ، مهر ، صبر ، و نیکویی می شنید .کمال مطلق و انسانیت دروازه های
جاودانگی را به بهترین وجهی گشودند تا عاشق وارد شد و از حضور معشوق لذت برد . و در متنی دیگر این چنین
بیان می دارد : عاشق بر جمعیتی بانگ زد : که هم در فعالیت و هم هنگام استراحت و هم در گریه و هم در خنده
و هم در گفتار و هم در خاموشی و هم در خرید و هم در فروش و هم در شادی و هم در رنج و هم در زیان و در
یک کلام در هر آنچه که همیشه انجام می دهید به معشوق عشق ورزید و عشق عاشق برای رسیدن معشوق آمیزه
ای از شادی و رنج و بیم و سوختن است . ) لول ، 1396 : 32 و 53 )
عشق و اشک
لول عشق را تنها راه رسیدن عاشق به معشوق می داند.و آنجا عاشق به معشوق گفت :آی تویی که خورشید را از
درخشندگی و تابندگیش آکنده می کنی قلبم را از عشق لبریز کن معشوق گفت : اگر عشق در جان و روانت نشده
بود و اگر اشک در چشمانت سکنا نگزیده بود نمی توانستی معشوق را در بلندی های که به آن رسیده ای سیر
تماشا کنی . ریمون لول اشاره به عشق و اشک ، برای رسیدن به معشوق دارد. در واقع اشاره لول به اشک این معنا
را در بردارد که گریه و اشک خود نمودی از عواطف و احساسات است . و آه و اشک پیام آورانی هستند که قلب
عاشق هر رزو به سوی معشوق می فرستد تا آرامش ، شادمانی ، دوستی و مهربانی میان آنان پابر جا بماند . ) لول
: 17-63 )
مولانا اعتقاد دارد که گریه و اشک مانند هر نوع رنجی که بر دل سالک فرود می آید که باعث تزکیه نفس و صفای
باطن می شود و انسان سالک از آن با خبر است اما انسانهای به کمال نرسیده راز آن را نمی دانند و به همین دلیل
مانند کودکان هستند .
از حجامت کودکان گویند زار که نمی دانند ایشان سر کار ) مولوی ، 1362 : 2 / 1832 )
و هم چنین مولانا گریه را عامل تسلط بر نفس اماره می داند و با عرضه بیچارگی خود بر خداوند که بهترین چاره
گر است می توان به کعبة لطف او رسید زیرا گریه بهترین سرمایه است و رحمت و لطف خداوند نیز برترین و قوی
18
ترین دایه است .
ور نمی تانی به کعبه لطف پر عرضه کن بیچارگی بر چاره گر
زاری و گریه قوی سرمایه ای است رحمت کلی قوی تر دایه ای است ) مولوی 2 136 : 2 / 2 و 1951 )
کمال و اشتیاق در عاشق
ریمون لول برای اینکه حد کمال را درعاشق محک بزن ازعاشق پرسیدکه تفاوت حضور و غیبت معشوق چیست ؟
است .) لول : » نا آگاهی و فراموشی « از » شناخت و خاطره « عاشق گفت : تفاوت 17 )
که غیبت معشوق از دید عاشق از روی ناآگاهی و فراموشی عاشق است نه غیبت معشوق چرا که معشوق همیشه
حضور دارد . وقتی عاشق به حد کمال و اشتیاق برسد با تمام وجود حضور معشوق را حس می کند .
مشتاق در عربى اسم فاعل است از اشتیاق و آن میل و گرایش دل و هیجان باطن است بدیدار محبوب غایب .
چنان که گذشت آواز نى و آهنگ موسیقى گاه غم و حزن را بر مىانگیزد و مستمع را بخود فرو مىبرد و گاه آلام
درونى را تسکین مىدهد و بعقیدهى صوفیان، سماع براى کسى که از سر هوى و شهوت شنود زیان بخش و
بمنزلهى سم است و نسبت به اصحاب قلوب و صاحب دلان که بشرط مىشنوند سودمند و دواى نافع است پس
بهر صورت بانگ ناى زهر و پاد زهر تواند بود .
و چون دمسازى اقتضاى وصال و حضور مطلوب مىکند و اشتیاق با وجود غیبت محبوب دست مىدهد و جاى نى
لب است و با این همه نالهى زار بر مىکشد
مولانا بوجه تعجب فرموده است: همچو نى دمساز و مشتاقى که دید .
نى حدیث راه پر خون مىکند قصههاى عشق مجنون مىکند ) فروزانفر ، 1367 : 19 )
ادراک یا اراده راه رسیدن به معشوق
عاشق می خواست ببیند که کدامیک سریع تر به معشوق می رسند : ادراک یا اراده ؟ و هر دو دوان دوان حرکت
کردند و ادراک سریع تر رسید . )لول: 22 )
از دید مولانا می توان این ادراک ریمون لول را چنین توجیح نمود که ادراک در برابر اشراق قرار گرفته است .
و ملک جهان دون در برابر ملک دلگشای گوناگون عشق . همینگونه است که حسن برون در برابر حسن درون که
ملک علم خوانده می شود . ) ندوشن : 417 )
راه کن در اندرونها خویش را دور کن ادراک غیر اندیش را
چون شدی زیبا بدان زیبا رسی که رهاند روح را از بی کسی
19
محرم این هوش 10 جز بىهوش 11 نیست مر زبان را مشترى جز گوش نیست 12:
شب نرفتى هوش بىفرمان من زیر دام من بدى مرغان من 13
سر مکش اندر گلیم و رو مپوش کاین جهان جسمى است سر گردان تو هوش
ادراک، و در این مورد کسى که مست محبت شود و ادراک خسیس ظاهرى را رها کند و یا مجذوب و طالبى که
بسبب اعراض از امور دنیا مردم او را ابله و بىشعور پندارند، نظیر بله )جمع ابله( در حدیث: اکثر اهل الجنة البله .
اشاره بدانست که تا کسى عاشق و بىخود نباشد سر ناله نى یا راز دل مرا ادراک نتواند کرد زیرا چنان که
گذشت، شرط معرفت جنسیت و مناسبت است و شاید مقصود آن باشد که تا طالب ضمیر خود را از نقوش اوهام
و تلقینات و علوم ظاهرى مجرد و پاک نگرداند سر فقر و معرفت حقیقى را در نتواند یافت . ) فروزانفر، 1367 :
20 )
محبت و عشق
محبت و عشق مستلزم نهفته شدن و نادیدن عیبها و نقصهاست، این دو معنى چنان در یکدیگر پیوستهاند که
تشخیص تقدم یکى بر دیگرى دشوار است، مىگویند که محبت کور و کر مىکند ولى مىتوان گفت که نخست
آدمى از شهود عیب و نقص، بسبب حاجتى باطنى از قبیل دفع شهوت و یا احتیاج مبرم به انس و الفت، کور و کر
مىشود و سپس سلطان عشق و محبت بر دل استیلا مىیابد و تا رویت نقایص و عیوب باقى باشد محبت به افراط
پنجه در ضمیر نمىافکند و در تصرفش نمىآورد زیرا در این حالت هنوز عقل بر مسند قضا و داورى متمکن است
و از افراط بر حذر مىدارد و بسوى اعتدال و نگه داشتن حدود اشیا بتناسب نفع و ضرر آنها، رهبرى مىکند، عذر
خواه نهانى و شفیع مستمر در گفتهىمولانا عشق و محبت و یا آن حاجت درونى است که بدان اشارت کردیم و
هموست که خطاها را مىپوشد و همواره شفاعت مىآغازد، فرخى سیستانى هم بدین نکته، اشارت کرده است :
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بر او گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
10 - هوش: ادراک، قوهى مدرکه، ادراک سریع و تند، عقل و فهم، روح، مقابل جسم
11 - ج 4، ب 1454 بىهوش: کسى که ادراک او بسبب بیمارى یا مستى گرفته شده باشد، فاقد ادراک
12 -دیوان، ب 318322 -
13 مثنوى، ج 6، ب 2325
20
عیب بینى از هر چه خیزد از عقل ملول تشنه هرگز عیب داند دید در آب روان 14 ) فروزان فر،
1367 : 1022 ) 15
ای دیوانه ی عشق ، سر آغاز حکمت کجاست؟ در ایمان و مهرورزی و محبت که نردبان صعود برای درک اسرار «
معشوق است . سر آغاز ایمان و محبت کجاست ؟ در وجود معشوق که ایمان را می تاباند و محبت و مهرورزی را
» . گرما می بخشد
ریمون لول در رابطه با محبت و عشق که بر دل عاشق از معشوق منعکس می شود و به جز خوبی و نیکی چیزی
دیگری از معشوق نمی بیند . و بدون این عادات و محبت و عشق نامی از عاشق در دفتر معشوق ثبت نمی گردد
. عاشق به معشوق گفت : معشوق دوست داشتنی ام تو همواره در چشمان هستی تا من در زیبایی هایت به سیر
و سلوک بپردازم و در گوش هایم هستی تا ستایش هایت را بشنوم و در قلبم هستی تا اندیشه هایت را ارج نهم .
و تو در چشمان هستی تا با آنها بگریم و در تنم حضور داری تا ذره ذره رنج بکشم . معشوق پاسخ داد : بدون این
عادت و رفتار ، نامت در دفتر کسانی که شایسته و سزاوار شکوه و جلال جاودانه اند ثبت نمی شد و از دفتری که
در آن نام کسانی که به سوی پلیدی ابدی ره می سپرد پاک نمی شد . ) لول : 65 - 143-120 )
دیدن حقیقت از ورای حجاب
مولانا در حکایتی از جلد سوم ، حال آن سالک خامی را وصف می کند که هرگاه حقیقت بی حجاب و نقاب شهود
کند آن را بر نمی تابد چرا که او عادت کرده است که حقیقت را از ورای حجابها بنگرد و بدان عشق بورزد . او
شیفتة ظواهر و قشور است و با لب میانة چندانی ندارد و چنین کسی مظهر اهل ظاهر گذرا است .
آن یکی را یار پیش خود نشاند نامه بیرون کرد و پیش خود نشاند
بیت ها در نامه و مدح و ثنا زاری و مسکینی و بس لابه ها
گفت معشوق : این اگر بهر من است گاه وصل ، این عمر ضایع کردن است
من به پیشت حاضر و تو نامه خوان ؟ نیست این باری نشان عاشقان ) زمانی ، 1330 : 356
در دفتر عاشق و معشوق ریمون لول که یک عارف مسیحی ست این موضوع رو این چنین بیان می کند که : ای
معشوق ، بگو که آیا چیزی وجود دارد که تو را شگفت سا زد ؟ گفت : شگفت انگیز است که امور غایب از امور
حاضر گرامی تر شوند و امور گذرا و مادی و ظاهری از امور ماندگار و معنوی عزیزتر شوند. ) لول : 53 )
وصال با فنا
14 - دیوان فرخی ، ص 447
15 - جلد سوم
21
عشق شعله ای است چون بیفروزد جز معشوق هر چه باشد خواهد سوخت و کسلنی که ظرفیت عشق را ندارند
با یک سنجش و بلای نا چیزاز عشق گریزان می شوند و جز نام چیزی از عشق درک نکردهاند و از طرفی عشق از
ابتدا سرکش و خونی است تا مدعیان را بیرون راند و بسیار ناز و خود پسندی دارد که عاشق باید نازهای فراوان او
خود دشوار خواهد شد .در را ه عاشقی دشواری های بسیاری وجود دارد که مولانا از آن به لاغری یاد می کند .
پس از تحمل لاغری به فربگی در عشق می رسد و در این شکی نیست که آخرین مرحله ی هفت گانةعشق فنا
می باشد و می توان گفت که هرکس به فربگی کامل 16در عشق برسد به فنا خواهد رسید و این دو جدایی ناپذیر
هستند .
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز آن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را خبر خبری باز نیامد 17 )آتش زر : 15 )
ریمون لول در دفتر خود فنا را به شکل زیبا بیان می دارد که : تو همه چیزی و همه جا هستی ، تو در درون با
همه چیز هستی می خواهم کل وجدوم را به تو دهم تا تو را کاملاً از آن خود کنم و تو نیز مرا کاملا از آن خود
کنی . معشوق گفت : تو نمی توانی کاملاً مر از آن خود کنی بدون آنکه کاملاً برای من باشی . عاشق گفت : برای
آنکس که خود را کاملا به تو دهد تو چنان ارزشمندی که می توانی کاملا برای او باشی . لذت و رنج عشق را در
عاشق این چنین بیان میدارد که عاشق از لذت جان می سپارد وفنا می شود ورنج زندگی سپری می کرد و برای
آنکه در روح و روان عاشق به وحدت رسند ، لذت و رنج به یکدیگر می پیوستند و با هم اشتباه گرفته می شدند و
بدین سان عاشق مرگ و زندگی را همزمان تجربه می کند . )لول : 45 )
ریمون لول در دفتر خود به عشق و نیاز ، هستی و نیستی ، ایمان و صبر ، اندوه و رنج ، شادی و آرامش در عاشق
برای رسیدن به معشوق نظر دارد و گفتگویی بین بنده و خدا در قالب عاشق و معشوق و فراموشی معبود و غفلت
انسان اشاره دارد و معشوق ) خداوند( گفت : اور ا آفریدم عشق ورزد و ستایشگر باشد ولی در میان هزاران انسان
فقط قریب به صد تن اعتقاد دارند و عشق می ورزند در میان این صد تن هم نود تن بیم دوزخ دارند و ده تن برای
رسیدن به شکوه و جلال عشق می ورزند و آیا کسی هست برای آنچه هستم و برای زیبایی ام و برای اصیل بودنم
دوست بدارد و عاشق با شنیدن این کلمات گریست و گفت : ای معشوقم چگونه انسانی که تو این گونه از باران
لطف لبریزش کردی می تواند تا این حد تو را به فراموشی بسپرد .) لول : 115 )
الهیات ، فلسفه ، پزشکی ، و حقوق به دیدار عاشق شتافتند ؛ عاشق در آن لحظه به جست وجوی معشوق «
پرداخت . الهیات گریست ، فلسفه شک کرد ؛ پزشکی و حقوق شادمان گشتند . معنای این رفتارهای گوناگون در
16 – در مثنوی معنوی این کلمه نزدیک به 4 بار تکرار شده است
17 - سعدی ، گلستان 1395 : 12
22
» ؟ ذهن عاشق چه بود
نتیجه گیری
مثنوی مولوی و دفتر عاشق و معشوق از جهاتی در کنار هم قرار می گیرند و این دو اثر در دو زمان متفاوت و و
از دو زاویه از موضوعی مشترک که آن عشق عرفانی است سخن می گویند .محور عشق در نزد مولانا همان عشق
عرفانی و آسمانی فراگیر کائناتی است که همة موچودات و اجزاء را در بر می گیرد و انسان به خصوص به تولای
آن انسان است و به این در و آن در می زند که خود را از سرنوشت خاکی خود فراتر برد . و در تمام اشعار او اقتدار
از آن معشوق می داند و عاشق دنباله رو و بیمار و نیازمند می داند .
و دفتر عاشق و معشوق ریمون لول واژگان کاتالانی ابهام انگیز هستند و هم می توانند در مورد دو دوست و هم
در مورد دو عاشق و هم در مورد بنده و معبود به کار روند و از 365 قطعه ای که در این دفتر است که نشان از
توانمندی تجربه ای دارد که از خلال گفتگو میان عاشق و معشوق به نمایش گذاشته شده است .و میان جستجوی
امر الهی ، مهر و عشق ورزی بی پایان و دوستی عمیق در نوسان است .اما در هر صورت فراتر از تفسیر و برداشت
یک سویه است. آنچه در این مقله مورد بررسی قرار گرفت به طور خلاصه بیان می گردد که شرح فراق و هجران
از زبان نی که در دیباچه مثنوی و در 18 بیت بیان گردید و همگیر بودن عشق در تمام موجودات و حرکت فقط
به سوی یک معشوق است و عشق عاشق خود سبب معشوقیت می شود که اگر عشقی و عاشقی نباشد معشوقی
نیز نیست و عشق حقیقی و عشق مجازی که خود باعث عشق حقیقی خواهد شد ضرورت رسیدن به عشق حقیقی
و وصال به معشوق را تجربه کردن خامی و گذراندن سوز و گداز که این لاغری است و فربگی در عشق فنای عشق
است و رابطه عشق و عاشق که بدون طلب زندگی نتواند کرد و بحث مهم وحدت وجود که از مباحث مهم در
مثنوی است و عشقی که فراتر از کفر و ایمان است ؟و عشق و آه و اشک که اشک که باعث تزکیه نفس و صفای
باطن می شود و کمال و ادراک و اشتیاق در راه رسیدن به معشوق و در نهایت محبت و عشق و محبتی که عاشق
نقص و عیب معشوقش را نمی بیند .
23
منابع :
1 -اسلامی ندوشن ، محمدعلی . 1377 تهران : یزدان . » باغ سبز عشق «.
2 -لول ، ریمون ؛ 1396 ." دفتر عاشق و معشوق " )نیک پی ، امیر ، لاندو ، ژوستین ( . تهران : نشر علم
3 -فروزانفر ، بدیع الزمان ؛ 1367 . " شرح مثنوی شریف " . جلد سوم . تهران : زوار
4 -نعیم ، محمد ؛ 1387 . " شرح مثنوی " . 1 جلد . تهران : کتابخانه و موزه و مرکز مجلس شورای اسلامی
5 -نثری ، موسی ؛ 1331 . " نثر و شرح مثنوی " . 6 جلد . تهران : کلاله خاور
6 -بلخی ، جلال الدین محمد ؛ 1386 . " فیه ما فیه " ، 1 جلد . تهران : نگاه
7 - آندرهیل ، اولین ؛ 1392 . " عارفان مسیحی " . ) محمودیان ، حمید ، مؤیدی ، احمد رضا ( . قم : انتشارات
ادیان و مذاهب
8 -زرین کوب ، عبدالحسین ؛ . 1387 "سر نی " . جلد 2 . تهران : انتشارات علمی
9 -همایی ، جلال الدین ؛ 1385 . " مولوی نامه، مولوی چه می گوید " ، 2 جلد . تهران : نشر هما
10 -گولپینارلی ، عبدالباقی ؛ سبحانی ، توفیق ؛ 1371 . " نثر و شرح مثنوی " ، 3 جلد . تهران : سازمان چاپ
و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی
11 -نوسباوم، مارتا ؛ سالمون ، رابرت ؛ نوزیک ، رابرت ؛ تامس ، لارنس ؛ بایر ، انت ؛ راپاپوت ، الیزابت ؛ 1390 .
"درباره عشق " . نراقی ؛ آرش . تهران : نشر نی
12 – زمانی ، کریم ؛ 1378 . " شرح جامع مثنوی معنوی " . دفتر سوم . تهران : نشر اطلاعات
مقاله :
13 -آتش زر ، علیرضا ؛ 1396 . " بازتاب آثار عشق از منظر مولانا در مثنوی معنوی " . پنجمین همایش ملی
پژوهش های نوین در حوزه زبان و ادبیات . 17 ص

خلاصه کتاب نشان از بی نشان ها

 تالیف: علی مقدادی اصفهانی

دانشجو: سیدروح اله موسوی

رشته: الهیات- ادیان وعرفان

 

شرح حال عارف سالک عالم ربانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی قدس سره

 الشیخ العالم العامل الالهی حسنعلی بن علی اکبر بن رجبعلی المقدادی الاصفهانی رحمه الله و رضوانه علیه در خانواده زهد و تقوا و پارسایی چشم به جهان گشود.پدر وی مرحوم ملا علی اکبر مردی زاهد و پرهیزکار و معاشر اهل علم و تقوا و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب  روزی خود وخانواده اش را تحصیل می کرد و آنچه عاید او میشد نیمی را صرف خویش و خانواده می کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السلام اختصاص می داد.

در سال 1269 هجری قمری دختری به وی عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتی قطره ای شیر در سینه نداشت و آنچه دوا و دعا کردند موثر نیفتاد.تا یکی از دوستان او را به سوی مردی صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درویش تخت پولادی هدایت کرد.ملا علی اکبر به دلالت دوست خود به حضور حاجی رسید و عرض حاجت نمود. حاجی به وی دستور داد تا هرچه دعا و دوا برای زوجه اش گرفته است از وی دور سازد و خود نفس مبارک در حب نباتی بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند.با انجام دستور حاجی پس از ساعتی پستان زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملا علی اکبر به مرحوم حاجی محمد صادق گردید و مدت بیست و دو 

سال خدمت درویش را به عهده گرفت و در این مدت تحت تربیت و ارشاد وی به مقامات معنوی نائل آمد.

ملا علی اکبر در شهر به کسب خود اشتغال می ورزید و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم می ساخت و شبهای دوشنبه و جمعه به خدمت او می رفت و در تخت پولاد بیتوته می کرد.

از طرف دیگر مرحوم ملا علی اکبر که فرزند ذکور نداشت عهده کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسری به او کرامت فرماید.این سفر که در حدود سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجی محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجی قبل از تولد فرزند به او بشارت پسری داده و سفارش کرده بود که آن پسر را ((حسنعلی)) نام گزارد.و بالاخره در سحر گاه یک شب که ملا علی اکبر در تخت پولاد به خدمت استاد خود سرگرم بوده است خبر شادی بخش تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود می شنود و مجددا در مورد نامگذاری کودک  به ((حسنعلی))توصیه می گردد.

خلاصه آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلی شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذی القعده با بشارت قبلی مرحوم حاج محمد صادق در اصفهان دیده به جهان گشود.مرحوم ملا علی اکبر فرزند دلبند را از همان کودکی در هر سحرگاه خود به تهجد و عبادت می پرداخته و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا می کرد واز هفت سالگی او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است.

خلاصه پدرم از همان زمان زیر نظر حاجی به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادت  می پرداخت و تا یازده سالگی که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد و پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در موارد لزوم او را مورد ارشاد می فرمود.مرحوم حاج شیخ حسنعلی ((قدس سره))از دوازده تا پانزده سالگی تمام سال شبها را تا صبح بیدار میماندند و روزها همه روز به جز ایام محرمه با ترک حیوانی روزه میگرفتند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمی آرمیدند.

 

تحصیلات مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی:

مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود به کسب  دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند.خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر نزد استادان بزرگ زمان به اکتساب فقه و منطق و فلسفه و حکمت پرداختند.از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشی فایده بودند.

سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف مشرف شدند و از جلسات درس مرحوم سید مرتضی کشمیری استفاده می بردند.

و نیز پدرم می فرمودند:شبی از شبهای ماه مبارک رمضان مرحوم حاجی سید مرنضی کشمیری به افطار میهمان کسی بود.پس از مراجعت به مدرسه متوجه میشود که کلید در را با خود نیاورده است و نزدیک بودن طلوع فجر و کمی وقت و بسته بودن در اطاق او را به فکر فرو می برد اما ناگهان یکی از همراهان خود می فرماید:معروف است که نام مادر حضرت موسی کلید قفل های در بسته است پس چگونه نام نامی حضرت فاطمه زهرا چنین اثری نکند؟آنگاه دست روی قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه(س) را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد.

مرحوم حاج شیخ حسنعلی قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف در مشهد مقدس رضوی سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان از محاضر درس و تعالیم استادانی چون مرحوم حاج محمد علی فاضل و میر سید علی حائری یزدی و مرحوم حاجی آقا حسین قمی بهره مند می گردیدند و در عین حال به تزکیه نفس و ریاضات شاقه موفق و مشغول بودند.و در علوم باطنی به طوری که قبلا گفته شد نخستین استاد و مرشد ایشان مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادی بود که از هفت سالگی در تحت مراقبت و مرحمت آن مرد بزرگوار قرار گرفته.لیکن بعد از وفات او به خدمت سید بزرگوار مرحوم سید جعفر حسینی قزوینی که در شاهرضای اصفهان متوطن بود راه یافت.پدرم خود نقل می فرمود:در یکی 

از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا مشرف باشم و مرسوم من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه می گرفتم و جز آب چیزی نمی خوردم.روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدی جلیل القدر در این شهر سکونت دارد.به امید و به انتظاربه ملاقات سید نشستم تا آنکه برای تجدید وضو به کنار حوض آمدم.پیش رفتم و سلام کردم نگاه عمیقی به من افکند و پس از وضو فرمود:حاجتی داری؟ گفتم:غرض تشرف به حضور شماست.فرمود:هر زمان که بخواهی می توانی نزد من بیایی.گفتم:گویا وقت شما مستغرق کار است.گفت: آری ولی برای تو هرگز مانعی نیست.و به اشاره او روز دیگری رفتم.نظری به من افکند و گفت:نه روز است که چیزی نخورده ای و جزبه آب روزه نگشوده ای ولی در ریاضت هنوز ناقصی زیرا که اثر گرسنگی در رخساره ات هویدا و ظاهر گشته و آن را شکسته و فرسوده است در حالی که مرد کامل از چهل روز گرسنگی نیز چهره اش شکسته نمی شود. از آن سید بزرگوار پرسیدم: شنیده ام که وقتی دست شما شکسته بوده و به دستور طبیب زفت بر آنها نهاده بودید و مقرر بود تا آن زفت به خودی خود پوست را رها نکرده است جدایش نسازید.گفت: آری چنین بود و چهارده روز زفت دست مرا رها نکرد.گفتم: پس برای وضو در این مدت چه کردید؟ فرمود:از سوی خلاق عالم و آفریننده گیتی به طبیعت من امر آمد که عمل نکند و خواب هم به چشمم ننشیند و به اراده حضرت حق در این مدت هیچ مبطلی عارض نگشت.

مرحوم حاج شیخ حسنعلی از جمیع علوم ظاهری و باطنی بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد علم به توحید و ولایت و احکام شریعت که تعلیم آن واجب است تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آنها ناپسند است. 

مرحوم حاج شیخ حسنعلی در سال 1303 هجری قمری به سبب پیشامدی که در رابطه باظل السلطان حاکم اصفهان برای ایشان رخ داد در سن 24 سالگی از شهر اصفهان خارج شد و به سمت مشهد مقدس به راه گذاشتند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا می رفتند.لیکن در همان روزهای اول سفر راه را گم که می کنند و نزدیک غروب آفتاب در کوه و بیابان سرگردان می شوند و در این حال به ثامن الحجج متوسل می شوند و عرضه می دارند مولای من!قصد زیارت تو را داشته ام و در این وادی سرگردان شده ام.از شما توانایی یاری و کمک می خواهم.از من دستگیری فرما. پس از دقایقی به خدمت با سعادت حضرت خضر(ع) تشرف 

حاصل می کنند و به طریق ظاهر و باطن راهنمایی می شوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه باقی مانده تا کاشان را به مدد مولا طی می کنند و وارد آن شهر می شوند.و مدت توقف ایشان درشهر مقدس مشهد از یک سال کمتر به طول انجامید که تمام این مدت را در حجره ای از حجرات صحن عتیق رضوی به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت می کنند و درسال 1311 هجری قمری برای دومین بار به ارض اقدس رضوی مسافرت و تا سال 1314 در آن شهر توقف می کنند ولی برای اشتغال به امور معنوی حجره ای نیز در صحن عتیق به اختیار خود داشته اند.در همین سفر در مدتی بیش از یک سال هر شب ختمی از قرآن مجید در حرم امام رضا قرائت می کردند.در 

همین سفر و در آن زمان که صحن عتیق رضوی به ریاضت مشغول بودم روزی پیری ناشناس بر من وارد شد و گفت:یا شیخ دوست دارم که یک اربعین به خدمت شما باشم.گفتم:مرا حاجتی نیستی تا به انجام آن بپردازی.گفت:اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم.به اصرار پیر تسلیم شدم.و هر روز به در اطاق می آمد و می ایستاد و با کمال ادب می خواست تا او را به کاری فرمان دهم و چون چهل روز پایان یافت گفت:یا شیخ من چهل روز خدمت تو را کردم و حال می خواهم یک روز شما مرا خدمت کنید و فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالای حجره روی سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و اسباب زرگری برایش آماده سازم.این کار با آنکه برای من سخت بود اما به خاطر پیر انجام دادم و لوازمی که خواست فراهم کرد و بعد دستور داد کوره را آتش کنم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مس ها ذوب شود و گفت:خداوندا به حق استادانی که خدمتشان را کرده ام این مس ها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد که در آتش چه می بینی؟دیدم طلا و مس با هم مخلوط است او را خبر دادم. گفت:مگر وضو نداشتی؟گفتم:نه. فرمود تا همان جا وضو ساختم و در کوره دمیدم و مس هم به طلا تبدیل شد. و آنگاه طلاها را به قیمت روز فروختیم و گفت:این پول را به مستحقان بدهید.

مرحوم حاج شیخ حسنعلی در سال 1315 به اصفهان و بعد به نجف اشرف تشرف پیدا کردند و بعد به اصفهان آمدند و نزد حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند. پدرم فرمود:صبح ها در مطب حاجی به معاینه مریضی و نسخه نویسی سرگرم بود و حق الزحمه ای برای معالجه بیماران معین نمی کرد و هر کس هر مبلغ که می خواست به او میداد و مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر بعد به قصد زیارت بیت الله الحرام به حجاز سفر می کنند و در آن شهر مقدس احرام حج بستند و با پای پیاده به مکه رهسپار شدند. وپس از حج بیت الله و زیارت عتبات عالیات به ایران مراجعت فرمودند.مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی در کلیه ساعات روز و شب برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان آماده بودند.آری پدرم رحمه الله علیه استمداد از ارواح مطهر ائمه هدی (ع) و نیز استمداد از ارواح اولیاء رحمه الله علیهم را یکی از سلوک الی الله می دانست. ازاین روبه اعتکاف و زیارت مشاهرمتبرکه ائمه (ع) و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان می ورزیدند.در انجام فرائض یومیه در اول وقت و نوافل و بیداری سحرگاهان و تهجد و احیاء شب های جمعه و لیالی متبرک و روزه در ایام البیض و خدمت به خلق به ویژه سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاءعلی الخصوص در شبها و روزهای جمعه مداومت ومراقبت می فرموند.در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوه های ((ظفره)) به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس می پرداختند و هم چنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لبنان و مقبره علی بن سهل اصفهانی و بابا رکن الدین و مزار استاد خود مرحوم حاجی محمد صادق و هم چنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود به اعتکاف و عبادت مشغول می شدند و در مشهد مقدس اوائل امر در صحن عتیق و پس از ان در کوهپایه ها یااطراف شهر مانند کوه((گراخک)) و ((باره غیاث صفور)) و قبور اولیاء به ریاضت و عبادت می پرداخت و مرقد مطهر حضرت شیخ محمد مومن قدس سره معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم بود.زیارت و از ارواح ایشان استمداد می کردند و عصرهر پنج شنبه زیارت گنبدسبز را ترک نمی کردند و هم چنین می فرمایند جرم شیخ بهایی به مشهد مشرف می شود پس از سه شب پیامبر اکرم صلی علیه و اله را در عالم رویا زیارت می کند که با عتاب یه وی می فرماید چرا به دیدار گل ما شیخ مومن نرفته ای؟  بامداد همان شب شیخ بهایی برای زیارت شیخ مومن از خانه بیرون می رود و در راه باتو از اهل علم همراه می شوند و هر کدام نیتی می کنند یکی انار و دیگری شیربرنج .وقتی نزد شیخ مومن می روند می بینند برای آنها ظرفی از انار و شیربرنج آماده کرده و شیخ بهایی رویای خود را نقل می کند و شیخ مومن می فرماید:پس ما هنوز ثمره نشده ایم که ما را گل خطاب کرده است.پدرم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی با آنکه به عبادت و تهجد و ریاضت و اعتکاف در اماکن متبرک سخت مداومت و ممراقبت داشت لیکن اظهار می فرمود:روح همه این اعمال خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریه حضرت زهرا(س) است و بدون آن اینگونه اعمال همچون جسمی بی جان باشد و آثاری بر آنها مترتب نمی گردد.

مرحوم سید ابوالقاسم هنری نقل کرد که: در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه ((معجونی)) از کوهپایی های مشهد رفته بودیم.در آن هنگام مردی یاغی به نام ((محمد قرش آبادی)) که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که:اگر حرکت کنید کشته خواهید شد.مرحوم حاج شیخ به من فرمودند:وضو داری؟ عرض کردم:آری. دست مرا گرفتند و گفتند:چشم خود را ببند.پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند:باز کن.چون چشم گشودم دیدم که نزدیک دروازه شهریم.بعداز ظهر آن روز به خدمتش رفتم کاسه بزرگی پر از گیاه در کنار اطاق بود.از من پرسیدند:در این کاسه چیست؟عرض کردم:نمی دانم.و در جواب دیگر پرسش هایشان نیز اظهار بی اطلاعی کردم.آنگاه فرمودند:قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟گفتم:خیر.فرمودند:خوبست تو زبانت را در اختیار داری. بدان که تا من زنده ام از ان ماجرا سخنی مگو وگرنه موجب مرگ خود خواهی شد. 

مرحوم سید ابوالقاسم می فرمایند:سه مرتبه دیگر نیز مرحوم شیخ مرا به طی الارض سیر داد یکبار به زیارت حضرت سید محمد در سامرا و دوبار هم به زیارت حضرت سید الشهدا به کربلا رفتیم.ولی  از من تعهد گرفت که با کسی از این وقایع سخن نگویم و گرنه سال آخر عمر من خواهد بود.کربلایی رضا کرمانی موذن آستان قدس رضوی نقل می کرد:پس از وفات حاج شیخ هر روز بین الطلوعین بر سر مزار او می آمدم و فاتحه می خواندم.یک روز همان جا خواب بر من چیره شد.در عالم رویا حاج شیخ را دیدم که به من فرمودند:فلانی چرا سوره یاسین و طه را برای ما نمی خوانی؟عرض کردم:آقا من سواد ندارم.فرمودند:بخوان و سه مرتبه این جمله ها میان ما رد و بدل شد.از خواب بیدار شدم دیدم که به برکت آن مرد بزرگ حافظ آن دو سوره هستم.از آن پس تا زنده بود هر روز آن دو سوره را برسر قبر آن مرحوم تلاوت می کرد.

یکی از دوستان موثق می گفت:روز فوت مرحوم حاج شیخ زنی مسیحی را دیدم که در مسیر جنازه به سر و سینه خود می زند و شیون می کند. گفتم:مگر تو مسیحی نیستی؟ آخر این مرد روحانی مسلمانان است.گفت:این دو دخترم که با من هستند چیزی قبل به مرضی دچار شده بودند که حتی دکتر های آمریکا هم نتوانستند کاری کنند و هر چه مداوا میکردم سودی نداشت.بانوی همسایه زنی مسلمان بود چون حال پریشان مرا دید گفت:برای شفای بیماران خود به قریه((نخودک)) برو و از حاج شیخ حسنعلی که دم عیسی دارد کمک بخواه.بیا چادر مرا بر سر کن و به آنجا برو و من هم به آن ده رفتم و بدون آنکه مذهب خود را بگویم پریشانی خود را عرضه نمودم. و فرمودند:این دو انجیر را بگیر و به آن زن همسایه که مسلمان است بده تا با وضو آنها را به دختران تو بخوراند.گفتم:قادر به خوردن چیزی نیستند. 

فرمود:در آب حل کن و بعد بده و بعد از آن نزد زن همسایه رفتم. وضو ساخت و در دهان دختران بیمار من ریخت. ناگهان پس از چند دقیقه چشم گشودند و شفا یافتند.حدود دو سال قبل از وفات پدرم کسالت شدیدی مرا عارض شد و پزشکان از مداوای بیماری من عاجز آمدند و از حیاتم قطع امید شد.پدرم که عجز طبیبان را دید اندکی از تربت طاهر حضرت سید الشهدا ارواح العالمین بر کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد.در آن حالت بیخودی و بیهوشی دیدم که به سوی آسمان ها می روم  و کسی که نوری سپید از او می تافت بدرقه ام می کرد.چون مسافتی اوج گرفتیم ناگهان دیگری از سوی بالا فرود آمد و به آن نورانی سپید گفت دستور است که روح این شخص را به کالبدش باز گردانی زیرا که به تربت حضرت سید الشهدا شفا گردیده است.پس از چند روز هنگامی که در خدمت پدرم به شهر می رفتیم واقعه را حضورشان عرض کردم.فرمودند:مقدر بود با یکی از ما دونفر از جهان برویم و اگر تو میرفتی من 15 سال دیگر عمر می کردم و چون مقصد و مطلوب من در این دنیا جز خدمت به خلق خدا مدتی طولانی تر در خهان زنده بمانی. تینک بدان که من مرگ را برای خود و حیات را برای تو خواستم.و در طول زندگی با قصد قربت به مردم خدمت کنی.

یک سال قبل از فوت پدرم شبی در عالم رویا مشاهده کردم که حدود عصر است و من از شهر خارج شده ام و به طرف قریه نخودک می روم که آفتاب ناگهان غروب کرد و در من اضطرابی پدید آمد.این اضطراب دو علت داشت:اول تاریکی هوا دوم: آنکه نمی دانستم به پدرم چگونه پاسخ دهم .زیرا ایشان فرموده بودند که همیشه قبل از غروب آفتاب در منزل باش و قبول نخواهند کرد که آفتاب ناگهان غروب کرده است.در این اندیشه بودم که ناگهان خورشید از مغرب طلوع کرد.مقداری که راه آمدم متوجه شدم کارد بزرگی در دست من است و سگ بزرگی مرا تعقیب میکند. ناگهان پیری نسبتا بالا پدیدار گشت و کارد را از دست من گرفت و با یک دست سگ را نگاه داشت و با دست دیگر سر او را از تن جدا کرد بی آنکه کارد به خون آلوده شود.آنگاه کارد را به من رد کرد و فرمود:بابا آیا کار دیگری داری؟عرض کردم:خیرتشکرنمودم و پیر ناگهان ناپدید شد. بامداد خواب را برای پدرم عرض کردم. ایشان پرسیدند:آیا متوجه نشدی آن پیر که بود؟عرض کردم:خیر. فرمودند:او شیخ عطار بود.آنگاه فرمود:امسال سال آخر عمر ما است و تو بعد از من زحمت و ناراحتی بسیاری خواهی دید.بعد از دو ماه همراه پدرم به شهر رفتم.و فرمودند:امروز عصر بعد از آنکه به خانه برگردم من مریض خواهم شد و همین مریضی مقدمه فوت من خواهد شد در این اثنا تسبیح عقیقی داشت که گم شد.فرمودند:مفقود شدن تسبیح علامت مرگ ما است اگر یافت شد بهبود خواهم یافت و چند روز بعد در در اتاق ایشان پیدا شدو حالشان بهبود یافت و بعد دوباره گم شد و دیگر یافت نشد. کسالت ایشان شدت یافت و حدود چهار ماه بستری بود و به دستور پزشکان معالج پدرم به بیمارستان ((منتصرید)) مشهد انتقال یافت و پس از آن فرمود:دیشب در عالم رویا مرحوم شیخ عباس محدث قمی را دیدم که می گفت:بیا که در انتظار توایم. روز بعد به رئیس بیمارستان گفتم مرگ من نزدیک است و اگر در اینجا بمیرم ازدحام عظیمی در بیمارستان به وجود می آید. شما اجازه دهید من به خانه بروم و بعد به منزل یکی از ارادتمندان خود آقای حاج عبدالحمید مولوی منتقل و بستری شد و یک ماه آخر عمر خود را در منزل ایشان بودند تا آنکه دعوت حق را لبیک گفتند.دو هفته قبل از رحلت آن مرد بزرگوار شبی در خواب دیدم که به زیارت بقعه عارف بزرگ شیخ مومن که اکنون در مشهد به (گنبد سبز) مشهور است رفتم. پدرم را دیدم که با شیخ مومن در گفتگو است. چون من وارد شدم پدرم از شیخ درخواست کرد که برای من دستوری فرماید تا توفیق تهجد و نماز شب داشته باشم. پس از این حادثه فردای آن روز پدرم فرمود:شب گذشته روح از بدنم مفارقت کرد و به خدمت امام رضا(ع) مشرف شدم و از امام تقتضا کردم یک هفته برای تکمیل وصایا به من مهلت بدهد.امام اجازت فرمودند اما قدغن کرد چنین درخواستی نکنم. خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند:من صبح یکشنبه خواهم مرد و خواست که خودم غسلش دهم و کفن و دفن نمایم و بعد از فوت من یک ساعت بالای سر من قرآن بخوانید. بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید به دستور پدرم گوسفندی به عنوان نذر حضرت زهرا(س) قربانی گردید و یکی دو ساعت از طلوع آفتاب روز 17 شعبان سال 1361 هجری قمری گذشته بود که خورشید روحش در افق مغرب زندگانی فرو شد و روان پاکش به عالم قدس و تجا پر کشید:(الا ان اولیاء الله لا یموتون بل ینقلون من دار الی دار.) و در همان نقطه از صحن عتیق که خود پیش بینی و سفلرش فرموده بودند در خاک آرمید.

Template Design:Afzadi